$BlogRSDUrl$>
Wednesday, August 30, 2006این شیر بی یال و دُم و اشکم را چه بنامیم؟پیش درآمد ١- تفاوت لائیسیته و سکولاریته از یک برایند تاریخی میآید و آنهم مربوط میشود به نقش نهاد کلیسا و رفرمیستها در دوران روشنگری در کشورهای مختلف. ولی من تفاوت اصلی بین لائیسته و سکولاریته در زمان حال را در شکل و درجه های شدت جدائی دین از دولت میدانم. در لائیسیته جدائی دین و دولت به طور کامل انجام میشود، یعنی اینکه دولت دینی را به رسمیت نمیشناید و امتیاز خاصی برای هیچ دینی قائل نیست ولی ادیان از آزادی فعالیت برخوردارند و دولت هیچگوئه کنترلی بر آنان ندارد. نهادهای عمومی ( مثل مدرسه های دولتی) خصلت دینی ندارند. اما در سکولاریته که بیشتر در کشورهای پروتستان شاهد آنیم ما با فعل و انفعالات و یا داد وستدهای دولت و کلیسا روبرو هستیم. در قانون اساسی حتی ممکن است دین رسمی اعلام شود و یا در کشوری مانند آلمان در بند یک آن انسان را در برابر خدا مسئول بداند و یا در بند هفت راجع به تدریس مذهب در مدارس رهنمود بدهد و یا اینکه دولت برای کلیسا مالیات تعیین و جمع آوری میکند و اگر بخواهی این مالیات را ندهی باید به ثبت برسانی که دیگر به این یا آن کلیسا تعلق نداری و....صدها مورد دیگر. در صورتیکه در لائیسیته دولت و مذهب کاملاً جدا از هم و مستقل از یکدیگر هستند و هیچگونه واسطهگری هم صورت نمیگیرد مانند فرانسه( که البته به نظر من آنطور که باید هم اجرا نمیشود. چرا که دولتها همیشه میخواهند پوپولیست باشند تا در قدرت بمانند و ازاین طریق منافعی را حفظ کنند ). ٢- مکابیز میگوید: " بحث من و این خانم ( نمیدانم چرا من اینقدر مورد غضب این آقا قرار گرفتهام که تا بحال فقط با خشم و غضب مرا مخاطب قرار دادهاند و یا مرا مفتش اعظم خواندهاند. من فقط نظرم را گفتهام، آنهم در یک وبلاگ. آیا چون من زن هستم ایشان اعصبانی شده و توانائی کنترل خود را ندارند یا اینکه چون مطابق نظر ایشان ننوشتهام، نمیدانم) از آنجا آغاز شد که دیدم در نوشته های شان (یعنی من) علاوه بر تبلیغ حکومت سکولار برای ایران، مسلمانان را فاقد صلاحیت برای سکولار بودن می دانند . این یعنی محروم کردن بخش اعظم هموطنان شان از دخالت در سیاست! در صورتیکه خود خانم هم میداند سکولاریسم با دینداری شخصی تباینی ندارد". توضیح من آن است که بخش اعظم هموطنانم و یا از نظر من "مین استریم" ( من به قصد از "مین استریم" استفاده میکنم و نه از مردم و یا تودهها و مستضعفین، چرا که در "مین استریم" تکنو کراتها و روشنفکران و پوپولیستها و... هم میگنجند. در این مورد من نوشتهای دارم که از دوستان به خصوص مکابیز و ایرج میخواهم که آنرا هم مطالعه کنند.) همیشه نگاهش رو به قدرت است و سرش در همه حال سو به بالا در گردش است، اگر قدرت در دست سلطنت باشد این "مین استریم" شاهدوست غیوری هست جان برکف و جان نثار، اگر قدرت در دست استالین باشد کمونیستی دوآتشهای میباشد که باید در تاریخ ثبت شود و اگر در دست موسیلینی و هیتلر باشد آن هم رهرو خوب و گوش به فرمان پیشوا هست و اگر خمینی و خمینی زده ها صاحب قدرت باشند مؤمن و