<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Wednesday, August 31, 2005


فمینیسم با واژه ها حرکت می کند 


زمانی که زلزله بم جان تعداد زیادی از هموطنان مان را گرفت و تعداد بسیاری را بی خانمان و یا مجروح و معلول کرد، عده‌ای معتقد بودند ( از جمله خود من ) زلزله بم را باید به جنایات این رژیم اضافه کرد و حالا من با خواندن نوشته زیراز خانم سهیلا وحدتی میگویم کشتار زنان ایرانی بوسیلهء سرطان پستان هم جزئی از جنایات این رژیم محسوب میشود. خودتان آنرا بخوانید:

با واژه «پستان» آشنا شویم
شیمی درمانی را سه روز پیش شروع کرده ... ابتدا حالت تهوع بود که آزارش می داد پس از آن سردرد شدید به سراغش می آید. سردرد او پس از دو روز کمی بهتر می شود، و حالا از شدت کمر درد به خود می پیچد. عارضه های شیمی درمانی او را چنان اذیت می کند که کمتر به ریزش موهایش فکر می کند در حالیکه پیش از شیمی درمانی نگران ریزش موهایش بود، و من او را که جوانتر از من است، دلداری می دادم که من هم موهایم را می تراشم...سرطان پستان دارد. یا بهتر است بگویم که داشت ... غده های سرطانی را از بدن او خارج کرده‌اند، اما ترس و نگرانی سرطان، و وحشت این بیماری به آسانی از او بیرون نمی رود. مزیت شیمی درمانی با همه عارضه‌های جانبی غیرقابل تحمل آن این است که بطور سیستماتیک سلول‌های سرطانی را در بدن او نابود خواهد کرد. و سپس پرتو درمانی شروع خواهد شد ... و هورمون درمانی و ...زندگی‌اش را مدیون هشیاری خودش است که بیماری را پیش از آنکه پیشرفت کند، تشخیص داده و متوجه تغییر کوچکی درسطح پستان چپ شده و به پزشک مراجعه کرده است. شاید باید بگوییم که مدیون دکتر مظاهری است که او یکی از برنامه‌هایش را که درباره علائم بیماری سرطان پستان توضیح می داده، تماشا کرده، و یا شاید مدیون تلویزیون‌های لس آنجلسی هم باشد که چنین برنامه هایی را پخش می کنند.علائم سرطان پستان باید از طریق یکی از همین تلویزیون‌های لس‌آنجلسی به گوش او که ساکن ایران بوده، می رسید زیرا تلویزیون جمهوری اسلامی ایران هیچگاه برنامه‌ای درباره «پستان» ولو با موضوع «تشخیص به موقع سرطان پستان» و به منظور نجات جان دهها و بلکه صدها هزار زن ایرانی پخش نخواهد کرد. اگرچه ● سن شیوع سرطان پستان در ایران یک دهه جوانتر از سایر کشورهاست،● از هر 9 زن یک نفر مبتلا به سرطان پستان می شود،● سرطان پستان فراوان‌ترین سرطان زنان را تشکیل می دهد،● در ایران در طی سه دهه گذشته سرطان پستان روند رو به رشدی داشته است،● هفتاد درصد بیماران در ایران هنگامی به پزشک مراجعه می کنند که برای درمان خیلی دیر شده است،اما مقامات ایرانی هنوز بین لفظ «سرطان سینه» و «سرطان پستان» مانده‌اند، چه رسد به اینکه به صراحت بتوانند درباره سرطان پستان حرف بزنند و مردم را آگاه کنند.با در نظر گرفتن ترکیب سنی جمعیت کشور و جوان بودن نسبی آن، به زودی تعداد زنانی که در سن شیوع سرطان پستان قرار دارند، رشد جهشی یافته و تعداد قربانیان این بیماری افزایش صعودی خواهد یافت.توجه داشته باشیم که شانس درمان سرطان پستان برای بیمارانی که در مراحل اولیه بیماری به پزشک مراجعه می کنند، نزدیک به صددرصد است! و از همین رو میزان مرگ و میر ناشی از سرطان پستان در غرب رو به کاهش است. اما هفتاد درصد زنان مبتلا به این بیماری در ایران می میرند ... چرا؟ با وجود اینکه معاينه منظم پستان‌ها توسط خود شخص بهترين روش تشخيص است، خود زنان می‌توانند سرطان پستان را از طریق خودآزمایی تشخیص داده و با مراجعه بهنگام به پزشک، جان خود را نجات دهند. اما چرا زنان ایرانی نیاموخته اند که به تغییرات ظاهری در پستان‌های خود توجه کرده و مراقب علائم بیماری سرطان باشند؟پاسخ را شاید بتوان از زبان طراحی شنید که موظف بوده تصویرهای مربوط به خودآزمایی پستان و تشخیص به موقع این بیماری را تهیه کند، اما با چنان فرهنگ بسته‌ای مواجه بوده که حتی اشاره به پستان را تابو می‌یابد و در نهایت دست از کار می‌کشد و به نوعی از زیر بار مسئولیت طراحی پستان فرار می کند:"باورتان می شود به یک کاریکاتوریست سیاسی سفارش طراحی تصویرسازی های سکسی ترین بروشور سال های اخیر را داده باشند؟ فکر بد نکنید، این بروشور را وزارت بهداشت و جهاد دانشگاهی چاپ کردند، پس مساله پزشکی بود! در سال ۷۴، می خواستند بروشوری آموزشی در باره تشخیص سرطان پستان منتشر کنند" ... " و از بد حادثه طراحی موضع مورد نظر به من رسید! کاری که می خواستند بکنند، بسیار مهم بود، چون آمار مبتلایان به سرطان پستان بیشتر می شد و اکثر زنان ایرانی از نشانه های آن بی خبر بودند."اصرار آقای دکتر مسوول پروژه که باید زن جوانی در حالت های مختلف آزمایش خود کشیده شود کار را سخت تر می کرد! آخر چند در صد زنان جوان مبتلا به سرطان پستان می شدند؟ انگار او بروشور را بیشتر برای خودش می خواست! وقتی از او عکس و نمونه بروشور خارجی خواستم، هر چه گشت چیزی بدست نیاورد. از یکی از دوستانم کتاب عکس آناتومی برای نقاشان را قرض کردم، ولی باز به درد نمی خورد. خلاصه با هزار و یک بدبختی کار را به پایان بردم. مسوولان پروژه طرح ها را پسندیدند. بروشور در تیراژی میلیونی چاپ شد.خوشبختانه بدون ذکر نام طراح!""سه سال گذشت. این بار یک خانم دکتر از وزارت بهداشت با من تماس گرفت پروژه جدیدی در راه بود. می خواستند دو سه تا تصویر دیگر هم اضافه کنند! یا ابا الفضل! گفتم که بدون تصویر نمونه نمی توانم و باید برایم بروشور یا تصاویر مورد نظر را تهیه کنند! گفت در اختیارتان می گذاریم... و از من خواست که به محل کارش در وزارت بهداشت بروم. روز موعود به وزارت بهداشت رفتم. خانم دکتر و دو سه نفر از همکارانش بعد از کلی مقدمه برایم توضیح دادند که در تصاویرجدید باید روش های دیگری را نشان بدهم، ولی چطوری؟ مرا در نظر بگیرید وقتی یک خانم دکترمحترم دارد برایم به نحوی نا محسوس روی لباس و با دست نحوه امتحان کردن را نمایش می دهد، و من هم مجبورم سرم را از شدت شرم پایین بیاندازم. بعد از مدتی مرا به اتاق ویدئو بردند و گروهی از خانم های پزشک به ما پیوستند. حالا فیلم آموزشی را گذاشته اند و من هم مجبورم صحنه های مورد نظر را متوقف کنم تا بتوانم طرح ها را بکشم، و این گروه نسبتا خشن همه هوش و حواسش به من است که چطوری دارم طراحی می کنم! کمک...! به بهانه اینکه روز دیگری می آیم فرار کردم و دیگر به آنجا نرفتم!"*بیان صریح این طراح درباره مشکلات ظریفی که گام به گام در اجرای این پروژه تجربه کرده، عمق فاجعه را در فرهنگ ما بخوبی روشن می کند! هنگامی که او شروع به کار کرده، نتوانسته حتی یک تصویر مربوط به خودآزمایی پستان پیدا کند، و طبیعی است که از مدل طبیعی هم نمی‌توانسته استفاده کند، حتی عکس‌ و طرح پزشکی نیز در این زمینه نیافته است و با هزار بدبختی کار را به پایان برده است. "شرم" و ناراحتی که او در هنگام کار حرفه‌ای خود در رابطه با تشخیص علائم سرطان پستان احساس می کند، از فرهنگی سرچشمه می‌گیرد که زن را موجودی جنسی می‌داند، و بویژه بدن او را ابزار لذت جنسی می‌داند، و متاسفانه سلامت بدن زنان بدینگونه قربانی استفاده جنسی مردان از آن می شود! هر حرف و صحبت و اشاره‌ای به اندام های زنانه بار جنسی پیدا می کند. در چنین فضایی است که مسئولانی که کار طراحی را به این جوان می‌سپارند، مجبورند با رفتاری نسبتا خشن خود را ظاهرا غیرجنسی جلوه دهند، و طراح بیچاره نمی‌داند که چگونه خود را – که مشغول کشیدن طرحی از پستان است – غیر جنسی جلوه دهد، و چاره‌ای جز فرار نمی یابد!البته بگذریم که حتی یک نسخه از این بروشوری که در تیراژ میلیونی بچاپ رسید و این طراح به آن اشاره می کند، به دست بیماری که من در مقابل خودم می بینم، نرسیده! گرچه او تحصیلکرده و دارای مدرک دانشگاهی و ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران است.فرهنگ بسته و سنتی ما در بسیاری از موارد به زنان لطمه زده است، اما مورد سرطان پستان با توجه به شیوع آن در زنان نسبتا جوان و تعداد بسیار زیاد بیماران، از مواردی است که زنان به طور مستقیم قربانی این فرهنگ شده و به خاطر تابوهای فرهنگی جان خود را از دست می دهند!وقت آن رسیده که هنگامی که از بیماری های «پستان» صحبت می کنیم، لفظ «سینه» را کنار گذاشته و بطور مشخص صحبت کنیم. وقت آن رسیده که عدم توجه به سلامت بدن زنان را به بهانه جنسی بودن آن کنار بگذاریم. وقت آن رسیده که هم اکنون با دهها هزار زنی که مبتلا به این بیماری هستند ولی هنوز از آن خبر ندارند، صحبت کنیم و به آنها بگوییم که راههای تشخیص سرطان پستان چیست... اما شاید ابتدا باید با واژه پستان به عنوان یکی از اندام های بدن زن آشنا شویم تا سپس بتوانیم به راحتی درباره سلامت آن و راه های تشخیص بهنگام بیماری سرطان پستان صحبت کنیم.

