<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Thursday, March 29, 2007


فیلم سیصد به روایت پارسیان مکتبی تحصیل کرده 



آنوقت هی بنویسید چرا "ما" را "وحشی" نشان میدهند؟ چرا رگ گردنتان اینجور موقع ها بالا نمیزنه؟ از این توهین بالاتر؟ همین اینها هستند که اتفاقاً چند وقت دیگر از دولت مکتبی بورسیه میگیرند و میروند به همان انگلستان نحس و نجس (روی یکی از پلاکارتها نوشته شده بود ما رابطه با دولت نحس و نجس انگلیس را نمیخواهیم) برای دکتری و آنوقت تا پاشان به خاک نحس و نجس غرب میخورد، طرفدار تئوریهای فمینیسم بومی و نسبیت فرهنگی و پست کلنیالیزم میشوند و طرحهایی برای حفظ رژیمهای مثل رژیم ایران میدهند و "اپوزیسیون" ایرانی هم آن تئوریها را طوطی وار تکرار میکند.
د.




دولت هلند مسئول دستگیری پانزده سرباز انگلیسی است 



١- خوب وقتی هر کس در ایران دستگیر و زندانی میشود تقصیر دولت هلند است، پس چرا دولت هلند را در دستگیری این سربازان مقصر ندانیم؟
نامه آن زن نظامی انگلیسی هم که خیلی شبیه اعترافات شفاهی جهانبگلو بود، پس این هلندی‌ها نه تنها در دستگیری فعالان در ایران نقش ایفا میکنند، بلکه در تهیه ندامت نامه‌های شفاهی و کتبی آنان هم رل اصلی را بازی کرده و میکنند. راستی آیا "اقرانامه" خانم محبوبه عباسقلی زاده را که به زبان خودش میگوید کار کار هلندیها است را خوانده‌اید. من که اسرائیل نرفتم بدانم واقعاً پشت پرده این دنیای سیاست چه میگذرد ولی آنهایی که رفته‌اند، فهمیده‌اند که جنبش زنان ایرانی هم دامنش آلوده است. البته ما زنان چه بخواهیم چه نخواهیم دامنمان آلوده است و به خاطر همین هم نه تنها باعث شدیم که از بهشت بیرونمان کنند، بلکه باعث بدبختی آدم بیچاره هم شدیم.
ولی چیزی را که این حضرات متوجه نمیشوند و نمیخواهند و در حقیقت به نفع‌شان هم نیست که متوجه شوند، جمله‌ای است که خانم عباسقلی زاده بلافاصله عنوان میکند، توجه کنید:
« توی دور جدید بازجویی ها محور اصلی ادعاهای آنها از من در مورد این بود که مرکز کارورزی- ان جی اویی که من مسئولیتش را به عهده دارم- از طریق همکاری با موسسه هلندی هیواز ، دارد به جنبش زنان پول تزریق می کند و تمام مدت من ضمن رد کامل این ادعا، داشتم به کارشناس پرونده اثبات می کردم که نمایندگان زن مجلس و دولت آقای احمدی نژاد بیشترین اهداء کننده کمک به جنبش زنان هستند، چون با طرح ها و لوایح رنگارنگی که هر روز در جهت محدودتر کردن زنان تصویب و اجرا می کنند، همینطور به نیروهای جنبش زنان اضافه شده و به جنبش انگیزه تزریق می شود. بحث دیگرم هم این بود که مگر فعالیت های جنبش زنان چقدر پر خرج است که لازم باشد پولی صرفش بکنیم. ولی واقعا گاهی فکر می کنم آدم تا فمنیست نباشد نمی تواند باور کند که این همه آدم شبانه روز می توانند فقط به خاطر کرامت انسانی و جنسیتی خودشان، با دست خالی فعالیت کنند.»
آری به قول مادربزگ اسرائیل نرفته من این را میگویند سوراخ دعا را گم کردن.

٢- آیا اگر من درسالهای انقلاب فعال بوده‌‌ام و به خاطر آنهم تحقیر، شکنجه و زندانی شده‌‌ام و بعد اً فرار را بر قرار ترجیح داده‌ام و خارج نشین شده‌ام و در تمام دوران هم مخالف این رژیم باقی مانده‌ام ولی در هیچ کاری که این رژیم را تضعیف کند - به خصوص در این فضای باز سیاسی اروپا و آمریکا- نقشی نداشته‌ام، حتی در نشان داد جنایات این رژیم هم به خارجیان موفق نبوده‌ام و هنوز هم با اینکه مخالف سرسخت رژیم ولایت فقیه هستم در ساختن اپوزیسیون قوی که به جای خود حتی نمیتوانم در متحد کردن همسایه‌های ایرانی‌ خود که مخالف رژیم هم میباشند موفق باشم، فعالیتم از حد خواندن و نوشتن و امضا کردن (آنهم با نام مستعار) فراتر نمیرود،... بر آن جوان امروزی که در دوران ولایت فقیه به دنیا آمده و بزرگ شده، چیز دیگری را نه میشناسد و نه تجربه کرده است، توانسته در آن فضای بسته و خفقان آور به خصوص به عنوان زن دوتا کتاب ‌بخواند (آنهم در آن بلبشوی تبلیغات و چرندیاتی که هر روزه در رسانه‌های داخل ایران به خورد ملت میدهند) و آگاهی خود را بالا ببرد و از روی ناآگاهی (آخر چگونه و از چه طریق باید آگاه شده باشد؟ و ما چه کرده ایم) و ناچاری ( و حتی ترس از محروم شدن از تحصیل و اشتغال) به خاتمی و رفسنجانی رای داده و اما هم اکنون آن کار خود را هم نقد میکند، برتری دارم؟

٣- به نظر شما خواننده مبارز چه مشخصاتی دارد؟ یعنی کسیکه در زمانهای دوری به خاطر فعالیتهای سیاسی مجبور به ترک وطن شده و بعد به دنبال علائق خودش رفته و حالا در یک پایتخت اروپایی زندگی میکند و هر از چند گاهی یک ترانه را بازسازی و دوباره اجرا میکند وشاید کارهای جدید او به تعداد انگشت دست هم نرسیده باشد، و تازه کارهای اورا هم نه جوانان در ایران بلکه کسانی که مانند خود او و یا من (که باید عنوان "پیرو پاتالهای سیاسی" بهمان اهدا شود) و آنهم از روی حسی نوستالژی زمزمه میکنیم، خواننده ای مبارزی است؟ وآن زنانیکه در ایران علنی و با نام حقیقی خود برای بالا بردن آگاهی و کسب حقوق زنان مورد تحقیر قرار میگیرند، کتک میخورند، به زندان میروند، خانواده‌ها و عزیزانشان هم مورد مهرورزی قداره بندان رسمی و غیر رسمی قرار میگیرند و... آنها مبارز نیستند؟ نمیدانم که آیا در افراد نزدیکتان زندانی داشته اید یا نه؟ رنجی که خانواده زندانی تحمل میکند، کمتر از رنج روحی که خود زندانی متحمل میشود نیست...
اینجا را بخوانید و خود قضاوت کنید. آیا واقعاً اینگونه برخورد‌ها و نوشته‌ها دردی را از ما گرفتار شده‌گان در چنبره ارتجاع و خرافات و سنت دوا میکند؟ آیا کمکی خواهد بود در راه مبارزه با ارتجاع حاکم؟ آیا اینگونه فکر کردن و نوشتن باعث به هدر رفتن نیروهایمان و استفاده خشم و نفرتمان در راهی بی ثمر نخواهد بود؟ آیا دشمن را اشتباهی فرض نکرده‌ایم؟ بیش از این به انشعاب و پراکندگی دامن نزنیم...

مهشید هم در اینمورد نوشته‌ای دارد خواندنی.



Tuesday, March 27, 2007


کوزه های بهاری من ( قسمت آخر) 


خوب حالا میرسیم به قسمت آخر کوزه های بهاری که شاید جای آن میبود نظرم را در مورد تئاتر و موسیقی ... که سال قبل دیده و شنیده بودم بگویم. ولی از آنجائیکه من به ندرت و تنها در لحظات نوستالژیک به موسیقی ایرانی گوش میدهم در اینمورد چیزی برای گفتن ندارم. سبک موسیقی که در حال حاضر توجه ام را جلب میکند جاز، بلوز، سٌول و فانک میباشد و از آنجائی هم که در این سبکهای موسیقی اتفاقات آنچناین نمیافتده، تنها از «تیل برونر» یکی از موزیسینهایی که در سال گذشته بیشتر از آن دیگران سی دی ایش را گوش داده ام نام میبرم.
در مورد تئاتر هم سلیقه من کلاسیک پسند است و در سال گذشته به تئاترها و موزیکالهایی رفتم که اجراهای دیگری را از آنها قبلاً دیده بودم. مثلاً شهر فرشته‌ها، چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد، اپرای سه سکه، تاجر ونیزی و .. یعنی بازهم چیز جدیدی برای گفتن در اینمورد ندارم. ولی
من پیشنهاد میکنم زرشگ زرین در سیاست را به آقای "دکتر محمود احمدی نژاد" اهدا شود، البته نه به خاطر اینکه ایشان با داشتن دکترای مهندس راه و ترابری در مدت شهردار بودن‌شان دردی را از ترافیک تهران دوا نکردند و هنوز هرروزه صدها انسان به خاطر هوای آلوده جان خود را از دست میدهند، و نه به این خاطر که مهمترین مشکل دوران ریاست ایشان بر شهرداری تهران بیشتر حول و حوش این سوال گذشت که جسد کشته شده‌های مکتبی را در کدام میدان به خاک بسپارند و پرداختن به درد راه و مسکن تهرانی‌ها از لیست مسئولیتهای ایشان خارج شده بود. و باز هم نه به علت اینکه از زمان ریاست جمهور شدنشان هم ارقام مرگ و میر در راه‌ها و جاده های کشور کم نشده و همچنان ایران در این زمینه رکوددار است و....
بلکه به این خاطر که ایشان با نداشتن دکتری علوم سیاسی در بعد داخلی به همه گروه‌ها و اقشار مردم مهرورزی خود را نشان دادند و در بعد بین‌المللی به جهانیان نشان دادند که .... راستی نمیدانم چرا یکباره در همینجا یاد این فیلم افتادم، به خصوص این قسمتش:





