<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Tuesday, September 30, 2008


زنان حذف شده توسط شیعه 


چندی پیش راجع به اینکه چرا شیعه سکینه دختر امام حسین را در شش سالگی ترور میکند پست کوچکی نوشتم.
امروز هم با خواندن این نوشته و همچنین این پست وبلاگ زن ایرانی میپرسم چرا شیعه آیشه زن محبوب پیامبرش محمد را سانسور میکند؟
ای کاش دانشجو بودم و تز پایانی تحصیلم را بر روی زنان حذف شده در اسلام و به خصوص شیعه مینوشتم.



Monday, September 29, 2008


تبعیض جنسیتی ؟ آنهم در رسانه های ایرانی؟ شوخی میکنید! اینها ضد زن نیستند که، اینها زن کٌشند! 


عرضم به حضور منور خورشید خانم و سبیل طلا، من نه ژورنالیست هستم و نه دستی بر آمار در این مورد دارم.
ولی به عنوان یک مشاهده گر دیده ام وقتی مردان ژورنالیست اینگونه برای صاحبان قدرت سر تعظیم فرود میآورند ...


.... آب از آب هم تکان نمیخورد. تازه اگر هم به آن اشاره کنی شاید که سرت را هم به باد بدی
... ولی اگر این ژورنالیست زن بوده و سری تو سرها هم کرده باشد و حتی اگر به دنبال اسم و رسمی هم باشد و...
.
.
البته لازم است بگویم من هیچ یک از این آقایون و یا خانمها انتخاب فرد و علی نژاد را نه میشناسم و نه با کارشان آشنایی دارم. هیچکدام هم با من و خانواده ام نسبتی ندارند و هیچ پدر کشتگی هم با آنها ندارم. تنها میخواستم گوشه ای از جو مردسالار جامعه مطبوعاتی سرزمین گل و بلبل را که من شاهدش بوده ام را برایتان تصویر کنم. به قول دوستی اینها ضد زن نیستندکه، اینها زن کٌشند.



Thursday, September 25, 2008


من از شبح گوبلز میترسم 



میترسم، وقتی در نقل قولها میشنوم که: احمدی نژاد خیلی خوب حرف زد، یادمان رفته که چگونه او قبل از انتخابات میگفت، آخر چرا به چند موی جوانان بند میکنیم و مشکل مملکت ما آخه این چیزهاست؟
میترسم، میترسم که این مردک درغگو و پوپولیست .... صدای مردم فلسطین شده
میترسم، وقتی ژورنالیست با سابقه ای مثل لری کینگ از او راجع به زنان ایران نمی پرسد، راجع به قتل عام 67 نمی پرسد، راجع به قتلهای زنجیره ای نمی پرسد، راجع به اعدام نوجوانان نمی پرسد، راجع به اعدام در ملع عام نمیپرسد، راجع به ...

***

از این که کوتوله های عربده کش با کپی ای از آفتابه های پلاستیکی سوراخ دار کره شمالی آهای نفس کش را سرمیدهند میترسم.

میترسم، زمانی که از زبان دانشجویی میشنوم: در هیچ کشور تحت دیکتاتوری تغییری از درون رخ نداده مگر اینکه کشورهای قدرتمند غربی آنرا خواسته باشند

میترسم، وقتی که ملت ایران در جوکهایشان میگویند: سربازان آمریکایی کربلایی شدند، خدایا آنها را مشهدی شان هم بکن



Tuesday, September 23, 2008


چپ و مذهب 


با اینکه معتقدم سوالات آقای قلیج خانی مسئول مجله آرش خیلی پرت و پلا هستند، با این حال که خیلی از جوابهای آرامش دوستدار مرا بشدت به خنده انداخت ولی انتظار جوابهای اینچنینی چه جدی و چه به شوخی از او را نداشتم.