*یادداشت‌های نیک‌‌آهنگ کوثر




Friday, August 26, 2005


بدون توضیح 



به نظر من هیچ اثری به خوبی این عکس نمیتواند ماهیت نظام ولایت فقیه را در رابطه با جایگاه زنان در آن بیان کند. همینطور پذیرفتن نقشی که رژیم از زنان انتظار دارد و از آنان میخواهد که در اجرای آن سر تسلیم فرود آورند از طرف خود زنان.



Tuesday, August 23, 2005


سالگرد یک فاجعه 



٢٨ مرداد ١٣٥٧ خورشیدی در ساعات شب , سینما ركس شهر آبادان آتش گرفت و بیش از نیمی از تماشاگران فیلم (طبق گزارشهای روز بعد مطبوعات تهران ٤٠٠ تا ٦٠٠ تن) كشته شدند. در لحظه وقوع حریق که "عمدی" تشخیص داده شد و بعدا یک توطئه معرفی گردید، بیش از هفتصد تن در حال تماشای فیلم سینمایی بودند. علت سنگین بودند تلفات قفل بودن در های خروجی اعلام شده بود. هنوز جزئیات عمل و عامل یا عاملین این حریق كه باعث تسریع در تغییر مقامها , تشدید انقلاب در جهتی مشخص و تضعیف هرچه بیشتر نظام وقت و قطع اجرای طرحهای تازه شاه برای حفظ نظام سلطنتی شد به درستی روشن و اعلام نشده است. یک هفته پس از این حادثه که ایرانیان را سخت متاثر ساخت نخست وزیر وقت تغییر کرد و ....