مسلمان و سرباز امام زمانی است که حتی نمیخواهد برای ساعاتی چشمهایش را باز کند و ببیند که در چه منجلابی دارد دست و پا میزند. و مهمتر از همه اینکه من معتقدم این روشنفکران و تولید کنندهگان فکری هستند که اتفاقاً به قول آقای مکابیز مردم (بخش اعظم هموطنانم) را به این راه و آن بیراهه میکشند، و دقیقاً به همین خاطر است که من اصلاحطلبان دینی را مورد ارزیابی قرار دادهام و نه مردم را من میگویم یک مسلمان مذهبی ( نه مردم کوچه و بازار) نمیتواند لائیک و یا سکولار باشد. در ادامه باید بگویم این مردم کیست که مدام از آن سخن گفته میشود. حال یکی میگوید امت یکی میگوید توده، آن دیگری خلق و... جریان چیست گه هر کس آنچه را میبیند و میپندارد از ظن خود به مردم نسبت میدهد و در پشت سر آنان مخفی میشود؟ اینرا من به خوبی به عنوان یک فمینیست از سالهای نوجوانیام تجربه کردهام، چرا که هر وقت یک مرد ایرانی در مقابل خواستهها مطالبات زنان قرار گرفته میگوید خوب این هنوز برای مردم ( یعنی در حقیقت خودش) زود است و یا مردم ما ( یعنی بازهم خودش) نمیتوانند یک همچین چیزی را بپذیرند. در ثانی نظرات من چه ربطی به دخالت بخش اعظم هموطنانم در سیاست دارد؟ حضور و مشارکت در امور سیاسی بر میگردد به ساختار سیاسی یک حکومت و اگر حکومتی یک ساختار دموکراتیک داشت بیشترین شهروندان در میدان سیاست آن نقش بازی خواهند کرد و اتفاقاً در یک ساختار دموکراتیک نه مذهب و اعتقادات شهروندان ربطی به نقش سیاسیشان پیدا میکند، ونه زندهگی خصوصی و سکسی آنها. مثلاً به هیچکس ربطی نخواهد داشت که آیا شهروندان شب را با کسی که با وی مزدوج بودهاند سر کردهاند یا نه و آیا وی با همجنس خودش در تخت بوده یا با غیر همجنس خود. چگونه آقای مکابیز از این گفتهء من که یک مسلمان مذهبی نمیتواند سکولار و یا لائیک باشد به این نیتجه رسیدهاند که گفتهام نباید در امور سیاسی دخالت کند فقط خود ایشان میدانند و بس. حال در جواب دوستمان ایرج ایشان در بند یک میآورند که: " آنچه کسی را هویتا "مسلمان" می سازد؛ اعتقاد به پیامبری محمد بن عبدالله است. همین! اشعریون صفات را عین ذات نمی دانستند و از این جهت به توحید (صفاتی) قائل نبودند. هم ایشان عدل را به عنوان یک اصل دینی قبول نداشتند. بعضی از شیعیان و همچنین بعضی از اهل تسنن به حادث شدن تغییراتی(کم شدن از بعضی سوره ها) در قرآن قائل هستند. شیخیه از شیعیان و همچنین بعضی از فرق اهل تسنن به معاد جسمانی قائل نیستند. امامت را اهل تسنن نمی پذیرند و بعضی شیعیان از قبیل سروش امامت را تنها یک منصب ولایی می دانند که در دسترس هرکسی می تواند باشد (منحصر به دوازده امام نباشد) " خوب اگر دچار سرگیجه نشدهاید ببینید که ایشان اولاً اسلامی را تشریح میکنند که هر کس میتواند یک طرفش را بِکشد و هر که هر جور دلش خواست بگوید که اسلام چیست. یعنی حتی میتوان توحید را هم قبول نداشت و باز هم مسلمان بود خوب اینکه دیگر میشود شیر بی یا و دم و اشکمی که به همه چیز شبیه است جز اسلام و ضمناً حال آنرا در کجا میشود یافت؟ در سیارات کشف نشده؟ دوست عزیز کمی دقت کن ما بر روی کره خاکی زندهگی میکنیم و در همین جا هم پدیده را مورد بررسی قرار میدهیم. دوماً فکر نمیکنی که همان مردمی که مکابیز مرا متهم میکند که آنها را به هیچ گرفتهام با این نظرات شما به آنها و اعقایدشان توهین کردهاید و ممکن است احساساتشان جریحه دار شود؟ ( البته من اینطور فکر نمیکنم بلکه دارم از استدلالهای شما قرض میگیرم). اقای ایرج ادامه میدهند که: "می بینید که اساس نقد شما پایه چندان قرص و محکمی ندارد. به عبارتی شما بعضی مبانی را "ضروری دین" فرض کرده اید که از نظر تاریخی مشخص شده است که چندان هم "ضروری" نبوده اند." عجبا اساس نقد من پایه و اساس ندارد و نظریه ایشان پایه و اساس دارد! هوم! یک بار دیگر نظریه ایشان را بخوانید به خصوص آن قسمت که ایشان میگویند: " بعضی از شیعیان و همچنین بعضی از اهل تسنن به حادث شدن تغییراتی(کم شدن از بعضی سوره ها) در قرآن قائل هستند." به زبان دیگر ایشان میگویند شاید اینطوری باشد شاید هم نباشد، ممکن است که این اتفاق افتاده باشد ممکن هم است که نیافتاده باشد و شاید اینطوری شده باشد و...معنی پایه و اساس را هم در سال ٢٠٠٦ فهمیدیم چیست. در بند دوم میگویند: "البته این فرض می تواند در نظر گرفته شود که به هرحال النادر کالمعدوم ( این دیگر یعنی چی؟ آقا من و خیلیهای دیگر در فیضیه درس نخواندهام کمی رعایت کم سوادان ( مردم) را هم بکنید) و از این جهت به هرحال یک هویت اسلامی مشترکی هست که مسلمانان را به یکدیگر پیوند می دهد. بلی چنین است. اسلام را اگر بخواهید به عنوان یک هویت در نظر گیرید؛ چیزی جز "تاریخ اسلام" نیست. آن هم نه صرفا تاریخ صدر اسلام. بلکه کل تحولات و تغییراتی که طی قرون و سالها در این هویت حادث شده است. شما امروز بانویی با چادر مشکی را یک مسلمان سفت و سخت می شناسید و البته حق هم دارید. اما زمانی بود که شیخ فضل االله نوری مسلمانان را از این می ترساند که زنانشان با چادر چرخی (همین چادرهایی که امروزه مسلمانترین بانوان به سر می کنند) به کوچه و خیابان بروند. خوب اسلام کدام است؟! آنچه شیخ می گفت و یا اینکه امروز آقای مکارم شیرازی می گوید؟! من به شما می گویم که اسلام هویتی یک ماهیت ثابت و لایتغیر نیست. یک حقیقت نیست. یک "تاریخ" است. به این ترتیب اسلام امروز همین است که می بینیم مورد اقبال جماعت مسلمان است و اسلام زمان شیخ نیز آن بود که مورد اقبال جماعت مسلمان آن روزگار بود. به این ترتیب اگر شما با تکیه بر این اسلام هویت بفرمایید که سکولاریسم و لائیسیته در جوامع اسلامی قابلیت نفوذ چندانی ندارند تا اندازه ای حق دارید " خوب این شد یک چیزی یعنی اگر من همین پدیدهای که بر روی این کره خاکی و در سرزمین خودمان با آن روبرو هستیم را به نقد کشم حق دارم، ولی بلافاصله ایشان را میترسند که من پررو شوم و میگویند: "( و البته نه بسیار، چرا که اسلام این زمان تا اندازه بسیاری عرفی شده است و با اسلام سالهای دور متفاوت است)" باور کنید من به اسلامی که از سالهای دوری که حالا اینطوری به ما رسیده پرداختهام نه آنی که در سیاره دیگری است. در مورد نظر ایشان هم من گفتهای از اکبر گنجی میآورم که قضاوت آن