پاسخهای آرامش دوستدار
به پرسشهای مجله ی آرش

.
قلیچخانی: به نظر شما برخورد اسلام به سوسیالسیم و دموکراسی و سیستم سرمایه داری، چگونه است؟
دوستدار : اسلام مانند آدمی است که ياد نگرفته است درست راه برود، در نتيجه دائماٌ به هر کسی و هر چيزی تنه میزند. از جمله به سوسياليسم، به دمکراسی و حتابه سرمايه داری.
س: به نظر شما، روش برخورد با تمایلات سرمایه دارانه ای که زیر لوای اسلام بیان میشوند، چگونه باید باشد؟
ج : بهترين روش آن است که آدم خودش را از زير لوای اسلام درآورد و به سرمايه داری پناه برد!
س: شما، نقش تاریخی جریانات چپِ طرفدار سوسیالیسم ایرانی را در تحولات اجتماعی٬ سیاسی٬ فرهنگی و فكری كشورمان، چگونه ارزیابی می كنید؟
ج : همانگونه که سزاوارش است. يعنی اصلا به سطحی در خور ارزيابی نمی رسد.
س : شما برخورد نیروهای سوسیالیستی به مذهب و تحلیلِ اندیشه های مذهبی، خصوصاٌ در ایران پیش و پس از انقلاب را چگونه ارزیابی میکنید؟
ج : پيش از انقلاب افتضاح، پس از انقلاب افتضاح تر. به همين سبب اين هر دو مقوله همکار فطری اند.
س : در تاریخ عقاید اسلام همیشه، جریانات عقلگرا در مقابل جزمگرایی بنیادگرا وجود داشته است. شما در ایران امروز چنین جریاناتی را چگونه تبین میکنید، ویژگیِ آنها چیست، و تفاوتها و وجوه تشابه آنها با برداشتهای گذشته کدامند؟
ج : در ايران کنونی در حد يک ذهن مخبط . آن عقل گرایی دوره های نخستين اسلام در واقع ناقص العقل گرایی بوده است.
س : نظر شما در مورد جدائی دین از دولت چیست و نفش مذهب را در یک نظام دموکراتیک چگونه میبینید؟
ج : همه کسانی که طالب جدائی دين و دولت اند ، از استثناها که بگدريم خودشان يک نه بلکه چند پا مسلمانند
س : نظر شما در موردِ اقدامات و عملیات ضد آمریکایی و اسرائیلیِ بنیادگرایانِ اسلامی چیست؟
ج : بنيادگرايان را بايد تنبيه و تربيت کرد، بی تفاوت است که بر ضد چه چيزی بنيادگرا باشند.
س : بنظر شما موانع عمده در راه همكاری نیروهای سکولار و مذهبی، برای ایجاد یك نظام سیاسی دموكراتیك در ایران كدامند؟
ج : تنها و بزرگترين مانع ، نبود نيروهای سکولار در کشور ماست.
س : در چه عرصه ها و با چه شرایطی نیروهای ملی ـ مذهبی و روشنفكران مذهبی میتوانند و مایلند كه با نیروهای غیر مذهبی و مارکسیست، همكاری كنند؟
ج : ملی ـ مذهبی. ملغمه ای است از بلاهت و وقاحت. مارکسيست ها رقيب ملی ـ مذهبی ها درسياست هستند.
س : با توجه به این که مارکسیسم متکی به بینش ماتریالیستی است، آیا دولت کارگری مورد نظر آن هم باید یک دولت آتئیست باشد؟ ج : نه آتیئسم به ماتریالیستم اختصاص دارد، ونه ماتریالیسم بُرد و عمق آتیئسم را میشناسد. در غیر این صورت، ماتریالیسم نمیتوانست هدفی در تاریخ ببیند، هدفی که رو به کمال میرود.
س : یک دولت کارگری آتئیست و ضدمذهب، چگونه میتواند دولتی دموکراتیک و مقید به آزادی های سیاسی و مدنی هم باشد؟ آیا چنین ویژگیهایی قابل جمع است؟
ج : آتیئسم با دموکراسی کمترین منافاتی ندارد، اما دولت کارگری به صرف محتوایش ضد دموکراسی است.
س : با توجه به این که در بیشتر جوامع، اکثریت مردم، به ویژه طبقات پایین، به درجات مختلف اعتقادات مذهبی دارند، طبقه ی کارگر چگونه می تواند نیروی اصلی مبارزه برای سوسیالیسمی باشد که آتئیسم یکی از عناصر ضروری آن محسوب می شود؟
ج : اولأ ما طبقه ی کارگر نه داریم و نه داشته ایم.ثانیأ آتیئسم کمترین نقشی برای طبقه ی کارگر ندارد. ثالثأ طبقه ی کارگر عملأ در حال اضمحلال است.
س : از آنجا که همه ی ادیان نهادی شده و مسلط، پاسدار سلسه مراتب اجتماعی و بهره کشی های طبقاتی و جنسی هستند، آیا جنبش سوسیالیستی میتواند این نوع کارکردهای ادیان را هم امری خصوصی تلقی کند؟ اگر نه، آیا برای مبارزه با این کارکردها باید با هر نوع اعتقاد مذهبی مبارزه کرد؟
ج : جنبش سوسیالیستی در اصل مدتهاست به رحمت ایزدی پیوسته! نمونه های معقولش به صورت سوسیال دموکراسی در اروپای غربی به وجود آمده اند، و متأسفانه در حال احتضارند، اگر تاکنون جان نداده باشند.
س : آیا اسلام در مقایسه با ادیان دیگر در مقابل سوسیالیسم و دموکراسی نامنعطفتر و با سرمایهداری ناسازگارتر است؟
ج : هیچ دینی به اندازه اسلام تمامخواه نیست. عینأ همین خصوصیت درونی است که دوام تاریخی اسلام را میسر کرده است. سرمایه داری یک سیستم اقتصادی-اجتماعی تسخیرکننده است از طریق تولید نیازهای کاذب و وسایل رفع آن، و اسلام دینی است سرکوب کننده ی تمام نیازهای طبیعی انسان و تنها دین تحمیق کننده ی او از طریق قهردرونی و بیرونی.
.
آرامش دوستدار: به نظر من آنقدر که میشد من به پرسشهای آقای قلیچخانی پاسخ دادم.



