<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Friday, November 30, 2007


درد من، درد شما، درد ما 






در دوران انقلاب شعاری از سوی تظاهر کنندگان سر داده میشد که اینروزها مدام در ذهنم تکرار میشود:
درد ما درد شماست، مردم به ما ملحق شوید
اگر چه درد آنهایی که پایه های این حکومت را ریختند درد مردم نبود ولی از خودم میپرسم تا به کی؟؟



Thursday, November 29, 2007


" امنیت ملی" یعنی چه؟ "عدالت اسلامی" برای از ما بهتران؟ "حق مسلم" چه کسانی؟ "دشمن ملت ایران" کجاست؟ 





Monday, November 19, 2007


گفتگوی نسلها (١٢) 


پس از چند روز مریضی و سرگرم بودن برای انجام پروژه ای دوباره وقتی پیدا کردم که در اینجا بنویسم.
ضمناً آقایان از این پست استفاده نامشروع نکنند، چرا که این نقدی است به خود. اگر میتوانید شما هم اینطور شجاعانه خود را نقد کنید.
یکی از زنان هنرمند ایرانی که من چند تئاتر جدی و کمدی از او دیده‌ام در یکی از طنزهایش با اشاره به فمینیست‌های جهان سومی ( قسمت جهان سومی‌اش برداشت خود من است) با ریتم شش و هشت میخواند:

هوامو داری ، هواتو دارم

با این مقدمه کوتاه برمیگردم به گفتگوهای نسلها و نقد نسل خودم:

نسل من میخواست قدمهای بزرگی بردارد ولی:
در چنبره فرقه گری و ایدئولوژی، آرمانگرایی، منافع سازمانی و ... گرفتار شد

در میان نسل من زنانی بودند که از مطالعات فمینیستی، تجارب شخصی زنانه برخوردار بودند و نگاهی نقادانه به ساختارهای جامعه مردسالار داشتند ولی:
آنها هم در چنبره فرقه گری و ایدئولوژی، آرمانگرایی، منافع سازمانی و ... گرفتار شدند.

و هنوز در میان نسل من زنانی هستند که از مطالعات فمینیستی، تجارب شخصی زنانه برخوردارند و نگاهی نقادانه به ساختارهای جامعه مردسالار دارند ولی:
وقتی جمعی را تشکیل میدهند تا اهداف فمینیستی‌شان را دنبال کنند در چنبره فرقه گری، رفیق بازی و نان قرض دادن ... گرفتار میشوند.
.
هوامو داری ، هواتو دارم

و هنوز در میان نسل من زنانی هستند که از مطالعات فمینیستی، تجارب شخصی زنانه برخوردارند و نگاهی نقادانه به ساختارهای جامعه مردسالار دارند ولی:
وقتی میخواهند تظاهراتی در راستای اهداف فمینیستی‌شان برپا کنند، باید مردان برایشان پلاکارد تهیه کنند. اگر میخواهند سخنرانی در باره مسائل زنان و نقد جامعه مردسالار برگزار کنند، باید مردان مسائل تکنینکی آنان را به عهده بگیرند. وقتی به خانه شان میروی و با تعجب میبینی لامپ دستشویی سوخته و با یک لامپ میز تحریر در گوشه حمام مواجه میشوی و میپرسی چرا اینچنین؟ میشنوی که خوب فلانی ( آقای مربوطه) هنوز به خانه نیآمده که لامپ را عوض کند.
وقتی خانم فمینیستی در یک برنامه پالتاکی قرار است در راستای اهداف فمینیستی سخن بگوید و طرح بدهد و ... با مشکل فنی روبر میشود و زنگ میزنی که چی شد؟ میگوید حالا توی این هیرو ویر که من میخواهم در پالتاک شرکت کنم، آقای مربوطه رفته تظاهرات که فریاد آزادی اسانلو را سر دهد و ایشان را تنها گذاشته.
و آن خانم دیگر بعد از اینکه مدتها تلفنی برایش توضیح داده ای که چه باید بکند تا بتواند در پالتاک سخن بگوید، ناگهان میشنوی که آقای مربوطه را صدا میزند و میگوید گوشی را به شوهرجان میدهم تا او یاد بگیرد و به ایشان کمک کند که بتوانند از تئوری فمینیسم بگویند.
تا وقتی دوستی‌ و رفاقتی هست و مشکلی هم در میان نیست، همه مسائل نظری و عملی کاملاً ایده‌آل است ولی وقتی مشکل شخصی پیدا میشود، آنوقت آن دوست سابق هزاران عیب و اشکال نظری و پرنسیپی پیدا میکند.