آیا شما تشابهاتی بین این فاجعه و واقعه ١١ سپتامبر ٢٠٠١ نیویورک، بمب گذاری ١١ مارچ ٢٠٠٤ مادرید و ٧ جولای امسال در لندن نمی‌بینید؟؟؟؟؟



Friday, August 19, 2005


...و باز هم چرا؟ 



در وسط میدان "رومر" در فرانکفورت بر روی زمین این لوح یادبود مرا میخکوب کرد و به این فکر انداخت که چرا انسانها از تجارب یکدیگر نمیآموزند؟ چرا باید همان مصیبتهائی را که یک ملت کشیده ملت دیگری دقیقاً آنرا تجربه کند؟ آیا مقصر سیاستمداران هستند که نمیگذارند این تجارب منتقل شوند و یا ما خود مقصریم که همانطور که در پست قبلی گفتم جا افتادن قرمه سبزیمان برایمان مهمتر است و یا هر دو؟
در هر حال بر روی این لوح سه کتاب در شعله‌های آتش به تصویرکشیده شده و نوشته شده در اینجا در تاریخ می ١٩٣٣ کتابهای نویسنده‌گان، دانشمندان، روزنامه‌نگاران و فیلسوفان به دست نازیها سوخته شد. در حاشیه آن هم نوشته‌ای از "هانریش هاینه " شاعر بزرگ آلمانی درج شده که در سال ١٨٢٠ گفته است. وی با اشاره به مصائبی که انسانها پس از انقلاب فرانسه و بعد از روی کار آمدن ژروندیستها متحمل شدند و عیناً هم بعد از انقلاب آلمان هم در آلمان تکرار شد میگوید:

این فقط یک مقدمه بود، آنجائیکه کتابها سوزانده شوند در آخر انسانها هم سوخته خواهند شد.



Sunday, August 14, 2005


بدون تیتر 


نمیدانم تا چه حد در جریان فعل و انفعالات سیاسی آلمان هستید، در هر صورت جریان خیلی جالب شده. قضیه از این قرار است که صدراعظم آلمان "گرهارد شرودر" بعد از انتخابات ایالت " Nordrhein-Westfalen" از آنجائیکه اکثریت در"Bundesrat" ( که مانند مجلس سنای آمریکا است با این تفاوت که با توجه به جمعیت ایالتها تعداد نماینده ها از حزب و یا احزابی که در حکومت آن ایالت شرکت دارند نماینده فرستاده میشود ) را از دست داد تصمیم گرفت انتخابات را یکسال قبل از تاریخ مقرر یعنی در سپتامبر امسال برگزار کند. بهانه‌اش هم این بود که هرچه را که در " Bundestag" به تصویب برساند احزاب دست راستی آنرا به "Bundesrat" میفرستند و در آنجا چون آنها اکثریت را دارند از تصویب نهائی آن خودداری میکنند و این یعنی سکون در سیاست آلمان و چون وی اینرا نمیخواهد پس تصمیم را به مردم وامیگذارد. تا اینجا خوب به نظر میرسد که همه چی دارد به نفع دست راستی‌ها پیش میرود تا اینکه....

بله چندی پیش حزب سابق آلمان شرقی SED که اسم خودرا تغییر داده و با عدهء زیادی از جداشده‌گان از دو حزب سوسیال دموکرات، سبزها و افراد منفردی که مدتها رای نمیدادند دست به یک اعتلاف زدند. از نظر من هم برنامه خاصی برای انتخابات ندارند و برنامه‌شان بیشتر به شعار میماند تا پیشنهادهایی برای برونرفت آلمان از بن بستهای اقتصادی و اجتماعی ولی آنها با توجه به نارضایتی شدید آلمانیها از سیاستمداران کنونی به حزب معترض تبدیل شده‌اند که توجه مردم ناخرسند را به خود جلب کرده و دقیقاً همین هم کک به تنبان دست راستیها و سوسیال دموکراتها انداخته تا آنجائیکه " اشتویبر" رهبر اتحاد سوسیال مسیحی‌ها که ضمناً نخست وزیر ایالت بایرن هم میباشد از خط خارج شد و گفت " ما نمیگذاریم که این شرقیها (منظور آلمان شرقی سابق است) سیاست آلمان را تعیین کنند و نباید اجازه داد این افسرده‌گان سیاسی (باز هم شرقیها منظور است) برای ما تصمیم بگیرند واین شرقیها مثل بایرنیها باهوش نیستند که مرا و حزب دست راستی را انتخاب کنند (نقل به معنی) و.....خلاصه نشان داد که چقدر همین تعداد کمی از معترضین و جناحهایی از نیروهای چپ و حتی بی یال و دمان سالخورده‌ سنی و سیاسی حزب سابق آلمان میتوانند برای دست راستیها خطرناک باشند و ترسشان را برانگیزد. حال همه میگویند او به شرقیها توهین کرده باید معذرت خواهی کند و او هم میگوید من منظورم نه مردم بلکه رهبرانشان بوده و در همین توجیه کردنها هی بیشتر دست خود را رو میکند. ولی چیزی که مرا به مطرح کردن این قضیه با شما وادرار ساخت وقاحت این سیاستمداران دروغین از نوع اشتویبر، رفسنجانی، خاتمی و..که همیشه فکر میکنند که ملت خدمتگذاران انان هستند و نه بر عکس.