Monday, March 26, 2007


کوزه های بهاری من ( ٥) 




یکی از کتابهای داستانی که امسال خواندم و آنرا موفق میدانم، «بادباک باز» است که نویسندهء آن خالد حسینی، نویسنده افغانی مقیم آمریکا است. البته باید اضافه کنم که آنرا نمیتوان تنها در چارچوب رمان بررسی کرد.
کتاب موضوعی که خواندن آنرا به آلمانی زبانها توصیه میکنم « عروس غریبه» میباشد که «نکلا کلک» نویسنده و جامعه‌شناس ترک-آلمانی آنرا به چاپ رسانده است. این کتاب گزارشی است از زنان ترکی که سرنوشت آنان را ازدواجهای اجباری رقم زده و حتی در کشوری مانند آلمان نقشی در تعیین زندگی خود نداشته و در چارچوبهای سنت، ضوابط، روابط و ارزشهای خانواده بزرگ گرفتارند. در همین رابطه هم از «ایان هیرزی علی» هم دو کتاب به عنوان من «شکایت میکنم» و «زندگی من» را خواندنی میدانم. البته هیرزی علی در بیشتر نکات مطروحه خیلی دقیق و موشکافانه مسائل زن و مرد مسلمان و همچنین جامعه مسلمانان را در اروپا بررسی و نقد میکند ولی به نظر من در بعضی نکات خیلی سرسری رد میشود.
زرشک زرین را هم من متعلق به خانم پرینوش صنیعی به خاطر کتاب «پدر آن دیگری» میدانم.




کوزه های بهاری من ( ٤) 


یکی از زرشک‌های زرین سال هم به بدترین قاضی آلمانی اهدا میگیرد.
یک زن مسلمان که از سوی شوهرش مورد خشونت جسمانی قرار گرفته بوده است، از دادگاه محلی فرانکفورت درخواست طلاق فوری میکند. اما قاضی مربوط به این پرونده که خود هم یک زن بوده، درخواست حکم طلاق فوری این زن مراکشی - آلمانی را رد میکند. علت رد کردن تقاضا را هم، بلامانع بودن کتک زدن زن به وسیله شوهر در اسلام و با استناد به قرآن، اعلام می کند.
.
آلیس شوارتسر فمینیست آلمانی در مصاحبه‌ای در همین رابطه میگوید: یک قاضی که حکمش را از قرآن استخراج میکند، به نام قانون «شرع» سخن میگوید و نه «قانون اساسی». او هیچ دلیلی برای بودن در یک دادگاه آلمانی را ندارد. او در ادامه میافزاید: من مدتهاست این احساس را دارم که اتفاقاً در دادگستری آلمان دارد یک «تفاهم غلط» ریشه میدواند. شاید باید از طریق کلاسهای آموزشی روشن کنیم که حقوق بشر نسبی نیست و قوانین ما در مورد مهاجرین هم صادق است.



Sunday, March 25, 2007


کوزه های بهاری من (٣) 




متن زیر که مروری است بر مراسم‌های مختلف هشت مارس امسال در دانشگاههای ایران را بهترین برسی در این زمینه میدانم:
امسال 8 مارس روز جهانی زن در بسياری از دانشگاههای ايران با برگزاری مراسم گراميداشت مقام و موقعيت زنان کشور همراه شد. شعارها و پلاکاردهای اين تجمعات نماد درخشان آگاهی زنانه, نفی صريح اشکال گوناگون آپارتايد جنسی, بيان مخالفت شجاعانه با قوانين مردسالارانه مذهبی بويژه در حوزه قوانين مدنی و جزايی بود. هشت مارس امسال تا همين جا نشان داد که قشر روشنفکر و فرهيخته دانشگاهی به حجاب سياه اجباری, به نابرابری های ساختاری و بی عدالتی های مضاعفی که از سوی حاکميت به عنوان دژ اصلی مردسالاری پاسداری می شود, به شکلی قاطع و راديکال معترض است و راه پايان دادن به اين نابرابری ها را نيز به خوبی می شناسد و قادر است بدون انحراف بر ريشه ها دست بگذارد.

مراسم گوناگون هشت مارس در دانشگاهها و بيانيه ها و اطلاعيه های منتشره در اين زمينه در عين حال نشان داد که جمهوری اسلامی عليرغم کنترل بر همه ابزارهای اطلاع رسانی و تبليغ و ترويج و القاگری, و پيگيری دائم سرکوب همه شکل های موثر اطلاع رسانی آزاد, نتوانسته است در ميان زنان روشنفکر و تحصيل کرده کشور پايگاهی بيابد و الگوی تحقير آميز "زن عفيفه مسلمان" که روزگارش در روايت حاکمان بايد به خانه داری و پخت و پز و بچه داری و اطاعت مطلق از همسر بگذرد, را در ميان زنان دانش آموخته جا بياندازد. مراسم هشت ماه امسال در دانشگاهها, در عين حال نشان داد که گرايش رژيم در زمينه مسايل زنان در دانشگاهها زير چادر اکسيژن نفس می کشد و لحظه ای که فشار سرنيزه و سرکوب نباشد, پودر می شود و بر زمين می ريزد.

پس از تجمعات تاکنونی در گراميداشت هشت مارس امسال آنچه حالا اهميت تام و تمامی دارد و لاجرم به واسطه اهميتش در کانون اصلی تمرکز قرار می گيرد اين است که آيا اين دست گذاشتن زنان مستقل, مبارز و آزاديخواه بر ريشه های نابرابری, اين بيان شجاعانه مصايب و آلام, و اين طرح صريح مطالبات برابری طلبانه زنان می تواند از حصارهای دانشگاههای کشور فراتر رود و در ميان زنان و بويژه زنان تهيدست توده اعماق منتشر گردد؟

امروز ديگر کمتر فعالی از ميان فعالين جنبش زنان را می توان در ايران يافت که نسبت به اهميت اين امر انديشه نکرده و در باره آن هيچ طرح و نظری نداشته باشد.

يکی از مهم ترين و داغ ترين بحث هايی که اکنون در ميان فعالين زنان جريان دارد درست همين نقب زدن در ميان مردم و راههای موثرتر بردن آگاهی زنانه در ميان عموم زنان و بويژه زنان محروم و تهيدست است. چرا که با وجود تنوع نظرات و تلون ديدگاهها بر هيچ کس پوشيده نيست که انتشار آگاهی زنانه در اعماق جامعه ايرانی, ضربه سنگينی بر حاکميت است و يکی از ريشه های موجوديت آن را متزلزل می کند.

در يک منظره عمومی و يک نگاه کلی, هم تفاوت سطح آگاهی و نيرو و توانايی, هم تفاوت جايگاه و خواستگاه و گرايش های موجود در ميان فعالين زنان, سطوح مختلف فعاليت ها, تعدد نقشه ها, و لذا تنوع سازمانيابی و نيز قدرت, چابکی و حيطه تاثيرگذاری متفاوت هر يک از آنها را اجتناب ناپذير می سازد. اين وضعيت اگر در تناسب با فشار و توطئه و سرکوب دائمی رژيم در نظر گرفته شود, اگر چه وجود اختلافات واقعی در ميان فعالين زنان و روش های مورد تاکيد هر بخش متمايز از اين فعالين را از ميان برنمی دارد و همواره فضايی برای بحث های پرشور ميان آنها باقی می گذارد که می تواند به پالايش هدف ها و روش های دسترسی به آنها به همه اين مجموعه ها خدمت شايانی کند, اما از سوی ديگر, عملا زنجيره ای از همسويی های موقت چند ضلعی را بر سر هدف های, معين و مقطعی و طرح های مشخص پديد می آورد که بهره برداری از آنها قطعا می تواند به گسترش نشر افکار فمينيستی و برابری طلبانه در جامعه ايران و طرح هر چه وسيع تر مطالبات زنان کمک کند.

تنوع سطوح و تفاوت هدف ها در ميان فعالين زنان به شرطی که به تخطئه مجموعه ای از همسويی های عملی مبارزاتی منجر نگردد و همپوشانی لازم را در مبارزه عليه استبداد تضعيف نکند و به شرط اين که هيچ مجموعه ای را مقيد به تبعيت از مجموعه ای ديگر نسازد, و ايجاد هر شبکه ای را به برچيدن شبکه ای ديگر مشروط نسازد, عملا می تواند شرايط محاصره عمومی استبداد از جوانب متعدد را فراهم آورد و محاصره عمومی استبداد, شرط الزامی برای پيروزی نهايی بر آن است*.
.........................................
* تأکید از من است.



Saturday, March 24, 2007


کوزه های بهاری من ( ٢) 


امروز میپردازم به بهترین وبلاگ نویس مرد ایرانی:
علی عبدی نویسنده وبلاگ تا دموکراسی که آخرین پست آنرا در زیر میخوانید.