Saturday, September 20, 2008


شهرزاد و شهرزادهای ایران زمین (3) 


داستان یک بازیگر: زهرا امیرابراهیمی

روزنامه کیهان به وضعیت فعلی یکی از بازیگران سینمای قبل از انقلاب ، پس از درج خبری از وی در مجله اینترنتی جدید آن‌لاین واکنش نشان داد.
این روزنامه کبرا امین سعیدی را «بازیگر معروف سینمای ابتذال» و شرایط کنونی وی را «سرنوشتی عبرت‌آموز» خواند.
کبری امین‌ سعیدی که در سینما به «شهرزاد» شهرت یافت، بر خلاف بسیاری از هنرمندان پیش از انقلاب که از ایران نقل مکان کردند یا در ایران ماندند و به فعالیت خود و دست‌کم به زندگی ادامه دادند، ماندگاری در وطن را برگزید و به مدد بی‌مهری‌های رایج روابط انسانی امروز خانه‌اش را به دوش می‌کشد و از کم‌ترین امکانات حیات نیز برخوردار نیست.

از لاله‌زار تا سینما

شهرزاد کارش را با رقصیدن در کافه‌های لاله‌زار شروع کرد.
عشق به تئاتر باعث ورود او به عرصه تئاتر می‌شود و تمرین تئاتر و رقص در تئاتر نصر، تئاتر دهخدا و تئاتر پارس را شروع می‌کند. بازی در فیلم «قیصر» مسعود کیمیایی، اولین حضور سینمایی او محسوب می‌شود.

حضور او در اکثر فیلم‌های فارسی آن زمان، حضور هنری و تاثیرگذاری قلمداد نمی‌شود. اما بازی ویژه او در دو فیلم «تنگنا»، اثر امیر نادری و «صبح روز چهارم»، ساخته کامران شیردل نشان می‌دهد که شهرزاد تنها یک رقصنده نیست. برای بازی در این دو فیلم، جوایزی از جشنواره سپاس به او تعلق می‌گیرد. حدود سال 1352در اعتراض به فضای فیلم فارسی از سینما دور می‌شود و شروع به ساختن فیلم کوتاه می‌کند.
فیلم «مانی و مریم» را در سال 1356 کارگردانی کرد و به این ترتیب می‌توان او را از اولین فیلمسازان زن ایران به حساب آورد.