من هم موافقم که زمان آن رسیده که باید دست به کارهای دیگری به غیراز هی بیانیه نوشتن و لوگو زدن وامضاء جمع کردن و...زد تا تاثیر بیشتری داشته باشد و روحیه شاداب و امیدواری را به حرکت اعتراضی مردممان بدهد و با اینکه آنرا هم امضاء کرده ام ولی با شکل و نوع این بیانیه مشکل دارم. از طرف دیگر هم فکر میکنم این واقعاً مردم داخل ایران هستند که خودشان باید راههایی برای هرچه وسیعتر و موثرتر کردن مبارزات را پیدا کرده و امتحان کنند و ما فقط نقش حامی و منعکس کنند را داریم..شما چه فکر میکنید؟


و من با این هم مشکل دارم آیا ما باید برای حق‌خواهی از یک عامل حق کشی تقاضای دادرسی کنیم؟ به نظر من که دوران این جور نامه ها گذشته بااینحال: زندانی سیاسی آزاد باید گردد



Monday, August 08, 2005


...و باز هم چرا؟ 





هنوز از سرنوشت رويا طلوعي روزنامه نگار كرد و فعال جنبش زنان خبري در دست نيست. ماموران سلطان به خانه اش ريختند و همه اسناد و مداركش را به تاراج برده اند. فقط روز اول يك ملاقات پنج دقيقه اي با خانواده اش داشته اما از آن پس تا حال از سرنوشت او و ديگر بازداشت شدگان اخير خبري در دست نيست. رژيم سلطان مانع ديدار وكيلش با وي شده. چه باید کرد؟



Friday, August 05, 2005


چرا؟ 



نمیدانم که آیا برای شما هم این سوال مطرح است، که چرا مردم دست به اعتراضات وسیع در حمایت از گنجی و منوچهرمحمدی و دیگر زندانیان سیاسی نمیزنند؟ زمانی که نماینده‌گان مجلس ششم دست به تحصن زده بوده که چرا آنها در انتخابات مجلس هفتم از طرف شورای خبره‌گان حذف شده‌اند برایم قابل قبول بود که مردم دیگر نخواهند از این "اصلاح‌طلبان" حمایت کنند چرا که چندین بار به اینان اعتماد کرده و بعد سر خورده شده بودند. ولی حالا را نمیفهمم به خصوص که مردم کردستان هم دست به اعتراض زده و آن دیار نا آرام است و این خود میتواند در دل شوری برای شروع اعتراضات برانگیزد. نمیدانم اگر من در ایران بودم چه میکردم ولی آیا اگر وضعیت ما این است حقمان همین این نیست که هست؟ آیا کاری کردیم که اینگونه نشود؟ آیا در تغییر وضع موجود کوشیدیم؟ در هر صورت من فکر میکردم که همه منتظر این هستند که کسی قدم اول را بردارد ولی.......مگر همین چند وقت پیش نبود که نخبه‌گان دروغین این جامعه از مردم میخواستند که به رفسنجانی یعنی عامل و بانی و پایه گذار هر چه زشتی و پلیدی ، نابسامانی و جنگ، فقر و فلاکت، جرم و جنایت رأی دهند ؟ دنیای غریبی است.

بعد وقتی به گذشته نگاه میکنم میبینم این بار اول نیست که مردم ما سرشان را در لاکهای خود میکنند و فقط میخواهند زنده‌گیشان را بکنند. مگر آن زمان که فوج فوج فرزندان این سرزمین به دست همین احمدی نژادها در زندانهای جمهوری اسلامی اعدام میشدند کسی به غیر از خانواده‌ها اعتراضی کرد؟ مگر زمانی که مصدق و دیگر ملیون ناعادلانه محاکمه میشدند کسی اعتراضی کرد؟ مگر این مردم نبودند که در روز بیست و هشت مرداد سی و دو به جای اینکه علیه کودتا مقاومت کنند به خانه مصدق و دیگر ملیون حجوم برده و دست به غارت زدند؟ و مگر همین ایرانیان خارج از کشور نشین نیستند که برایشان مهمتر است که وقت را صرف جا انداختن قرمه سبزیشان کنند تا برای مطالعه و یا حمایت از مبارزات زندانیان سیاسی و مردم کردستان؟

آیا شما فکر میکنید در فرهنگ و ضرب‌المثلهای دیگر کشورها اینچنین بیتی یافت میشود؟:

هرکه در شد ما دالانیم ، هر که خر شد ما پالانیم





Tuesday, August 02, 2005


جرمش آن بود كه اسرار هويدا مى كرد! 