مرد گناهکار فمینیست!
مي گويند كه همه بي گناهند مگر آن كه خلافش ثابت شود. در مورد مردهاي فمينيست اين گزاره صادق نيست. مردهاي فمينسيت هميشه گناهكارند مگر آن كه خلافش ثابت شود؛ كه خلافش هم به اين راحتي ها ثابت نمي شود. يك مرد فمينيست به نظرم در تمام عمر با آدم هايي روبه روست كه فكر مي كنند اين مرد حتمن ريگي به كفشش هست و هدف هاي پليدي از اين "فمينيست بازي ها" دارد وگرنه اگر عقل داشت و آدم حسابي بود و هدف هاي بد نداشت كه نمي رفت فمينيست بشود! البته من هنوز با جامعه ي مردان فمينيست (هشت الي دوازده نفر!) آشنايي زيادي پيدا نكرده ام و بيشتر در حد تعارفات خودماني و سلام و عليك بوده است اما فكر مي كنم خيلي از تجربه ها و برخوردهايي كه با آن روبه رو مي شويم شبيه هم باشد.
يكي از بحث هاي هميشگي كه در جمع هاي مردانه سر مي گيرد، مخصوصن در دقيقه هاي اول صحبت، اين است كه به من مي گويند زن ها نيازي به قيم ندارند و خودشان بلدند حق خودشان را بگيرند و الآن هم به اندازه ي كافي حق و حقوق دارند و مردها را بيچاره كرده اند و نمي خواهد منِ مرد كاسه ي داغ تر از آش شوم! مي گويند كه اول كلاه خودم را بچسبم كه باد نبرد باقي كلاه ها پيشكش. حالا مي خواهد بين مردهاي دانشجو نشسته باشم، يا بين مردهاي سياستمدار، يا مردهاي فاميل، يا مردهاي توي خيابان كه همين طوري اتفاقي مي بينم. تقريبن براي همه يك جور واكنش ايجاد مي كند كه يك مرد از حقوق خانم ها دفاع كند.
گاهي اين برخورد را بين خانم ها هم مي بينم كه با يك حالت ترديد به من مي نگرند. بارها شده كه خانم ها بعد از عذر خواهي از اين كه قصد پرسيدن يك چنين سؤالي را دارند، كه به نظر من سؤال بسيار به جايي است و بايد پاسخ داده شود، مي پرسند كه چرا مي خواهم مثلن قوانين تبعيض آميز تغيير كند. و ادامه مي دهند اين قوانين به نفع مردان است و با وجود اين قوانين من مي توانم چند همسر بگيرم يا زنم را راحت طلاق دهم و يا از زنم بخواهم كه به من تمكين كند. در حالي كه با تغيير اين قوانين خيلي از امتيازهايي كه منِ مرد دارم را از دست خواهم داد.
و چون دفاع يك مرد از حقوق زنان غير طبيعي است پس بايد كاسه اي زير نيم كاسه باشد. يك بار منزل يكي از اقوام بوديم و شلوغ هم بود. دختر كوچك جمع داشت با عروسكش بازي مي كرد. به مادرش گفتم چرا برايش تفنگ نمي خريد؟ گفت دخترم تفنگ دوست ندارد. و خب صحبت هاي ما شروع شد. يك آن احساس كردم هيچ كس حرف نمي زند و همه دارند ما را نگاه مي كنند.داشتم مي گفتم مرد و زن اگر هم تفاوتي دارند نبايد سبب نابرابري حقوقي شود. وسط هاي صحبتم بود كه يكي از نزديكان حرفم را قطع كرد و گفت كه براي "براي مخ دختران را زدن" راه هاي بهتري هم هست! انگار كه حرف دل همه ي مردان و حتي زنان جمع را زده باشد. همه برايش كف زدند و هورا كشيدند و دست مريزاد گفتند.
مي خواهم بگويم هميشه يك چنين ذهنيتي پس ذهن اغلب آدم هايي كه باهاشان سر و كار داريم هست. باورش براي جوامع مردسالار خيلي سخت است كه يك مرد فمينيست باشد. اين را هم بنويسم كه حتي يكي از اقوام به مادرم پيشنهاد كرده كه من را به يك روان شناس معرفي كنند! از دلايل اين برخوردها خواهم نوشت.
مسلمن ادامه دارد!



Friday, March 23, 2007


کوزه های بهاری من ( ١) 




بعد از خواندن پست "ما و این تنبلی ملی ما" ایرج سیف عزیز به یاد جمله‌ای افتادم که از وقتی من خودم را شناخته‌ام از سوی پدربزرگ ، پدر، عمو و دایی و... (راستی چرا فقط از سوی مردان) شنیده‌ام که میگفتند: ایرانی جماعت تنبل است و به همین جهت هم هست که عقب مانده‌ایم. خلاصه در جو و فصای این پست و خاطرات دوران کودکی غرق بودم که رفتم سراغ امشاسپندان، و دیدم فرناز سیفی (سیف، سیفی... هووم بعدش به کجا میرسیم؟) در پستی با عنوان "کوزه‌های بهاری" به گوشه‌های دیگر زندگی پرداخته و بر خلاف آن تئوری و نقل قولها، خیلی هم زرنگ و پر شور و شر در کنار شغل، و در کنار وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی، پرداختن به مشکلات دوستان و آشنایان، نوشتن و ترجمه مقالات، و انجام مصاحبه و سخنرانی، مرکز فرهنگی زنان و زنستان، کمپین و راهپیمایی و زندان و ...... چقدر کارهای دیگر هم انجام داده ( آنهم در شهر و کشوری که از ترافیکش تا تهیه یک نان از نانوایی‌اش قاتلان وقت و زمان‌اند). البته خوب تا اینجایش خیل خوب خیلی قشنگ، ولی بدی‌اش اینه که فرناز از من انتظار داشته که مثل خودش فرفره‌وار در گردش و فعالیت بوده باشم ( کافر همه را به کیش خود پندارد)... بگذریم.
در هر حال من با حرکت لاک‌پشتی خودم از فیلم شروع میکنم و در پستهای بعدی به مطالب دیگر میپردازم.
.
یکی از فیلمهای خوبی که سال گذشته دیدم " کاپوتی " بود ولی " میخواهم زنده بمانم " با بازی سوزان هیوارد هنوز بهترین فیلمی است که مرا در جایم میخکوب میکند و آخرین فیلمی که نفسم را بندآورد " زندگی دیگران " است (عکس) که امسال در بخش فیلم خارجی جایزه اسکار گرفت. از همان ثانیه‌ اول تا آخرین لحظهء آن در تهران بودم. با محبوبه و شادی و منصوره، فرناز و طلعت ... با سی و سه زن، با معلمان زندانی،... با منصور اصانلو... با هشتاد و سه زن سال ٦٨ با افسانه و محبوبه و .... با زندانیان ٦٧ و ... با ..... بیژن جزنی...راضیه ابراهیم‌زاده ...
اگر امکان دیدن این فیلم را داشتید یک لحظه تأمل نکنید.



Wednesday, March 21, 2007


هفت سین امسال من 


١- سلامتی
٢- سرافرازی
٣- سرور
٤-سرسبزی
٥- سعادت
٦- سراپا مملو از عشق، دوستی، صلح و صفا
٧- سرنگونی ولایت فقیه (بدون جنگ و خونریزی البته)
.
******************************************************************
.
اینهم عیدی من به دوستانم : تنها منشین با صدای دلکش



Monday, March 19, 2007


به امید آزادی و رهایی هموطنانم در سال جدید 



ابر اردیبهشت مینویسد : دیوانه می کند مرا این سرودی که محبوبه در زندان ساخته. نمی گذارد بخوابم. جای شاهکار ویلیامز را پر کرده برایم. یک بار با صدای محبوبه و شادی بشنوید، مستی اش از یک کشکول شراب تلخ مرد افکن بیشتر است:

:
همبستگی، همبستگی، همبستگی جان کارزار ماست
آزادگی، آزادگی، آزادگی رخت پیکار ماست
جنبش به پیش جنبش به پیش
این نغمه خواب و بیدار ماست
جهان دیگری رویای ماست
رهایی زنان آرمان است
حقوق بی دریغ آب و نان ماست، آب و نان ماست
همبستگی، همبستگی، همبستگی جان کارزار ماست
آزادگی، آزادگی، آزادگی رخت پیکار ماست
جنبش به پیش، جنبش به پیش
این نغمه خواب و بیدار ماست
سی و سه دادگاه هشت مارس ماست
شکستن سکوت رسم بند ماست
تجسم طلوع چشم بند ماست
.
............................................................................................................

اینهم آخرین سوال سال ۱۳۸۵ از سوی یار دبستانی:

"آيا دست بند زدن بر دستان گچی معلمان نشانه مهرورزي وعدالتجويی است؟"

بهاران خجسته باد





شادی و محبوبه آزاد شدند 



شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده آزاد شدند. خانواده آنها با سپردن ٢٠٠ میلیون وثیقه برای شادی و ٢٥٠ میلیون تومان برای محبوبه اسباب آزادی آنها را فراهم کردند. راستی این میزان وثیقه یعنی چه؟ یعنی نرخ زندانی؟ و چرا در اینمورد برای این دو نفر متفاوت است؟ آیا مثلاً "جرم" محبوبه بالاتر از "جرم" شادی بوده؟




یک فراخوان 



به سبک امشاسپندان: فمینیست محبوب من
به نظر من یکی از زنانی که عنوان "سفیر فمینیستهای ایرانی در اروپا" را باید به او اهدا کرد شهلا شفیق است. او چندی پیش یک فراخوان در فرانسه ( کشوری که در آن به سر میبرد) منتشر ساخت که به نظر من رشد فکری، استقلال شخصی، ابعاد درایت و روشن ضمیری زن ایرانی را به نمایش میگذارد.
این هم آن فراخوان:
.
......................به پشتيبانی از مبارزه فمينيست های ايرانی برخيزيم
.

جنبش زنان در ايران هر روز گام هايی محکم تر در مسير مبارزه برای آزادی و دمکراسی بر می دارد. کار زارهای گوناگونی که به همت فمينيستها به پا شده از جمله مبارزه برای تدوين منشور زنان، کمپين لغو سنگسار و کمپين "يک ميليون امضا" شواهد غرورانگيز اين تلاش های بی وقفه اند. فمينيست های ايران در مبارزات خود به قطعنامه ها و کنوانسيون های بين المللی که ايران امضا کرده است ارجاع می دهند و دولت را به رعايت تعهدات خود فرا می خوانند. ايران از امضا کنندگان کنواسيون های بين الملی مدافع حقوق بشر و نافی تبعيضات و نابرابری هاست اما حکومت مستقر به نام اسلام تبعيض جنسی و نابرابری زن ومرد را قانونی کرده است. زنان ايران در عرصه جامعه و فرهنگ حضوری قاطع و درخشان دارند اما در نظرگاه قانون مسلط ناقص و فرودست محسوب می شوند. اين قوانين با منع رشد وشکوفايی نيمی از جامعه زيان های جبران ناپذيری برای ملت و مملکت در پی دارند.