شعر و ادبیات

شهرزاد پس از روی برگرداندن از سینمای تجاری به مانند یک روشنفکر در جامعه ظاهر می‌شود.
او دست به چاپ شعرهایش می‌زند. اولین کتاب شعرش با نام «با تشنگی پیر می‌شویم» در سال 51 منتشر شد.
داستان‌های کوتاهش توسط روزنامه آیندگان و کتاب جمعه به چاپ می‌رسند. رمان کوتاهی نیز با نام «توبا» منتشر کرد که به قولی به داستان زندگی خود او نزدیک است.
شعر شهرزاد که از دل زندگی آمده است، جامعه‌ای نابه‌سامان، رنج و فقر و اعتراض زنی شاعر را بیان می‌کند.
ابراهیم گلستان درقسمتی از نامه «سی سال و بیشتر با اخوان» که در سوگ «مهدی اخوان ثالث» نوشت، به خواندن قطعه‌ شعری از کتاب «با تشنگی پیر می‌شویم» برای «اخوان» می‌پردازد و احوال او را پس از شنیدن شعر بسیار منقلب بازگو می‌کند.

انقلاب اسلامی ، زندان ، آوارگی

پس از انقلاب اسلامی 1357، شهرزاد عضو کانون نویسندگان می‌شود.
در جریان اولین تظاهرات زنان در تهران در حالی که با دوربین هشت میلی‌متری‌اش مشغول فیلمبرداری از جریان بود، دستگیر شده و راهی زندان اوین می‌شود.
در بخشی از «کتاب زندان» که در سال 1377 به ویراستاری ناصر مهاجر انتشار یافت، خاطرات «مریم. الف» از شهرزاد در زندان به قلم درآمده است.
در این خاطرات از شکنجه‌ها و توهین‌هایی که به انگ رقاصه و بدکاره بودن در حقش به جا آمده یاد شده و آمده است: «شـهــرزاد به من گفت خوشحال است از این که اکنون در کانون نویـسـنـدگان کار می‌کند و می‌کوشد به طور منطقـی و اصـولی گذشتـه‌اش را نـقـــد کند.»
اما پس از آزادی در بی پناهی و پریشان حالی، روزگار سختی را می‌گذراند. همکاران و دوستان دور و نزدیک او را به حال خود رها می‌کنند.
برای چند سالی از ایران می‌رود، اما دوری‌اش از ایران چندان دوام نیاورده و بازمی‌گردد.
آخرین باری که به‌طور رسمی از او یادی می‌شود، زمانی است که پوران فرخ‌زاد، خواهر فروغ فرخزاد کتاب «کارنمای زنان کارای ایران، از دیروز تا امروز» را نوشته و منتشر می‌کند.
در بخش کارنمای شهرزاد پس از ذکر فعالیت‌هایش، چنین آمده است:
«او در 1353 به دلیل نامعلومی با خوردن قرص‌های خواب‌آور به زندگانی‌اش پایان داد.»
شهرزاد اما زنده است.
زمانی با انجام کارهای جنبی مانند پرستاری و فروشندگی در بازار و امروز با نود هزار تومان کمک ماهیانه خانه سینما زندگی می‌گذراند و سروده‌های منتشر نشده خود را به روی هم انبار می‌کند.

Labels:




Thursday, September 18, 2008


شهرزاد و شهرزادهای ایران زمین (2) 