هوامو داری، هواتو دارم

-------------------------------------------------------------------
ادامه دارد

Labels:




Tuesday, November 06, 2007


ترسیده اند که می خواهند بترسانند 


دلاارام عزیز، میدانی که این فقط تو نیستی که آنها را ترسانده است؟
دلارام تو سمبلی هستی در عجزشان،
دلارام تو سمبل هستی در ابراز خشم‌شان،
.......... سمبلی هستی در ناکارآمدی‌شان
.......... سمبلی هستی در ناعدالتی‌شان
......... سمبلی هستی درعقیم بودنشان
............................ در کور بودنشان

* * * * * * * * * * * * * *
دلارام عزیز، میدانی که این فقط تو نیستی که موشان کور در سیاهی‌ها بر قدرت نشسته را ترسانده است؟
دلارام تو سمبلی شدی برای نورها،
........... سمبلی شدی برای رنگها،
........... سمبلی شدی برای وجودها
.................................... وجودهای چندگانه، اما عاشق
........................................................... اما آگاه
.......... سمبلی شدی برای آغازها
.......... سمبلی شدی برای چشمه‌ها
.......... سمبلی شدی برای جوانه‌ها
................................... جوانه‌هایی ریشه دار، در باغ آگاهی
............................................................. در باغ برابری

* * * * * *

وبلاگی برای آزاد ماندن دلارام

و اینجا به انگلیسی




Sunday, November 04, 2007


شما نهایت سیاهی ها، نهایت پلیدی هاید 




******************
تحقیرتان میکنم، که حقیرید
به هیچ می‌انگارمتان، که هیچ‌اید
افشایتان میکنم، که مکارید
انکارتان میکنم، که وقیح‌اید
پست‌تان می‌شمارم، که کریه‌اید،
ننگتان باد، که نفرت‌انگیزید

ای حقیران، مکاران ... دریوزگان
شما خود همان شیطان‌اید،
همان خود دشمن‌اید!
دشمن صفا؟ ... شادی؟ ... عشق؟ ... ، دشمن تپش قلب‌اید!
دشمن آب؟ ... شادابی؟ ... صداقت؟ ... ، دشمن زندگی‌اید!
دشمن رنگ؟ ... نور؟...گرما؟ ...، دشمن خورشید‌اید!
دشمن کودک؟ ... دختر؟ ... زن؟ ... ، دشمن انسان‌اید!

* * *
... در ایام‌هایی دور مادربزرگی به نوه اش گفت:
اگر مراقب نباشی شیطان در جلدت میرود.
... و من در حیرتم که چرا مراقب نبودم و شما در جلد سرزمینم رفتید؟



Friday, November 02, 2007


نامه ای از ایران 



حتما خبرهای مربوط به پزشک جوان زهرا را شنیده اید و خوانده اید!
نمی دانم شاید بی کسی پدر و مادرش و یا گمنامی خودش باعث شده که چندان بازتاب خبری نداشته باشد.
به این دختر بیچاره واقعا جفا شده .خواهش می کنم هرکاری می توانید برایش انجام بدهید.

.... به نظرم باید یک کارزار بین المللی برایش به راه بیندازیم . ...... خواهش می کنم تو هم هر کار می توانی بکن.
به نظر می رسد شبیه ماجرای زهزا کاظمی باشد، یعنی او را مورد ضرب و جرح قرار دادند و احتمالا اتفاقی کشته شده است و بعد یک صحنه خودکشی ساخته اند گفته اند که زهرا خودکشی کرده است.
شما هرکاری می توانید در اروپا برایش انجام دهید، از قبیل پتیشن و فشار به سفارتخانه های جمهوری اسلامی در هرجای دنیا.
در ضمن نام واقعی این دختر زهرا بنی ... است و نه بنی عامری، که خانواده اش به دلیل ملاحظات خاص خودشان از این اسم مستعار استفاده کرده اند . فکر می کنم برای پیگیری های حقوقی باید که از نام واقعی اش استفاده کنیم و البته به نام مستعارش هم اشاره کنیم.
ببین این خانواده بدبخت چه مصیبتی را تحمل می کنند . یک خانواده محروم در جنوب شهر تهران هستند که می ترسند با افشای نام دخترشان یکوقت در نزد همسایه و آشناها دچار سرشکستگی شوند. یعنی به جای اینکه قاتلان حجالت بکشند خانواده مقتول در چنین شرایطی باید خجالت بکشد.
خانواده ای هستند که با وجود تنگناهای زیاد مالی دخترشان را به چنین رتبه علمی رساندند و واقعا همه چیز دردناک است.
هرکاری می توانید برای زهرای عزیزمان انجام دهید.
--------------------------------------------
اطلاعات بیشتر در همین مورد: اینجا و اینجا