در شرايطی که در فضای بين المللی شاهد گسترش انواع افراطی گری در بستر رشد منازعات ميان دولتی، قومی و مذهبی هستيم جنبش زنان در ايران افق های تازه ای در چالش های حقوق بشری، فمينيستی و دمکراتيک در سطح ملی و دنيايی می گشايد. اين جنبش با ارجاع به ارزش های جهان شمول بشری رويکرد ايستا به هويت ملی، قومی و مذهبی را به پرسش می کشد، حصارهای بسته مفاهيمی چون " فمينيسم اسلامی" و "حقوق بشر اسلامی" را در می نوردد و به روشنی اعلام می کند که مسلمانی در نفی حقوق بشر، نفی آزادی و برابری زنان و نفی دمکراسی نيست. اين جنبش نويد بخش فمينيسمی پوياست که به تنوع فرهنگها در چهارچوب ارزشهای جهان روا ارج می گذارد.

اکنون، در روزهايی که به استقبال 8 مارس، روز جهانی زن می رويم جنبش فمينيستی در ايران آماج سرکوب گسترده ای ست. دستگيری و بازداشت دهها زن فعال به اتهام واهی اقدام عليه امنيت، هدفی جز واداشتن آنان به سکوت و برچيدن کارزارهای مبارزاتی ندارد. در شرايط سانسور رسانه های جمعی در داخل کشور انعکاس اين اقدامات سرکوبگرانه، آنطور که بايد و شايد ميسر نيست.

ما در فرانسه، همه ی زنان و مردان آزادی خواه، فعالان جنبش فمينيستی، حقوق بشر، هنرمندان، روزنامه نگاران و کنشگران سياسی را به پشتيبانی فعال از فمينيست های ايرانی که مبارزه آن ها نويد بخش آينده ای دمکراتيک در ايران است فرا می خوانيم.

امضا کنندگان فراخوان .

شهلا شفيق- نويسنده و فعال جنبش زنان
عبدالکريم لاهيجی ـ نايب رئيس فدراسيون جهانی اتحاديه های دفاع ازحقوق بشر
رضا معينی ـ پژوهشگر و مسئول بخش ايرانی گزارشگران بدون مرز

نخستين امضاهای حمايت
هلن سيکسوس ـ نويسنده نامدار فرانسوی، آريان منوشکين ـ کارگردان برجسته تئاتر، فادلا آمرا ـ رهبر جنبش زنان "نه هرزه، نه فرودست" به همراه محمد عبدی دبير کل و سيهم حبشی نايب دبيراين جنبش، کارولين فورست ـ نويسنده و روزنامه نگار، برنده جايزه کتاب سياسی در سال 2006، فيامتا ونر ـ نويسنده و روزنامه نگار، سوفی بسيسس ـ پژوهشگر ودبير فدراسيون جهانی حقوق بشر، فرانسين باوه ـ معاون شورای منطقه پاريس و حومه، واسيلا تامزالی ـ وکيل سر شناس الجزايری و رئيس اسبق بخش حقوق زنان در يونسکو ، ليليان کاندل ـ جامعه شناس، مايا سوردوت ـ نماينده اتحاديه انجمن ها برای دفاع از حقوق زنان ، ژوليت منس ـ نويسنده ، توفيق و بريژيت الال ـ بنيانگذاران انجمن "مانيفست آزادی ها"، نيکول ساوی ـ عضو انجمن همبستگی با زنان دمکرات الجزايری، کلارا دومينگز ـمسئول خانه زنان در پاريس ،کلودی لسلير ـ مورخ ، از بنيان گذاران شبکه اقدام برای خود مختاری حقوقی زنان مهاجر و پناهنده، مونيک دانتال ـ نماينده شبکه فمينيستی "گسست"، ناديا شعبان ـ نايب رئيس انجمن تونسی ها در فرانسه ، ژوسلين کلارک مسئول بخش فمينيسم اتحاد خانواده های لائيک ، فا تيما لالم – جامعه شناس و عضو مرکزی جنبش تنظيم خانواده ، کاترين دودون ـ هنرمند عکاس ، دنيز بريال –مسئول انجمن آتالانت ، ويدئو های فمينيستی ، کاترين کريژل ـ روانشناس ، ناديا رنگار ـ جامعه شناس، ماريانا اوترو ـسينما گر

جمع آوری امضاها ادامه دارد.



Sunday, March 18, 2007


در پیش باز سال نو 


.............................................خواهر*
*
خیز از جا، پی آزادی خویش .................................... خواهر من، ز چه رو خاموشی
خیز از جای که باید زین پس .................................... خون مردان ستمگر نوشی
.
....................................* * * * * * * * * *
کن طلب حق خود ای خواهر من ................................ از کسانی که ضعیفت خوانند
از کسانی که بصد حیله و فن .................................... گوشهء خانه ترا بنشانند
.
....................................* * * * * * * * * *
تا به کی در حرم شهوت مرد .................................... مایهء عشرت و لذت بودن
تا به کی همچو کنیزی بدبخت .................................... سر مغرور و پایش سودن
.
....................................* * * * * * * * * *
باید این نالهء خشم آلودت ......................................... بی گمان نعره و فریاد شود
باید این بند گران پاره کنی ........................................ تا ترا زندگی آزاد شود
.
....................................* * * * * * * * * *
خیز از جای و بکن ریشه ظلم ................................... راحتی بخش دل پرخون را
جهد کن جهد که تأمین کنی .................................... بهر آزادی خود قانون را

--------------------------------------------
* این سروده را به فروغ فرخزاد نسبت میدهند. کسی اطلاع بیشتری دارد؟
* نباید فراموش شود که اگر این سروده از فروغ باشد، با توجه به سبکش به احتمال زیاد مربوط به سروده‌های نوجوانی او میباشد و بیش از شصد سال از آن میگذرد. به همین دلیل شاید کلمه «خواهر» و یا «خون مردان ستمگر» در اینجا به زمان ما نخورد.



Saturday, March 17, 2007


وبگردی من و فیلم ٣٠٠ 




مدتی است که هر از چندگاه به این وبلاگ سری میزنم. با خیلی از نظرات آن هم‌خوانی ندارم و در تحلیلهای سیاسی‌اش ضد ونقیض‌گویی فراوانی مشاهده میکنم. ولی نگاه تیز و انتقادی‌اش به ارتجاع را فوق‌العاده هوشیارانه و منحصر به فرد میدانم. بعضی وقتها فکر میکنم اگر صادق هدایت زنده بود، راجع به ارتجاع حاکم همینطوری مینوشت که صاحب این قلم مینویسد. برای مثال به این قسمت که راجع به فیلم ٣٠٠ نوشته شده توجه کنید:

ولی امروز خوشبختانه دوره «بیداری» ایرانیان است! چرا که یک فیلمساز گمنام فیلم می‌سازد و اهالی ایالات متحده فقر فرهنگی از «رادیو فردا» تا «سایت هفتان»، همگی بسیج می‌شوند! بله، به این می‌گویند پیشرفت! پیشرفت در حماقت و بی‌فرهنگی، که ناشی از بیش از هشت دهه «تسطیح» و «هرس» استعماری است. کسی از اینکه مشتی دعانویس، تیغ کش و حاجی بازاری، هیئت حاکمه کشور ایران را تشکیل داده‌اند، غرورملی‌اش جریحه‌دار نشده، کسی از اینکه چنین حاکمیتی، مشتی لات و اوباش را به عنوان استاد و روشنفکر جامعه ایران، روانه مجامع بین‌المللی می‌کند، غرور ملی‌اش جریحه‌دار نمی‌شود، و کسی از اینکه چماق‌دارهای «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه»، امروز مدافع اصول «حقوق بشر» در جامعه ایران بشوند، غرور ملی‌اش جریحه‌دار نمی‌شود. چرا که، اگر تعصبات و حماقت تیغ‌کش‌های سفارتخانه استعمار در چندین سده پیش، و در صحرای کربلا، منجمد باقی مانده، تعصبات ملی اینان نیز در همان ٢٥٠٠ سال پیش باید یخ زده باشد!

بله، هم‌میهنان «اسلام پرست» و «ایران پرست» ما در گذشته‌های دور زندگی می‌کنند. یا بهتر است بگوئیم در گذشته‌های دور «دفن» شده‌اند. یکی در کربلا، برای حسین، دیگری در پاسارگاد، برای خشایارشاه! چه تفاوتی دارد که، ایرانی در کجا و برای چه کسی «دفن» شود، مهم این است که ایرانی «دفن» شود، و زمان حال را «نادیده» بگیرد. چرا که دیدن زمان حال، به معنای دیدن واقعیت‌هاست! واقعیت چپاول، کشتار و غارت، واقعیت استحمار فرهنگی با فدرالیسم و اسلام! و هر چه زمان حال از دیدگان ایرانی پنهان نگاه داشته شود، تخیلات گذشته‌اش را «دقیق‌تر» خواهد دید! مقاله «روزنا» مورخ 16 اسفندماه سالجاری، تحت عنوان «و اکنون اینجا کربلاست»، شاهدی است بر این مدعا! نویسندة این مقاله، که یکی از دعانویس‌های جمکران است، کربلا را «هم اکنون» و «در اینجا» مشاهده فرموده‌اند! و حکومت جمکران هم موظف است جهت چنین فعالیت‌های فرهنگی بودجه‌های کلان تخصیص دهد! تا مهملاتی که در این مقاله آمده به خورد ملت ایران داده شود. نویسندة مقاله به روایت «غدیر» اشاره کرده ادعا می‌کند عده‌ای از زمان حیات محمد باقی ماند‌ه‌اند که این حقایق تاریخی را به یاد دارند! ‌به عبارت دیگر روایت و افسانه‌های شیعیان، وقایعی است تاریخی که «حقیقت» هم دارد! می‌دانیم که «وقایع»، بنا بر تعریف، در تضاد با «حقایق» قرار می‌گیرد! چرا که «وقایع» از نسبیت برخوردارند، ولی «حقایق» مطلق‌اند. ولی دعانویس‌های فیلسوف جمکران با این بحث‌های فلسفی کاری ندارند، اینان با این حرف‌ها بیگانه‌اند. در مملکتی که فردید، سروش و ... فلسفه تدریس کنند، باید بدانیم جایگاه فلسفه به چاهک حجرة حاجی‌آقا تنزل کرده. و به همین نسبت هم جایگاه عقل و منطق و شعور. پس به راحتی می‌توان ادعا کرد کسانی در زمان محمد، شاهد غدیر بوده‌اند! و چون عواقب غدیر را محاسبه نکرده‌اند فاجعة کربلا پیش آمده! داوودی می‌نویسد:

اکنون سال‌ها از آن تاریخ می‌‌‌گذرد شاید کمتر مسلمانی مانده باشد که آن صحنه را [...] شاهد بوده [...] شاید هم عده‌ای مانده باشند و به یاد هم داشته باشند [...] کسی چه میداند که حاصل فراموشی آن واقعه[...] منجر به این واقعه هولناک خواهد شد؟![...] ثمره کارشان این شد که کربلا زنده شود[...]