صبح روز اول: بهارجنوبی. کوچه سمنان. خانه سینما. زنی با موهایی سپید و چهره ای که گذرعمر بر آن هاشور زده. بر صندلی چوبی کنار دیوارنشسته است. سیگارمی کشد و نگران به زمین می نگرد.
روبرویش نشسته ام. به اوخیره می شوم. من او را می شناسم و او مرا نمی شناسد. بعد از مدت ها جستجو" شهرزاد" را یافته ام. کنارش می نشینم. سر صحبت را که باز می کنم، کوله و ساکش را نشانم می دهد و می گوید به این فکرمی کند که امشب کجا بخوابد.
صبح روز دوم: بهارشمالی. خانه ای کوچک، وسط تهران بزرگ. دیواری به رنگ خاک که کنتراستش با پیراهن آبی او، منظره ای دلپذیر ساخته.
از کودکی اش و کارکردن در قهوه خانه پدردر نزدیکی میدان راه آهن شروع می کند. بعد کپی کتاب "با تشنگی پیر می شویم" را نشانم می دهد که درمقدمه اش نوشته: کبرا نام خواهرمرده‌ام بود که شناسنامه‌اش را باطل نکرده بودند وشناسنامه را برای من گذاشتند. مادرم مریم صدایم می‌کرد و پدرم زهرا. زمان رقصندگی شهلا می‌گفتندم. در سینما شهرزاد شدم و حالا زیر شعرهایم می‌نویسند: شهرزاد.
ازآغازرقصندگی در کافه جمشید، و سیروس لاله زار، در سن چهارده پانزده سالگی و میان انبوهی از دود سیگار و بوی الکل می گوید. ازعشق به تئاتر که او را می برد تا گوشه و کنارایران، در روزگارماشین های قدیمی و جاده های خاکی و بعد رسیدن به جاده سینما.

اولین بار نامش در تیتراژ فیلم "قیصر" می آید و بعد از آن در چند فیلم مطرح سینمای ایران و چند فیلمفارسی بازی می کند. نقش او در بیشتراین فیلم ها زن بدکاره یا رقاصه ای است که به چند سکانس و پلان محدود می شد. اما نقش آفرینی های متفاوتش در"تنگنا" و "صبح روز چهارم"، برایش جایزه هایی ای از جشنواره "سپاس" به ارمغان آورد.
حوالی سال ۵۲ در اعتراض به فضای فیلم فارسی ازسینما کناره گیری می کند. به گروه سینمای آزاد می پیوندد، فیلم کوتاه می سازد، کتاب های شعرش را چاپ می کند و داستان های کوتاهش در روزنامه "آیندگان" و بعدها "کتاب جمعه" چاپ می شود.
تا اين كه فیلم بلند "مانی ومریم" را در سال ۱۳۵۶ با بازی "پوری بنائی" می سازد. مریم ومانی ازاولین فیلم های سینمای پیش ازانقلاب است که کارگردان وقهرمان قصه اش زن هستند. فیلم توقیف می شود و سه سال بعد اکران.
توفان انقلاب از راه می رسد و در آن شلوغی روزگار، دارو ندارش از بین می رود. فیلم هایش گم می شوند و کتاب هایش و خودش. مدت های مدید دربدر می شود وهراسان. دراوج بیماری روحی و جسمی در سال ۱۳۶۴ راهی آلمان می شود و بعد ازهفت سال هوای وطن می کند و باز می گردد به ایران.
حالا هفده سال ازآن بازگشت تلخ می گذرد. هفده سالی که به دربدری و آوارگی و پریشانی گذشته است. از کوچه پس کوچه های تهران تا روستاهای دورافتاده طبس و کرمان.
در این میان آن چه گم می شود آرامش است و آسایش و آن چه نمی یابد اعتماد وتوجه اهالی سینما وآشنایان و دوستان قدیم که بیش ازحقوق بخورونمیری باشد که بعدها از خانه سینما می گیرد. او را سال ها آدم هایی که باید ببیند، نمی بینند. کم به سهو و بیش به عمد.
در کنار تلاش برای یافتن سرپناه، راهی کتابخانه ها می شود تا کپی کتاب هایش را از روی نسخه های موجود بگیرد و همیشه و همه جا در کوله پشتی اش با خود ببرد و در این دربدری چه اهمیت دارد که "پوران فرخ زاد" در کتاب "کارنمای زنان ایران" می نویسد او با خوردن قرص در سال ۱۳۵۷ خودکشی کرده است و مجله "دنیای سخن" در سوگ "اخوان" نامه ای از" گلستان" منتشر کند که از آخرین دیداراین دو در لندن بگوید و در آن اشاره ای شود به شعرشهرزاد:
"اخوان روزرسیدنش، به هدیه، کتابی به من بخشید که یک جنگ از شعرهای نو فارسی بود. چند روز بعد ازم پرسید آن را چگونه می‌بینم. گفتم در این جنگ از آنهایی که شعرشان بی‌پاست، برگزیده‌هایی هست. بعد رفتم آن جلد لاغر آکنده از بیان زندۀ بیدادگر را که سال ها پیش با عنوان "با تشنگی پیر می‌شویم" درآمد، در آوردم."
"از آن برایش تکه‌ها خواندم. شعر کار خود را کرد. خود را می‌گرفت نگرید، که عاقبت نتوانست. افتاد به هق‌هق. بلند شد رفت. بعد که آمد گفت: این از کجا آمد، کیست؟ گفتم: همین دیگر. بی‌خبرهستیم. به‌ خود گفتم و همچنان همیشه می‌گویم، در دالان تنگ هیاهوی پرت غافل می‌شویم از دنیایی که در همسایگی زندگی دارد. گفت: مثل رگ بریده خون زنده ازش می‌ریخت. گفتم: همین دیگر. گفت اسمش هم به گوش من نخورده بود، اسمش چیست؟ گفتم: همین دیگر. اشکال از اسم و آشنایی با اسم می‌آید. از روی اسم چه می‌فهمیم؟ اسمش بنا به آنچه معروف است "شهرزاد" است."
صبح روز سوم: نیمکت خانه هنرمندان. جایی که شب گذشته این جا خوابیده. شهرزاد می گوید: وقتی در پارک می خوابی، بعد از چند وقت وحشتت از خوابیدن در کنار بی خانمان ها و موش و گربه و سوسک به الفت با آن ها می رسد."
"در شب های گرم تابستان، می توانی به آسمان خیره شوی و برای هزارمین بار دنبال ستاره بختت بگردی و بازهم پیدایش نکنی. اما صبح که بیدارمی شوی و می خواهی به دستشویی بروی، دردسرهایت تازه شروع می شود. همین کارعادی روزانه همه آدم های دنیا به مشکلی بزرگ تبدیل می شود. کجا بروم؟ چه کار بکنم؟ ساک هایم را کجا بگذارم؟"
می گوید وقتی در روستا هستی، چیزی که بیشتراز نبود امکانات آزارت می دهد نبود سینما و کتابفروشی و دکه مطبوعاتی است و خیابانی که در آن قدم بزنی و صندلی که بر روی آن بنشینی و مخاطبی که درباره اتفاقات جدید جهان با او حرف بزنی. آدمی بیگانه هستی که گویی ازجهانی دیگر به آنجا پرت شده ای، بی هیچ نقطه اشتراکی. حتی خیلی وقت ها حرف زدن آدم های اطرافت را به زبان محلی، نمی فهمی.