Thursday, November 01, 2007


گفتگوی نسلها (١١) 



در ادامه پست قبلی ...
در آن فضا من خودم را غریبه احساس میکردم، چرا که این بحثها همانهایی بود که هر روز در خیابان و دانشگاه و مدرسه و حتی درمیهمانی‌ها و... زده میشد، راستش من انتظار دیگری داشتم. بعد از شاید یکساعتی که آنجا بودم و تنها به بحثها گوش دادم به امید آنکه شاید جلسه دیگر موضوع دیگری به بحث گذاشته شود و یا اینکه وقتی در کمیته ای مشغول به فعالیت بشوم دیگر موضوعات چیز دیگری خواهد بود، از آنجا بیرون آمدم.
بعدها هر وقت به آنروز فکر میکردم از خودم میپرسیدم چرا آن دو خانم مسئول در دفتر «اتحاد» روسری به سر داشتند؟ چرا آنها ( یعنی بنیانگزاران و مسئولان آن تشکل که اکثراً زنهایی بودند که در اروپا و آمریکا زنده گی و تحصیل کرده بودند و با مبارزات فمینیستی آشنائی داشتند) می گذاشتند که آن بحثهایی که به آگاهی جنسیتی کمکی نمی‌کرد و اگر ثمر داشت آنی نمیشد که شد، بین زنان جوان و نوجوان دربگیرد و به آن جهت نمیدادند؟ چرا بحثهایی حول حوش مبارزات فمینیستها به طور عام و مسئله زنان ایران به شکل خاص مطرح نشد؟
البته پس از خواندن مجموعه جمع‌آوری شده توسط خانم مهناز متین به نام «بازبینی تجربه اتحاد ملی زنان» و به خصوص پس از آنکه بعدها با آن دو خانم و کلاً دیگر بنیان گزاران « اتحاد ملی زنان» از نزدیک آشنا شدم، پیدا کردن جواب سوالهایم سخت نبود.
به نظر من چه در قبل و چه در حین قیام پنجاه و هفت و متعاقب آن با توجه به اینکه زنانِ فعال و اکتیویست، آگاهی و تجارب سیاسی خود را در فضاهائی مردانه کسب کرده بودند (اکثراً هم با رسوباتی استالینی)، چیز دیگری هم نمیدانستند. آنها همان استراکچر فکری و ذهنی مردها را به عاریت گرفته بودند و دقیقاً مانند آنها و یا بهتر است بگویم با عینک آنها به اصلی و فرعی کردن مسائل اجتماعی نشستند، و با جدا کردن پدیده های اجتماعی به زیر بنا و روبنا، مبارزه علیه تبعیضات جنسی و علیه حجاب اجباری - به عنوان سمبل کنترل زن و بعدها جامعه- و برای کسب حقوق برابر، قربانی مبارزه با امپریالیسم شد چرا که اینها همه مربوط به مسائل زنان بورژوا و بی درد تشخیص داده شد.
میخواهم بگویم نبود باور به خود و عدم اعتماد به نفس لازم نزد آن زنان (نسل قبل از من) و همچنین ناچیز بودن دانش و عمل اجتماعی آنها، نقش متفاوتی به آنها از نقشی که زنان دیگر- که فاقد تجارب و دانش فمینیستی بودند- ایفا کردند واگزار نکرد و حتی در بعضی موارد در مقابل زنانی که خواهان حرکت مستقل بودند ایستاده و مبلغ رویهء دنباله روی از جریانهایی سیاسی شدند.
ولی در همینجا باید بگویم که بی تأثیر هم نبودند اگرچه اندک. زاویه ای اگر چه بغایت تنگ در این محدوده همان شکستن تابوها است. یعنی همین وجود زنان چریک و یا بعدها زنانیکه در دانشگاه‌ها و مدارس و خیابانها بحث سیاسی میکردند و .... تابوهایی را در جامعه مردسالار ما شکست که راه ورود نسل من به سپهرهای عمومی را آسانتر کرد. بعضی وقتها از خود میپرسم که آیا میشود از اشتباه سخن گفت وقتی که تو تنها یک راه میشناسی و از وجود راههای دیگر کاملاً بی اطلاعی؟

Labels:





گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?