بله، نویسنده که گویا از همان عاشورا پژوهان معروف است، پس از یک وعظ مفصل، کسالت‌آور و ضد و نقیض، مدعی می‌شود که حسین یک وظیفة اختصاصی داشته! به عبارت دیگر، مانند همة دیکتاتورهای فاشیست برای نجات بشریت مأموریت الهی داشته! پس از مطالعه این خطابه متوجه می‌شویم که نویسنده هم، به عنوان شیعه، احساساتشان جریحه‌دار شده! چرا که بعضی‌ها گویا «قیام حسین را بد معنی کرده‌اند.» بالاخره هر کس «خشایارشاه» خودش را دارد! خشایارشاه داوودی هم یک عرب است که به طمع خلافت راهی کربلا شده بود! ولی داوودی می‌گوید خیر چنین نیست:

یک شیعه واقعی نمی‌تواند تحمل کند وقتی می‌بیند[...] یک انقلاب بزرگ اجتماعی ـ سیاسی [...] عالی‌ترین انقلاب‌های تاریخ [...] و انقلاب بزرگ در تاریخ بشری از صورت قیام و انقلاب بودن بیفتد[...] و بقبولانند نقش او تهاجمی نبوده بلکه تدافعی بوده[...]

این دعانویس‌ها و روضه‌خوان‌ها، از وقتی هویزر، شهربانی و ساواک را در اختیارشان گذاشت، و رسانه‌ها هم تخم لق «انقلاب» توی دهانشان شکستند، مهر انقلاب به دلشان افتاده، و می‌خواهند که حسین هم مانند روح‌الله، «انقلابی» عمل کرده باشد! آن هم عالی‌ترین انقلاب در تاریخ بشر! به همین دلیل است که می‌بینیم «انقلاب حسینی»، در دوره‌ای بر پا می‌شود که «شهروند» و «کارگزار» وجود داشته! و دشمنان مصمم بودند آنرا از میان بردارند:

لذا تلاش کردند به مردم و شهروندان آن زمان چنین تفهیم کنند که اینان جز یک مشت شورشی [...] بیش نیستند[...]

البته بنگاه «حنا زرچوبه»، یا همان «ایرنای» خودمان، مورخ چهارم بهمن ماه سالجاری، به نقل از تاریخ طبری حکایت دیگری از حسین نقل می‌کند! بله، هریک از دعانویس‌ها، هر جور دوست دارند، در مورد حسین می‌گویند و می‌نویسند. آزادی است! یکی «حسین مظلوم» دارد، که پس از مشاهده اوضاع قصد داشت از راهی که آمده بود بازگردد، ولی نتوانست در برود بنابراین شهید شد! یکی هم مانند داوودی «حسین انقلابی» و به قول خودش تهاجمی دارد، که البته ایشان هم مثل قبلی شهید شدند. بله تکثر حسین شناسان، و عاشورا پژوهان باعث شده، کرکس رفسنجان اعلام کند که، تک صدائی در هیچ کشوری به نتیجه نرسیده! رفسنجانی در همایش جهاد علمی گفته تک صدائی در همه جا محکوم است. ولی بلافاصله از سخنان خود وحشت کرده، و چهارده قرن به عقب پریده خواهان «وحدت کلمه» هم شده:

با اصول قرآنی[...] می توان به وحدت رسید [...]

سپس با مشاهده سخنان گله حسین شناسان و عاشورا پژوهان که در روزنا و ایرنا و مهرنیوز به تاخت و تاز مشغول‌اند چنین نتیجه گرفته:

در جامعه ما تک صدائی وجود ندارد و فضا باز است. هر کسی می‌گوید و اظهار نظر می‌کند و مردم راه را انتخاب می‌کنند[...]

بله در جامعه ما تک صدائی وجود ندارد، چون مردم می‌توانند «صدای» رفسنجانی را به صور مختلف از دهان پامنبری‌هایش بشوند. چنین جامعه‌ای «تک صدائی» نیست! چرا که اصلاً «جامعه» نیست، جنگل است، و هر کس به برکت حمایت این یا آن سفارتخانه زورش برسد، صدایش بلندتر می‌شود و حق هم مسلماً با اوست! با این وجود، ‌ یک وبلاگ می‌تواند «ارکان» جامعه کرکس رفسنجان را به لرزه در آورد. و به همین دلیل است که «فیلترینگ» اینچنین با شدت و حدت شامل همین وبلاگ می‌شود! همه این‌ها به دلیل رعایت «آزادی و چند صدائی» است، جهت حفظ و اشاعه ‌صدای کربلا، صدای کودتا، صدای رهبرانقلاب سفید، صدای فریب و جنجال برای «شبه» زندانیان سیاسی، صدای بردگان مؤنث جمکران، صدای ابتذال و پورنوگرافی در روزی‌نامه کیهان. این همان جامعه چندصدائی استعمار است: اعمال سانسور بر هر آنچه ابتذال را ترویج نکند. تنها صدائی که در جامعه کرکس رفسنجانی وجود ندارد، همان صدائی است که فاقد ابتذال باشد.



Friday, March 16, 2007


چند مطلب خواندنی 






کسی خبر دارد که آیا ناصر زرافشان را... 


آزاد کرده اند یا نه؟؟؟؟



Thursday, March 15, 2007


غیرت مرد ایرانی و.... 




چرا برای حقوق معلمان، زنان و... و دیگر حقوق دموکراتیک و اصلاً انتخابات آزاد در ایران بمب گوگلی درست نمیشود؟ چرا صدایمان فقط رو به استعمار بلند است و در مقابل ارتجاع داخلی که در حقیقت جاده صاف کن استعمار است، ساکت مینشینیم و میگذاریم تحقیرمان کنند؟ بهمان زور بگویند؟ تازه با او همصدا هم میشویم " شر و ور" حق مسلم ماست! افسانه هایی که این جانیان و قصابان برایمان میسازند را باور میکنیم ولی وقتی افسانه ای را که یک غریبه به فیلم در می آورد صدایمان بلند میشود؟ جریان چیست؟ چون این آدمخوران وطنی از خودمان هستند و یا اینکه چون ما خودمان هم مانند آنها هستیم؟ کدام یک باعث میشود که هنوز قبیله ای رفتار کنیم؟
این "غیرت مرد ایرانی" هم دیگر داره به یک کمدی همراه با تراژدی تبدیل میشه. اگر به یک زن ایرانی در جایی متلک گفته بشه مرد غیور ایرانی میخواهد با چاقو شکم متلک‌گو را سفره کند، ولی همین مردان ککشان هم نمیگزه که زنان دستگیر و زندانی شوند، مورد آزار و توهین و شکنجه قرار بگیرند. به عکس بالا نگاه کنید: به مردهایی که در کنار ایستاده اند توجه کنید، یکی از آنها مثل اینکه خبرنگا و عکاس هم هست (بله تأیید شد، ایشان « مجید سعیدی» نام دارند، و عکاس خبری "خبرگزاری فارس" هستند). ببینید که آنها چگونه با تمسخر و لبخند شاهد تحقیر زنان میباشند؟ ....نکند غیرت مرد ایرانی فقط در ناحیه زیر شکم است؟؟؟
آی کسانی که عرق ملی خواب را از چشمهایتان گرفته، چگونه است که نگران "هیولا نشان داده شدن" اجدادمون هستید؟ ولی هیولاهایی که هم اکنون در سرزمینمان آزادانه راه میروند و تخریب میکنند را نمیبینید؟ بعدش هم کدام اجداد آخر؟ از کجا معلوم که اجداد شما اصلاً پارسی بوده باشند؟ اگر کمی هم سواد تاریخی داشتید میدانستید که در این سرزمین که ایران مینامندش همیشه اقوام و نژادهای مختلف آمده و ساکن آن شده . با دیگران در هم آمیخته‌اند.نگران جنگید؟ تکرار میکنم:
..........
آیا کسانی که
- در مخالفت با دولتهای امپریالیسمی از جمله آمریکا به حمایت از رژیم قرون وسطائی و توتالیتر پرداختند،- با حمایت‌هایشان از طرحهای هسته‌ای این قصابان شعار "حق ماست" را قرقره کردند،
- فعالیتها و مبارزات جنبشهای اجتماعی و قومی و حتی حقوق بشری را در جهت خواسته‌های امپریالیسم قلمداد کردند،- و به انحاء مختلف ( ... به خاطر بازی فوتبال تی شرتهای ولایت فقیه را تن کردند و در فریادهای ایران، ایران شان این رژیم نکبت، این بختکی که دارد همه چیز را نابود میکند دلگرم کردند،
... در مخالفت با اسرئیل که در این برهه از زمان ربط مستقیمی به مردم و سرزمین ما ندارد، در دفاع از حزب الله لبنان و.....) در هار شدن این جانیان به کمکشان شتافتند...در شروع جنگ احتمالی، کشتار و خرابی .... هم مسئول نیستند؟؟
.