همه آرزویش اما در این سال ها، یافتن سرپناهی است غیرازآسمان. جایی که بتواند در آن لختی بیاساید و به راحتی بخوابد و بنویسد. یخچال و تلویزیون داشته باشد. آن قدر پول داشته باشد که کتاب ومجله بخرد و آن قدرفرصت که آن ها را بخواند.
صبح روز چهارم: اتاقکی در باغ پرتقال یکی از شهرهای شمال. حالا چند روزی است که این جا، دوراز هیاهوی انبوه کرکسان تماشای آن شهر بزرگ، جایی برای زندگی پیدا کرده است. جایی که بتواندغذایی بپزد، روزنامه ای بخرد و نگاهی به پس پشت زندگی پرفراز و نشیب اش بیندازد و آرزوی چاپ کردن سفرنامه ها، شعرها، فیلم نامه ها و داستان هایش را دوباره جان بخشد و باز بسرايد:

تلنگری بر آب زدم
سازی که زمین آن را می‌شنود
آسمان آن را می‌شنود
تلنگری بر گیجگاه عشق
رعدی سخت درمی‌گیرد
پرنده مهاجر تنم بال می‌گشاید و می‌خواند
زندگی اینگونه است
تلنگری بر دهان کامل ترین انسان پایان آرامش
و یا آغاز شورش
* * * * *

Labels:




Wednesday, September 10, 2008


شهرزاد و شهرزادهای ایران زمین 




این خبر کیهان تهران مرا به سالهای دوری برد:

برخي منابع و سايت هاي خبري از خيابان گردي و كارتن خوابي بازيگر معروف فيلم هاي مبتذل دوره طاغوت خبر مي دهند.
براساس اين گزارش، «وي كه با نام هاي كبرا، مريم و شهلا شناخته مي شده و در دوران بازيگري سينما به«ش...» معروف شده، اكنون روزگاري پر از نگراني را مي گذراند. او با رقصندگي در كافه هاي لاله زار و در انبوهي از دود سيگار و الكل آغاز كرد. اول بار نامش در تيتراژ فيلم قيصر آمد و بعد از آن درچند فيلم مطرح فيلم فارسي بازي كرد كه نقش او نقش زنان بدكاره و رقاصه بود.»
اين گزارش اضافه مي كند: او در اوج بيماري روحي و جسمي در سال 1364 راهي آلمان مي شود و بعد از 7 سال به ايران بازمي گردد. حالا 17 سال از آن بازگشت مي گذرد، 17 سالي كه به دربه دري و آوارگي و پريشاني گذشته و در اين ميان آنچه نمي يابد اعتماد و توجه اهالي سينما و آشنايان و دوستان قديم است كه او را نمي بينند، كم به سهو و بيش به عمد.
يكي از منابع خبري يادشده مي نويسد: «براساس كتاب كارنامه زنان ايران، خانم «ش...» سال ها پيش با خوردن قرص تا مرز خودكشي پيش رفت و امروز حقوق بخور و نمير از خانه سينما مي گيرد. او سيگار مي كشد درحالي كه روي نيمكتي در مقابل خانه هنرمندان نشسته، جايي كه شب گذشته آنجا خوابيده. مي گويد: وقتي در پارك مي خوابي بعد از چند وقت وحشتت از خوابيدن در كنار بي خانمان ها و موش و گربه و سوسك به الفت با آن ها مي رسد. در شب هاي گرم تابستان، مي تواني به آسمان خيره شوي و براي هزارمين بار دنبال ستاره بختت بگردي و بازهم پيدايش نكني. اما صبح كه بيدار مي شوي و مي خواهي به دستشويي بروي، دردسرهايت تازه شروع مي شود. همين كار عادي روزانه همه آدم هاي دنيا به مشكلي بزرگ تبديل مي شود. كجا بروم؟ چه كار بكنم؟ سا ك هايم را كجا بگذارم؟».
.

من اورا میشناختم ... سالها پیش در برلین روزی در مترو نشسته بودم که شنیدم کسی به فارسی و با صدای بلند ناسزا میگوید. با تعجب به دنبال صدا رفتم که او را دیدم ... متاسفانه کلاسم دیر میشد و باید که پیاده میشدم. چند روز بعد از آنروز او را نزد یکی از دوستانم که مسیر خانه و محل کارش، همان خط مترو بود دیدم. از خودش و گذشته اش برایم گفت، عکسهای دوران جوانی اش که لابلای کتابهایی که به قلم خودش بود نگه داری میکرد را نشانم داد ... آها پس او همان شهرزاد است که هما ناطق در سخنانش گفته بود.
هما ناطق در سالهای اوائل هشتاد در سخنرانی ای در پاریس که به نقد نقش خود و دیگر دست اندکاران قلم و کتاب در انقلاب و به حکومت رسیدن جمهوری اسلامی می پردازد اشاره ای به یکی از اعضای کانون نویسندگان میکند که شهرزاد نام داشته است. زمانی که بعد از انقلاب او را دستگیر کرده بودند کانون نویسندگان اعتراضی نیمکند، چرا که او به غیر از نویسندگی، گذشته رقصندگی در کاباره های لاله زار هم در کارنامه خود داشته است.

اگر اشتباه نکنم هما ناطق گفت که تنها سعید سلطانپور بود که اصرار داشت باید کانون به بازداشت شهرزاد اعتراض کند ولی دیگران یا سکوت کردند ویا مخالفت. مخالفان میگفتند این کار برای کانون دردسر ایجاد خواهد کرد. فکرش را بکنید کانونی که نتواند در مقابل خفقان و زندان از اعضای خودش حمایت چگونه میتواند از آزادی قلم دفاع کند؟


در اینباره باز هم خواهم نوشت

Labels:





گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?