من وقتی به این گفته‌های گنجی میاندیشم به این نتیجه میرسم که در وی تحولی ایجاد شده و این همان دگرگونی است که ما باید از آن استقبال کنیم و از هر کسی که این رژیم را در هر حدی همراهی میکند (البته که حساب جنایتکارانی مثل مرتضوی، خامنه‌ای، رفسنجانی و دیگرانی که دستشان به خون آغشته است جدا است) انتظار آنرا داشته باشیم و بخواهیم گنجی را الگوی خود قرار دهد. مگر ما نمیخواهیم که آنان که در آنطرف هستند به این سو یعنی به جبهه مبارزه برای آزادی، دموکراسی و حقوق بشر بپیوندند؟ بیایید با هم نگاهی بیاندازیم:

- در سال ٨٢-١٣٨١ يه طور مفصل درباره‌ی ارتباط «اسلام با دموکراسی و حقوق بشر» کار کردم. محصول آن پژوهش متنی پانصد- ششصد صفحه‌ای و کاملاً دگرانديشانه از کار درآمد. آن کار قرار بود به عنوان دفتر دوم مانيفست جمهوری خواهی منتشر شود. اما چون دلم می‌خواست در خارج از زندان و ضمن گفت وگو با اهل فن آن را تکميل کنم، آن را در جايی امن به امانت گذاردم تا دست کسی بدان نرسد. اگر مُردم، آن متن به عنوان دفتر سوم مانيفست جمهوری خواهی منتشر خواهد شد.

- وقتی نقد هيتلر، موسولينی و استالين نقد رهبر محسوب می‌شود، چه جای سخن گفتن از آزادی بيان و ادعای دموکراسی؟ در نظام دموکراتيک نقد فاشيسم مجازات ندارد. جبهه‌ی دموکراسی و حقوق بشر نمی‌تواند و نبايد به قانون اساسی فعلی، التزام داشته باشد. والا نمی‌تواند گام از گام بردارد.

- عدم خشونت و توسل به روش‌های مسالمت آميز، بدون ترديد بايد به عنوان ملاک عضويت د راين جنبش قرار گيرد. اما التزام عملی به قانون اساسی هرگز ما را به دموکراسی و حقوق بشر نمی‌رساند.

- من اگر دو هزار روز حبس خود را ناديده بگيرم، نمی‌توانم نقض گسترده‌ی حقوق بشر توسط آقای خامنه‌ای، حکومت خودکامه‌ی سلطانی، فساد گسترده‌ی حکومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد ديگر را ناديده بگیرم.

خامنه‌ای بايد برود:
- چون تحملِ ديگری را ندارد.
- چون قتل‌های زنجيره‌ای در دوره‌ی او اتفاق افتاد
- چون بيش از يکصد نشريه به دستور مستقيم او توقيف و روزنامه‌نگاران زندانی شدند
- چون در انتخابات مجلس هفتم و رياست جمهوری اخير به شيوه‌های ظالمانه مخالفان را حذف و مريدان خود را بالا کشيد
- قبول ندارد که ايران از آن همه‌ی ايرانيان است
.....
- و خامنه‌ای بايد برود، چون آمران قتل‌های دگرانديشان و عاملان قتل زندانيان تابستان ١٣٦٧ را حاکم کرده است.
....

البته که من هم شاید به مانند شما از وی سوالاتی دارم مانند:
- چرا باید فقط گفت خامنه‌ای باید برود و نه جمهوری اسلامی؟
- چرا هنوز خمینی - که عامل خیلی از این مصیبتها که گنجی هم نام میبرد میباشد، به عنوان پدر ایدئولوگ وی مطرح میشود؟
- چراکسانی مانند سروش مورد انتقاد وی قرار نمیگیرد؟ آیا وی اصلاح طلبان را دسته بندی میکند؟
- ....




گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?