Wednesday, March 14, 2007


جنبشهای اجتماعی 



جنبشهای اجتماعی در حال خروشند: زنان، دانشجویان، کارگران و حالا معلمان

به یکی از خواسته های مردم یزد که در دیدار احمدی نژاد از آن شهر توسط استقبال کننده ای به دست گرفته شده (در عکس) نگاهی بیاندازید. دولت مهرورز، دولتی که میخواست نفت را سر سفره ها ببرد نه در توانش است و نه در ماهیتش که پاسخگوی انسانها باشد. و خلاصه که دین و دعا و شعار، نان و آب و آزادی نمیشود و دقیقاً از اینرو مبارزات قشرها و گروههای مختلف میرود که برهه ای جدید از تاریخ سرزمینمان را رقم بزنند.

البته من نمیخواهم بگویم چنین و چنان خواهد شد و برای خودم رویا و خواب و خیال ببافم. ولی مطمئنم که این حرکات تأثیر خود را خواهد گذاشت، اگر چه میلیمتری، در ضمیر انسانها و در روند آگاهی شان، در اینکه باید خود سرنوشت خود را در دست گیرند، در اینکه من نوعی بدانم که من تنها فرد این اجتماع نیستم که دچار این و آن مشکلم پس چرا بخواهم تنهایی از پس حل آن براییم، و در نتیجه زنده کردن حس همدری و همکاری و تعاون است. و در آخر تجربه اعتراضات مدنی و شاید زمانی هم نافرمانی مدنی.....

رژیم ولایت فقیه میرود که با شدت دادن به سرکوب این حرکات اجتماعی بر وسعت و عمق دشمنان داخلی اش بیافزاید، دقیقاً همان کاری را که هر رژیم غیرمردمی و سلطه گر دیگر هم انجام داده و میدهد.

پس نوشت: جمهوری اسلامی از ترس معلمان مدارس را تا عید تعطیل اعلام کرد.

--------------------------.

این نکات را هم در سخنان خانم مرضیه مرتاضی لنگرودی بسیار سنجیده دیدم که میخواهم آنرا با شما در میان بگذارم:

استدلالي كه زنان و مردان اصلاح طلب صاحب مجوز در انتقاد به اصلاح طلبان بي مجوز به كار مي برند اين است كه امروز، زمان مناسبي براي تجمع نيست. وضعيت كشور بحراني است و در مخاطره است. من مي پرسم در صد سال اخير چه زماني وضعيت مملكت مخاطره آميز نبوده است؟ و نكته ديگر اينكه در مملكت كه انواع مجوز در اختيار زور و قدرت است. رسم است كه از كساني كه زور و قدرت دارند نمي پرسند چرا مي زني و از آنكه ضعيف است و زوري ندارد هميشه مي پرسند چه كاري كردي كه كتك خوردي؟ صد ها و هزاران سال است كه هميشه آنكه زور دارد، مجوز دارد و مي زند؛ كسي از او نمي پرسد چرا؟ و آنكه زور ندارد فقط مجوز كتك خوردن، محاكمه و زندان رفتن دارد.
توزيع اين گونه مجوز ها نابرابر است. من قبلا هم گفته ام در كشور ما از منافع ملي صحبت فراواني مي شود. بسياري از بزرگان سياسي و مبارزان و فعالان سياسي از ترجيح منافع ملي بر منافع شخصي سخن مي گويند و حاضر به پرداخت هزينه هاي گزاف در راه تحقق منافع ملي هستند. يك بشكه نفت يا يك درخت را جزو سرمايه ملي دانسته و نفع اش را براي عموم مي خواهند. اما آيا روشنفكران و فعالاني چون شادي صدر كه وكيل زن جوان و توانا است و صرفا در جهت تحقق حقوق زنان و محرومان گام بر مي دارد و يا محبوبه عباس قلي زاده كه اهم فعاليتش در جهت توانمند سازي زنان است، جزو سرمايه ملي محسوب نمي شوند؟ و نبايد به صورت فعالانه از آنها حمايت كرد؟ و حمايت از آنان را در زمره حمايت از منافع ملي محسوب كرد و بر منافع و امنيت شخصي ترجيح داد؟




Tuesday, March 13, 2007


نه شرق نه غربی تبدیل شده به هم شرقی (چین و روسیه و کره شمالی و...) هم غربی (آلمان و انگلیس و فرانسه ...اسرائیل..آمریکا...) 


البته هم شرقی هم غربی در مورد دموکراسی و مسائل فرهنگی و موقعیت زنان و حقوق بشر صادق نیست و ما همانچنان اسلامی باقی میمانیم. ولی در مورد خرید تسحیلات و یا باتومهای شوک الکتریکی و تکنولوژی شنود مکالمات تلفنی شهروندان ایرانی و خرید سانتریفوژهای تأسیسات اتمی و هواپیمای اختصاصی رهبر و.... خوب عیبی ندارد که هم شرقی و هم غربی باشیم. مائیم دیگه..
یادتان میآید چندی پیش نوشتم چرا کسی به این روسها نمیگه بالای چشمتان ابروست؟ و چرا هیچ بیانیه و اعتراضیه و پتیشن بر علیه این یکی قلدر که کمتر ازعموسام هم ما را ندوشیده و در بدبختیمان دست کوتاهتری از استعمارگران غربی ندارد، از سوی ایرانیان منتشر نمیشود؟ آیا برای این است که ادوارد سعید و دیگر تئوریسینها(در این مورد اکثراً شرقی و یا متأثر از تئوریهای روسی) از کلونیالیزم و استعمار، فقط انگلیس و شرکای قدیم و جدید غربی اش را آنالایز و تشریح کرده اند؟ چون ما که تا به حال نتوانسته ایم در اینمورد مستقلاً فکر و تحقیق کنیم و باید همیشه از محققین دیگر کپی برداری کنیم و یا اینکه ..... در هر صورت تا به حال جواب قانع کننده ای دریافت نکرده ام. ولی یک متن جالب در اینجا و در همین رابطه خواندم که گفتم با شما آنرا درمیان بگذارم:
.
ر*راستی ژاپن را در تیتر فراموش کردم خودتان یکجایی همانجاها قرارش دهید.
.
ترکمانچای، سفلي مي‌رود وسطي مي‌آيد
به نظرم بايد يک واژه‌ی جديد برای همکاری‌های فني- اقتصادی- سياسي روسيه با ايران وضع کرد. مثلأ قرارداد ترکمانچای را به اسم ترکمانچای عليا، سفلي، وسطي، نيم ترکمانچای، تمام ترکمانچای اسم گذاری کنيم که معلوم بشود هر کدام مربوط به چه دوره‌ی زماني هستند بلکه همه را نچسبانيم به ترکمانچای اصلي.يکي‌شان که به نظرم نيم ترکمانچای باشد بر سر ساخت يک نيروگاه گازی رخ داد. گاهي فکر مي‌کنم سير و پر بنويسمش که لااقل تاريخ علم هم جای خودش را در بين علاقمندان اين رشته باز کند. حالا خيلي خلاصه‌اش را مي‌نويسم. از دو يا سه سال مانده به انقلاب ايران يک پروژه‌ای بعد از مکافات بسيار راه اندازی شد که اسمش ساخت نيروگاه گازی رامين بود. نيروگاه را الان هم مي‌توانيد ببينيد که در جاده‌ی اهواز به شوشتر است و يک روستايي که حالا تبديل شده به شهر کنارش وجود دارد که اسم روستا هم ويس است. ويس و رامين حالا يک واژه‌ هستند که به دو موجوديت مجزا اما چسبيده به هم اطلاق مي‌شوند.ساخت نيروگاه رامين به دست يک مقاطعه کار روس افتاده بود که اسمش "تکنو پروم اکسپورت" بود. مثل چاپخانه هم کاغذ در تعريف و تمجيد از خودشان چاپ مي‌کردند و اتفاقأ در غياب کعبه‌ی دور دست روسيه برای احزاب چپ و حزب توده، اين نيروگاه شده بود مظهر شوروی. اين پروژه از وقتي شروع به کار کرد به مناسبت انقلاب ايران مرتب پول از طرف ايراني‌اش مي‌گرفت اما نيروگاه در همان حال نيمه تعطيل باقي مي‌ماند. اما در عوض يک شهرک خيلي درست و درمان در نزديکي‌های نيروگاه‌ ساخته شد که يک نشانه‌ی اساسي از شوروی هم داشت. خانه‌های شهرک همه به رنگ قرمز بودند. هنوز هم هستند و به اسم خانه‌ی روس‌ها معروفند.يک نکته‌ی خيلي جالب اين است که نيروگاه رامين را که قرار بوده روس‌ها بسازند نه تنها نيمه کاره رهايش کردند و در حال حاضر از همه‌ی ظرفيتش استفاده نمي‌شود بلکه دارند دو تا خسارت بزرگ از بانک ملي و بانک صادرات ايران مي‌گيرند. در واقع داستانش مثل همين بامبولي‌ست که سر نيروگاه بوشهر درآورده‌اند و با شکايت از ايران اين دو بانک را به پرداخت بهره وادار کرده‌اند آن هم برای نيروگاه نساخته. اين‌ها را همه مي‌دانند چون يک دوره‌ای همين تکنوپروم اکسپورت شروع کرد به باز کردن درهای پروژه‌ةای کوچک برای مقاطعه کاران دست دوم و از اين راه کلي شرکت‌های کوچک در اقمار اين شرکت راه افتاد و ديگر پول افشاني بود که مي‌کردند.خيلي معروف شده بود که صنعت نفت در خوزستان که دست انگليسي‌ها بوده هنوز با سيستم انگليسي اداره مي‌شود و روس‌ها هم نيروگاه‌ها را با سيستم اداری خودشان اداره مي‌‌کنند. اتفاقأ درست هم مي‌گفتند چون در خوزستان دو مدل پيمانکاری وجود دارد. يکي پيمانکاران شرکت نفت که هر سال هم با مدل صنايع نفت ارزشيابي مي‌شوند و يک مدل هم پيمانکاران نيروگاهي که باز هم ارزشيابي خودشان را برای انتخاب پيمانکار اعمال مي‌کنند. لابد حالا در بوشهر هم همين وضعيت وجود دارد. خلاصه که روس‌ها به بهانه‌ی دير پول دادن طرف ايراني ادعای خسارت کردند و گرفتند.اما باز يک موضوع جالب‌تر هم هست و آن هم عبارت است از اين که با اين همه بدحسابيی روس‌ها باز هم برای کارهای نيروگاهي‌ايران دعوت به کار مي‌شوند. مثلأ قرار بوده که روس‌ها يک نيروگاه در طبس هم بسازند. آن موقعي که حرف از ساخت نيروگاه از منابع‌‌ انرژی نو مثل خورشيد و باد بود کلي آدم اين طرف و آن طرف جز مي‌زدند که به همين اندازه‌ای که روس‌ها مي‌خواهند بگيرند بدهيد به آدم‌های توی خود ايران و اين‌ها مي‌توانند نيروگاه‌های با صرفه‌تر را با کمک فني اروپايي‌ها بسازند که گرفتاری‌های بعدی هم ندارد. ولي کو گوش شنوا؟مزه‌ی داستان هم اين است که يک عده‌ای در ايران مي‌روند با زور روس‌ها را مي‌آورند برای اين قراردادها و تازه مثلأ تکنوپروم اکسپورت برای نيروگاه طبس هم گفته بود که نه برای‌مان صرف ندارد. اين حرف‌ها را به کارشناسان انرژی در ايران که مي‌زنيد مي‌خواهند خودشان را خفه کنند چون مي‌گويند معتقديم روس‌ها کارشان بي‌حساب و کتاب است ولي کسي به حرف ما محل نمي‌گذارد. خيلي هم بامزه‌ است که همين تکنو پروم اکسپورت برای پروژه‌ی طبس گفته بود چون طرف ايراني خيلي معطل مي‌کند در پول دادن بنابراين اگر بخواهيم پروژه را شروع کنم بايد بنشينيم و از نو بر حسب قيمت جديد آهن که گران شده نرخ‌های جديد بدهيم.من البته متخصص و روزنامه‌نگار اقتصادی نيستم و اين‌ها را از راه روزنامه نگاری علمي مي‌دانم اما فکر کنيد چقدر اين حضرات روس بابت هر پروژه‌ای در ايران پول گرفته‌اند و کارشان را نيمه تمام گذاشته‌اند؟هميشه آدم فکر مي‌کند اين‌هايي که مدام به دنبال قرارداد بستن به روس‌ها هستند فقط اسم بدنامي‌اش را گذاشته‌اند برای توده‌ای‌ها وگرنه انگار يک رقابت اساسي در جريان است که روس‌ها به هر تقدير هميشه يک کاری در ايران دست‌شان باشد. خلاصه که همينطور ساليان سال است که ترکمانچای سفلي مي‌رود و ترکانچای وسطي مي‌آيد.



Monday, March 12, 2007


وحشی بودن چه خصوصیاتی دارد؟ 


حتماً شما هم تا الان ایمیلهایی زیادی مبنی بر اینکه به فیلم ٣٠٠ اعتراض کنید و این و آن پتیشن را برای اعلام مخالفتتان نسبت به آن امضا کنید را، دریافت کرده‌اید.
من این فیلم را نه دیده‌ام و نه خواهم دید. ولی به این حضرات که رگ گردنشان برای این مسائل بالا میزنه باید گفت عزت و عظمت گذشته‌گان چه ربطی به شما دارد؟ از قدیم گفتند گیرم پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل؟
آنها (گذشته‌گان‌مان) زحمتش را کشیدند، سختی اش را دیدند، رنج فکر کردن و محرومیتها را به خود دادند، تا توانستند به شکوه و عظمتی دست پیدا کنند ( حال در اینجا به آن اشاره نمیکنم که یک اکثریتی استثمار میشدند تا اقلیتی بتوانند در فر و شکوه و رفاه زندگی کنند)... شماها چی که در آمریکا نشسته اید (بیشتر این حضرات در آمریکا به سر میبرند، البته چندتایی از این نوع نخبه‌گان هم در تورنتو یافت میشوند) و دارید از مزایای آن کشور که باز با زحمت و مبارزه دیگران (از جمله مبارزات زنان، اتحادیه های کارگری، سیاه پوستان و ... دیگر اقلیتها) ایجاد شده استفاده میکنید، هر چند وقت هم به ولایت فقیه حال میدهید و بعضاً هم سری در آخورش دارید و چشمهایتان را هم بر این بختکی که بر روی سرزمینی که افتخار گذشته اش را میکنید افتاده می بندید. و نمیبینید که این بختک دارد همان سرزمین افتخار آمیزتان را نابود میکند، نمیبینید که دارد شیره جان مردمش را میمکد، نمیبینید که زنهایش، یعنی نیمی از مردم همان سرزمین کوروش و داریوش عزیزتان هر روزه مورد تحقیر، تبیعض و شکنجه‌های روحی و جسمی قرار میگیرند، نمیبینید که چگونه سرمایه‌های مالی و انسانی آن نابود میشود و .....
.
از سوی دیگر چرا ناراحتید که مارا وحشی قلمداد کنند؟ در چه کشوری سنگسار در قانونش وجود دارد و مراسمش در ملع عام برپا میشود و مردمش میروند برای تماشا و سنگ پرت کردن؟ در چه کشوری اعدامهای دسته جمعی در خیابان انجام میشود و مردم برای حضور در صف اول دست و پا میشکنند؟ در چه کشوری در ملع عام شلاق میزنند و همه نظاره‌گر میشوند؟ در چه کشوری قطع دست و پا و چشم را از حدقه درآوردن در قانون آن ثبت است؟ در کدام سرزمین اقلیتهای مذهبی از کار و تحصیل محروم میشوند، شکنجه اعدام و میشوند ( برای مثال بهایی‌ها) و اکثریت اصلاً به روی مبارک نمیآورد؟ در کجا سراغ دارید سالروز قتل یک شخصیتی (عمر)که برای اقلیت مذهبی، مقدس و روحانی به حساب میآید جشن گرفته شود و برای قاتل بارگاه و زیارتگاه با جبروتی برپا شود (ابو لؤلؤ)؟
کجا سراغ دارید که هنوز مردهایش در خواب خوش خرگوشی نفر اول بودن در تسخیر زن آینده‌شان هستند و از وجود قوانینی مانند صیغه و ازدواج مجدد ککشان هم نمیگزد؟ در چه کشوری پدر میتواند هر بلایی سر بچه خود بیآورد و حتی سر ببرد و قانون و عرف و ... به وی حق بدهند چون صاحب بچه‌اش به حساب میآید؟ در کدام سرزمینی سراغ دارید نوجوان شانزده ساله ای که ناراحتی روانی دارد و دیگران از وی سوء استفاده جنسی کرده اند حلق آمیز شود و مردم بگویند فساد پاک شد؟ در کدام سرزمین وقتی نویسنده‌ها و دگراندیشان به قتل میرسند، به جای قاتلان، وکیل خانواده های آنان به زندان میافتد، و مردم هم انگار نه انگار؟ در کدام سرزمین دانشجویی را که بعد از شکنجه و ناملایمتی‌های بیشمار جان سپرده است را شبانه در گورستانی دورافتاده به خاک می‌سپارند و خانواده اش حق عزاداری ندارد و مردم هم که.... در کدام سرزمین خبرنگاری با داشتن اجازه از سوی مقامات برای عکس برداری از خانواده های زندانیان، اسیر میشود مورد شکنجه و تجاوز جنسی وحشیانه قرار میگیرد و در اثر صدمات وارد شده جان خود را از دست میدهد، ولی شکنجه گرش ترفیع میگیرد و میشود دادستان کل و با وقاحت به عنوان فرستاده ویژه حقوق بشر آن سرزمین به ژنو برای درس دادن به دیگران فرستاده میشود؟
کجا سراغ دارید برای کتمان کردن جنایتی تاریخی که هنوز تعدادی از شاهدان آن در قید حیات هستند (و هزاران مدرک و دلیل بر وقوع آن گواهی میدهد)، کنفرانسی برپا میشود و جانیان و هواداران آن از سراسر دنیا به خرج ملت آن دیار دعوت میشوند و حتی "روشنکفران دینی" و طرفداران "مردمسالاری مذهبی" ( اینها دیگر چه صیغه‌ای‌اند؟؟) در آن شرکت میکنند و در دروغ پنداشتن آن جنایات تاریخی از مطلق‌گراها گوی سبقت را می‌ربایند؟ در کدام سرزمین.... و خوب میتوان حالا حالا از این نوع نشانه های "تمدن" را در سرزمینمان برشمرد. راستی حالا وحشی بودن چه خصوصیاتی دارد؟



Sunday, March 11, 2007


..... 


بالاخره یکی پیدا شد که زحمت جواب دادن به پرت و پلاهای آقای حسین درخشان را به خود بدهد.
.
مهشید مینویسد:
آقای درخشان ، دوستانه با شما سخن میگویم هرچند که شما را دوست خود نمیدانم. چرا که دوستان خود را با درنظر گرفتن سطح تفکر و شعور ایشان با دقت انتخاب میکنم.شما نه عقل درست حسابی دارید ، نه انسان واقع بینی هستید ، نه ذره ای حقیقت جویی در شما سراغ دیده ام. از پرت و پلا گویی دست بردارید آقا. قدرت آنالیز مسائل اجتماعی در شما نیست . توانایی درک آنچه میگذرد نیز در شما وجود ندارد .شما را پدر وبلاگستان نامیده اند و این چندان از حقیقت به دور نیست. اما دنیایی خارج از این شهر دیجیتال وجود دارد که شما در ساختش و درکش نقشی ندارید. اینچنین چون بچه ی 4 ساله ای که به دنبال پاکتی شکلات بر زمین فروشگاه غلت میزند ، سمجانه سعی نکنید که خود را به عنوان پدرخوانده به ثبت برسانید. موجب خنده میشوید.شما مُهری از ادبیات آخوندی و فرهنگ آخوندی بر پیشانی دارید. من شما را جاسوس و مزدور جمهوری اسلامی نمی شناسم ولی ادبیات شما بوی ِ گند ِ سنت ِ آخوندی و باور به فرهنگ شبان ـ رمه ای میدهد. زنان ایران امروز در صف مقدم مخالفت با رهبر شما و ایده های شما و تفکر شما ایستاده اند. جنبش زنان ایران ، یکی از هوشمندانه ترین جنبشهای موجود در ایران است. زنان ایران مشتی از هم مسلکان شما نیستند که از جملاتی چون : "کسانی که اصولا با تلاش برای حقوق برابر زن و مرد مخالفند دارند زنان را هل می‌دهند به سمت تله‌ای که برایشان چیده‌اند""از چندوقت پیش معلوم نیست چه کسی توی سر این خانم‌های عزیز انداخته که کسانی می‌خواهند ...""همان‌قدر که خوشحالم کسانی مثل او دارند سرعقل می‌آیند..."استفاده میکنید.شما به خود قیاس میکنید و برخورد آگاهانه ی انسانهایی را که با شناخت و آگاهی حرکت میکنند و از هزینه ی آن باخبرند و در حد وسع خود مایلند هزینه ی حرکت خود را تامین کنند تصویری میدهید که انگار ایشان نیز همچون گروه سرگردان و هورا کشان نمازهای جمعه ی رهبرانتان هستند.
من قصد مخالفت با استدلال های شما را ندارم ، چون برخلاف شما که خود را انسان منطقی و مستدلی میدانید ، من استدلالی در گفتار شما ندیدم که قابل برخورد باشد. آنچه بود نگاه مرد ـ کودکی است که خود را مرکز دنیا میداند و بر کاخ عاج نشسته و می نالد که چرا هر کسی هر کاری میخواهد بکند نظر او را نمیخواهد و با او مشورت نمیکند. شما نه شادی صدر را میشناسید ، نه محبوبه ی عباسقلی را ، نه فرناز سیفی را و نه هیچ کس دیگری را. با همان شناخت محدودی که از جامعه و مسائل آن دارید میتوانید باور کنید که بازجوی فرناز وقتی به او گفت که : "شخص او با مطالبات زنان هیچ مساله‌ای ندارد "، من کاملا معتقدم که شما دروغ نمیگویید ، شما این گفته را باور میکنید. نوشتار شما مدتها پیش نشان داده که درک شما از دنیای اطرافتان همین است و بیش از این نیست . بر همین روال میتوانید بنشینید و بگویید : " شما اگر خیلی ادعا دارید بروید و کاری کنید که به مجلس بروید، آن قانون را تصویب کنید، با زنان میانه‌روی جناح راست وارد تعامل و رایزنی شوید و شورای نگهبان و رهبر را برای پذیرش این قانون آماده کنید." این نمایشی از سطح هوش و شعور شماست. مقصر نیستید. همه ی انسانهای دنیا با سطح هوش مساوی به دنیا نیامده اند. حال اگر چنین سخنان حکیمانه ای !! را از همه نمیشنویم ، شاید به این دلیل است که هوش افراد کم هوش نیز درجات مختلف دارد. بسیاری از آنها با درصد هوش پایین هم قدرت تشخیص کم هوشی خود را دارند و مثل شما نسبت به درک و فهم خود توهم ندارند که فکر کنند حالا اگر توانستند نقشی در به وجود آمدن وبلاگهای فارسی داشته باشند ، یک پا آنالیزر اجتماعی هم هستند. خوشحالم که اگر وبلاگستان برای کسی آب نشد ، برای شما موردی برای کسب نان شد و شما توانستید توسط آن خود را به ثبت برسانید و درآمدی نیز از این طریق کسب کنید. اما اینهمه خودتان را جدی نگیرید ، به جان خودتان قسم ، کس دیگری هم این کار را نمیکند .بارها که نوشته های شما و آنالیز های صدتا یک قازتان را خوانده ام ،و هر بار موجب شدید که در اوج نگرانی و ناراحتی ، لبخندی بر لب داشته باشم. بگذارید تصویری که به من میدهید را برایتان ترسیم کنم .فکر میکنم که فیلم مورد علاقه ی شما باید "پدرخوانده "باشد ، و در خیال خود بر جایگاه " دون کارلئونه " تکیه زده اید و بار میدهید و راه حل میدهید و دستتان را برای بوسیدن به سمت افرادی که برای رفع مشکل خود نزد شما آمده اند دراز میکنید . بیدار شوید ، نگاهی در آینه به خود بیاندازید ، این اتفاق حتی در دنیای شو بیز هم نخواهد افتاد ، کاپولا هم هیچ قصدی برای جانشینی شما به جای مارلون براندو ندارد. حد اقل خبرش هنوز درز نکرده . باور کنید دشمن شما نیستم .اما دوست شما هم نه. اگر قدری واقع بین بودید و با خودشناختی و خود آگاهی و درک درستی از خودتان و ظرفیت و توانایی تان حرکت میکردید ، اینگونه پرت گویی نمیکردید . نمیگویم نظر ندهید ، هر کسی قادر است نظر دهد و میدهد. ( متاسفانه در بین هموطنان ما این مسئله بیشتر مشکل ساز است تا راه حل چون بسیاری از افراد نظر کارشناسانه در مورد مسائلی میدهد که هیچ اطلاعی از آنها ندارند ) . نظر دادن حق طبیعی شماست. اما نظر دادن و پیشنهاد کردن با خط دادن و راه کار دادن و خود را مرکز کاهنات تصور کردن متفاوت است. آنچه شما میکنید دومی است و فقط موجبات رفاه خاطر و خنده را فراهم می آورد. هر چند خنده لازم است.این خنده اما با آنچه از نوشته های طنز پردازان خود میگیریم متفاوت است.خندیدن بر نادانی دیگران چندان حس خوبی به همراه ندارد. این خنده هیچ تفکر و خِردی را به دنبال ندارد. در نوشتار شما جای اندیشه و فکر خالی است و من اطمینان ندارم که رل میمونی را که جای دوست و دشمن را نشان میدهد را نیز آگاهانه انتخاب کرده باشید.



Friday, March 09, 2007


رود را نمیتوان در بند کرد 




در این چند روزه اتفاقات آنقدر پشت سرهم افتاد که نمیدانستم به کدام یکی بپردازم. برای همین تلگرامی اینجا آنها را مینویسم تا خودتان انتخاب کنید:

١- تعداد دستگیرشده‌گان تجمع دیروز در مقابل "مجلس" هفت نفر اعلام شد. و همینطور که در متن این خبر آمده مثل اینکه در میدان ولیعصر هم یک تجمع دیگری هم بوده. کسی از آن خبر دارد؟
پس نویس-- همین الان خواندم که: فرماندۀ انتظامی تهران گفته ٢٨ نفر در تجمع روز جهانی زن در میدان بهارستان دستگیر شده اند. کسی بیشتر میداند؟

٢- از سی و سه زن دستگیر شده در روز ١٣ اسفند، تنها شادی صدر و محبوبه عباسقلی‌زاده هنوز در بند نگهبانان تاریکی، جهل و سنت و عقب مانده‌گی گرفتاراند.

٣- اینهم یک بیانیه قابل تأمل از سوی زنان میدان " رود را نمیتوان در بند کرد "

٤- پیام حزب سبزهای آلمان و نمایندگان این حزب در پارلمان اروپا به زنان شجاع ایرانی در زندان اوین

٥- من این اطلاعیه را فوق‌العاده جسورانه و نویدبخش میدانم. به خصوص که میبینی کسانی آنرا امضاء کرده اند که تازه از چنگال .... رها یافته‌اند. (راستی به سن‌های آنان به خصوص خانم رضوان مقدم، توجه کنید تا بهتر مرا بفهمید)
.



Thursday, March 08, 2007


هشت مارس 


١- دو قدم به جلو و هیچ حرکتی به عقب
این شعار امسال روز زن در آلمان است.

٢- هشت مارس را ما زنان ایرانی در شرایطی به هم شاد باش میگوییم، که دلهایمان پر از درد است. ولی اینرا میدانیم که با وجود تعداد کم‌مان باید این راه را رفت، راه‌هایی پر مخاطره و دهشتناک. و اینرا هم میدانیم که وقتی از این کوره راه‌ها پیروز خود را به شاهراه‌ها برسانیم، خواهیم دید که عده‌ای قلیل نبوده و نیستیم و چه لذتی دارد با هم بودن و در کنار هم به هدف رسیدن.

٣- به "وبلاگ زنستان" مرتب سر بزنید تا در جریان آخرین خبرها قرار بگیرید.

٤- جوانه ها دوساله شد. دوسال پیش نوشتم:

با سلام
من هم از امروز یعنی ٨ مارس به میدان وبلاگ نویسی وارد میشوم دستم را بگیرید تا راه بیافتم . با سپاس از شما، در ضمن:
.
روز زن بر شما و همهء کوشنده‌گان عدالتخواهی ، برابری و رهائی مبارک باد



Tuesday, March 06, 2007


ماهی ها دیگر تنها نیستند 




ماهی‌ها را رها کنید
ماهی‌ها باید راهی شوند
ماهی‌ها باید که در نهرها،
.......رودها و سیلابها روان شوند
ماهی‌ها باید برند به دریا برسند
ماهی‌ها را رها کنید

ماهی‌ها دیگر، تنها نیستند
ماهی‌های دیگری هم در راه‌اند
ماهی‌ها دوستانی دارند جسور،
......آگاه و پر شور
ماهی‌ها را رها کنید




گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?