با خودتان است. اکبر گنجی در نوشتهای میآورد: " اما از منظر پاره ای از متفکران غیردیندار (توجه کنید که میگوید غیر دیندار) ماجرا از قرار دیگری است: از منظر این متفکران، دین چیزی جز تاریخ دین نیست، و تاریخ دین تاریخ انواع تبعیضها و نابرابریهاست: نابرابری میان مسلمان و نامسلمان، زن و مرد، آزاده و برده، فقیه و غیر فقیه، و غیره. وقتی که الهیات سیاسی و دولت دینی می شود، این نابرابریها توسط دولت دینی به جامعه تحمیل می گردد. در این صورت راه حلّ مساله تفکیک نهاد دین از نهاد دولت و نفی الهیات سیاسی است. آپارتاید جنسی را که منشأ دینی دارد، نمی توان بر مبنای قرائتهای مختلف از دین حلّ کرد. روشنفکران دینی تاکنون نتوانسته اند که اعتبار هرمنوتیکی قرائتهای دینی مورد ادعایشان را نشان دهند ." در بند سوم دوستمان میگویند:" اما وقتی شما می فرمایید "یک مسلمان" نمی تواند لائیک یا سکولار باشد؛ دیگر دارید جایگاه یک "مفتی که تکفیر می کند" و به قول مکابیز "مفتش اعظم" را اشغال می کنید. اسلام فردی؛ یک حقیقت است. هر مسلمان به عنوان یک "فرد" اسلام خود را و حقیقتی که خود از اسلام باور دارد برپا می دارد. من به شخصه تاکنون دو نفر مسلمان را ندیده ام که درک شخصیشان از دینشان(همان اصول دینی که مطرح کردید) از تساوی مطلق برخوردار باشد. نمونه هایی در بند یکم آوردم که به شما نشان می دهد طیف "اسلام فردی" از کجا تا کجا کشیده شده است. نه من و نه شما و نه آقای خمینی حق نداریم کسی را که به پیامبری محمد بن عبدالله شهادت می دهد؛ نامسلمان بخوانیم. دین مقوله ای فردی و شخصی است. یک مسلمان به عنوان یک فرد می توان درک شخصیش از دینش به صورتی باشد که منکر معاد جسمانی شود؛ منکر توحید صفاتی باشد؛ منکر عصمت امامان باشد و ....انکار درج سیاست در اسلام از دیدگاه فردی سخت تر از موارد دیگر نیست." در اینجا هم ایشان هم میخواهند از دوستشان آقای مکابیز عقب نیافتند و خوب این وسط دشنام تکراری دوستشان به من را باز هم تکرار میکنند. خوب در عالم دوستی باید هوای یکدیگر را داشت. این را به پای جوانیشان میگذاریم ولی دقت کنید که از دیدگاه ایشان دین اسلام در حد یک سلیقه تعریف شده یعنی همانطور که ممکن است شما برای پیژامهتان رنگ قرمز را انتخاب میکنید ممکن است دیگری رنگ سبز را و یا من سفید و همسایهمان راه راه بنفش و صورتی را انتخاب کند. حال سؤال من از ایشان این است که اگر شما اینگونه میپندارید و هر مسلمان به عنوان یک "فرد" اسلام خود را و حقیقتی که خود از اسلام باور دارد برپا می دارد، پس چرا از انتقاد به اسلام فریاد وای اسلام عزیز سر میدهید؟ چگونه است که اگر این اعتقاد تا این حد فردی است تاب و تحمل نقد گوشهای که در اسلام فردی شما جائی ندارد را نداراید؟ و چگونه است که هنوز خیلی از نواندیشان دینی از جمله گنجی از خمینی یعنی طراح همین اسلام عرفی (حال به جنایتکار بودنش کاری نداریم) سیتات و نقل قول میآورند؟ و در بند آخر میآورند" اشاره ای به مسیحیت کردید. خوب من باب بحث را منحرف نمی کنم. صرفا این را می گویم که همان حکمی که درباره اسلام هویت مطرح کردم درباره مسیحیت هویتی نیز صادق است. مسیحیت به عنوان یک هویت جمعی یک حقیقت نیست. یک "تاریخ" است. اگر برای شما سکولاریزه شدن مسیحیت اینقدر ساده و باورپذیر است؛ نه به واسطه مهربانی پیامبرش؛ بلکه به واسطه این است که مسیحیت این زمان سکولاریزه شده است. وگرنه در دوران جنگهای صلیبی مسیحیت با همین پیامبر مهربانش کار سیاسی و نظامی می کرد و بلکه می توان گفت موتور محرکه تحولات اروپا بود. تازه خوب است بدانید همین امروز مسیحیانی هستند که مطلقا بنیادگرا و قائل به مسیحی سازی جهت سیاست ایالات متحده می باشند. هویت جمعی مسیحی سکولاریزه شده است (به واسطه تاریخش). ولی حقیقت مسیحیت امری فردی است که از دید بسیاری از ایشان عرفی شده است و از دید بعضی از ایشان می باید سیاسی باشد. من و شما در جایگاهی نیستیم ( و هیچکس دیگر نیز) که بخواهد مسیحیان بنیادگرا را از مسیحیت خلع کند یا مسلمانان سکولار را (تا زمانی که به پیامبری محمد باور داشته باشند) نامسلمان بشمارد." اولاً این دوست عزیز یا متوجه منظور من نشدهاند یا اینکه خود آنی را فهمیدهاند که میخواستهاند. منظور من از سخنان، سیاستمدار بودن و ساختار سیاسی تعیین کردن، جنگطلب بودن، حکومتگری و دستورات حکومتی.... خود محمد یعنی پیامبر اسلام به خصوص بعد از فتح مکه و یا همان زمان سورههای مدنی بوده است نه آنکه بعد از وی که چه گفته و چه کرده. حال آنکه جنگهای صلیبی به خود مسیح ربطی پیدا نمیکند. دوماً دوست عزیز، مسیح حتی زمانی که برای به صلیب کشیدن وی را روانه میساختند اصلاً مقاوت نکرد، و در هیچ کجا هم شما نمیتوانید ثابت کنید که مسیح ادعای حکومت کردن داشته است. حرف آخر حال که قرار است از اسلام یک شیر بی یال و دُم و اشکمی بسازیم و آنرا در حد یک سلیقه فردی ببینیم چه اصراری است که برای ساختن ایرانی آزاد و دموکرات و لائیک آنرا وبال جانمان کنیم؟ چرا باید در این راه دشوار و ناهموار حال این بار سنگین و نفس گیر را هم بر کول خود سوار کنیم؟ اصلاح و رفرم آنرا هم به نواندیشان دینی مثل گنجی و کدیور و اشکوری و غیرو بسپارید و خود را رها کنید. اعتقادات خود را کاملاً شخصی بدانید و آنرا در وجدان خود نهادینه کنید، سعی نکنید که آنراعمومیت دهید و یا آنرا به همه امور تعمیم دهید تا مجبور نشوید از این زاویه برای خود مسئولیتی دست و پا سازید. چرا باید جوانان ما اینقدر مسموم این فضا شده باشند که مدتی را در این هیئت سینه برنند و مدتی را در آن هیئیت و یا بهتر بگویم مدتی را در دام این جناح و مدتی را در دام آن جناح دیگر باشند؟ بیآید ریههایمان پر کنیم از هوایی بدون پیشداوری، قضاوتهای تحمیل شده در ناخودآگاهمان، بیآییم به دور از هر گونه عینک و شابلون به دیدهها و دریافتهایمان بنگریم و آنها را برسی کنیم، بیآییم برای یافتن جواب چراهایمان خط قرمز تعیین نکنیم و بیآییم....
|
Monday, August 28, 2006كمپين يك ميليون امضا براي تغيير قوانين تبعيض آميز آغاز به كار كرددر زیر لینکهایی در رابطه با کمپین و یا وبلاگهایی که اخباری حول حوش آن منتشر کرده اند را جمع آوری کرده ام:
وب سایت کمپین بی مشروعیت زیستن جنبش زنان برای تغییر در خیابان کمپین یک میلیون امضایی در حاشیه خیابان داغ کلید خورد و عکسهای کسوف ضمناً در وبلاگهای بالا مطالب دیگری در همین زمینه لینک داده شده که توصیه میکنم به آنها هم حتماً سر بزنید. Thursday, August 24, 2006تناقض مسلمان و سکولار و یا لائیک بودن!چندی پیش من در پستی نظرم را مبنی بر داشتن تناقض ایرانی مسلمان بودن ( به عنوان کسی که اعتقاد به مذهب اسلام را بر همه امور واجب میداند) و در عین حال سکولار و لائیک اندیشیدن و عمل کردن را کوتاه بیان کردم و از آنجائیکه در بین بعضی از دوستان کاملاً مفهوم نبوده است و سئولاتی را بوجود آورده سعی دارم در اینجا بیشتر توضیح دهم که من چه میگویم. نخست باید به اطلاع برسانم که من نه جامعهشناسام و نه در هیچ یک از رشتههای علوم انسانی تحصیل و یا تخصصی دارم بلکه تنها و تنها به عنوان یک تبعیدی که بر کشور زادگاهش و تاریخ اجتماعی آن نگاهی انتقادی دارد و همینطور بی تفاوت به سرنوشت مردمش نمیباشد، در جایی که انحرافی و یا گرفتاری در چرخ گردان نازای زمان را میبینم آنرا گوشزد میکنم. و به دنبال آن یادآوری میکنم که این محل یک وب لاگ است و نه مجله تخصصی که باید ادعاها و تئوریها کاملاً علمی باشند و به قول آقای حسین درخشان اینجا محلی است که انسان میتواند به عنوان چرک نویس افکار و ایدهها از آن استفاده کرده و به معرض دید و بحث و نقد بگذارد. از نظر من اسلام بر خلاف ادیان دیگر، دین و آئینی است سیاسی و دنیوی. محمد تنها پیغمبری بوده که در ضمن ادعای پیامبری سیاستمدار هم بوده و حکومت کرده و حتی در امر حکومت جانشینانی هم داشته است ( موردی که در ادیان دیگر با آن روبرو نیستیم) و ادعای آنرا هم دارد. برای همین هم در سرتاسر قرآن به خصوص در سورههای مدنی، یعنی زمانی که دیگر محمد در دوران رسالت و ایثار نبوده بلکه در دوران حکمرانی و سیطرهء سیاسی بوده است، و همچنین احادیث و دیگر دستورهای دینی آشکارا و به وضوح رهنمودها و اوامری در اجرای امور دنیوی درج شده است و این آن چیزی است که خیلیها به آن توجه ندارند. برای توضیح بیشتر به نکاتی اشاره میکنم: دستوراتی برای جنگ یعنی وسیلهای برای چیره شدن در سیاست و حکمرانی دستوراتی در مورد رفتار با اسیران و غنائم جنگی به عنوان سیطرهء سیاسی دستوراتی برای گرداندن امور حکمرانی مثل خمس و ذکات (مالیات امروزی) دستوراتی برای حکمرانان و حکم شوندهگان ( قوانین ساختاری یک حکومت) و مهمتر از همه اینکه این دستورات منشاءای الهی داشته و ابدی و اذلیاند و نمیتوان در آنها شک کرد و یا خواست که در آنها تغییر ایجاد کرد. دیگر اینکه این دستورات به هیچ ایده و تفکر دیگری اجازه بروز و اجرا نمیدهند. یعنی نمیتوان مسلمان بود و گفت دیگر این دستورات برای زمان خودشان بوده است و من نوعی در سال ٢٠٠٦ گونهء دیگری از یک ساختار سیاسی را میپسندم. مورد دیگر برای تشریح نظرم "اصول د ين" یعنی توحيد، نبوت و معاد، عد ل و امامت است. در مذهب اسلام این اصول پایهء اعتقادات یک مسلمان است و چنانچه يکی از اين اصول در نزد مسلمانان محکم نباشد، ايمان و در نتيجه اسلام ناقص و سرنگون می گردد ( دیگر از" فروع دین" سخنی نمیگویم). حال مختصر بپردازیم به این اصول: توحید: يکتا پرستی "لا اله الا الله" يعنی نيست خدایی به جز الله. نبوت: يعنی مسلمانان بايد باور داشته باشند، که محمد رسولالله است. معاد: يعنی باور داشتن به روز مجازات، روزيکه زمين و زمان به آخر می رسد و همهء مردگان زنده می شوند. مسلمانان فرمان بردار به بهشت روانه میشوند و به خوردن، آشاميدن و شهوت رانی ( آنهم فقط مردانه) مشغول می شوند. ديگران به جهنم تا به سختی شکنجه شوند. عد ل: يعنی الله عادل است، هر کس را به اندازهء ایمانش احسان می بخشد و به اندازه تخلفش از ايمان مجازات می کند. امامت: اعتقاد به امام به عنوان "وارث خلا فت" بعد از محمد. خوب حالا چگونه میتوان هم مسلمان بود وهم لائیک و یا حتی سکولار؟ اسلام مسیحیت نیست که پیامبرش تنها با ایثار و رئوفت میخواسته انسانها را متقاعد به مرام خود کند و به هیچ عنوان هم ادعای حکمرانی و رهبری سیاسی نداشته است (در اینجا به چرائی اش نمیپردازم). دقیقاً هم به همین خاطر کانت و دیگر اندیشمندان دوران روشنگری میتوانستهاند در عین اینکه مسیحی بودند برای امور دنیوی خردگرایی شکاک و پرسگرهم باشند. به همین دلائلی که برشمردم از نظر من کسانی مانند گنجی و یا اشکوری و کدیورو غیرو مصلحان و رفرمیستهای دینی هستند و نه یک روشنفکر سکولار و لائیک. چرا که آنها میخواهند اسلام را به روز ( آپ دیت) گردانند تا بتوان آنرا در امور دنیوی دخیل کرد، یعنی اموری که به سیاست و مدعی "والی مطلق" بودن در اسلام را که علنی و غیر قابل کتمان هست را کمرنگ و یا در جاهایی حذف کنند و به آن هم عنوان "اسلام دموکرات" و یا تعبیر "دموکرات از اسلام" میدهند. البته که در این راه خط قرمزهایی هم خواهند داشت که از آنها نمیخواهند (نمیتوانند) عبور کنند، اگرچه خردشان به ایشان بگوید که آنها باید این و یا آنرا به زیر سؤال ببرند. در صورتی که یک انسان لائیک مسئلهاش "آپ دیت"، رفرمیزه و یا اصلاح شدن دین و مذهب نیست. چیزی که یک روشنفکر لائیک را به خود مشغول میدارد یافتن جواب چراهایی است که در زنده گی اجتماعی و فرهنگی، سیاسی .... روزمره با آن روبرو شده است و برای توانائی در راه رسیدن به راه حل هم برای خود خط قرمزی قائل نیست.در همینجا هم اضافه کنم که من با به روز کردن اسلام نه تنها مخالف نیستم بلکه از اقدامات رفرمیستهای دینی کاملاً خشنودم و به استقبال آن میروم، حرف من تنها دیدن این تناقضات و ممانعت از مخلوط شدن مفاهیم و اصطلاحاتی است که باری تاریخی، فلسفی و روانشناختی اجتماعی دارند. Tuesday, August 22, 2006مفتش اعظم!!؟؟١- میهماندار بودم، میهماندار عزیزی چهارده ساله، کسی که با دلتنگی بزرگ شدنش را فقط از طریق تلفن و عکس نظاره بودم. پنداری همین دیروز بود که مامان یک روز صبح زنگ زد و گفت که عمه شدهام. حالا میهماندارش بودم باهم گفتیم و بحث کردیم. از گذشتهها برایش گفتم و چه با علاقه، سراپا به گوش مینشست و سؤال میکرد. و چه زیبا بود طرح کردن نظراتش. ٢- دوستی در انتقاد به نظرات من راجع به اطلاحطلبان برایم کامنتی گذاشته که قسمتی از آنرا در زیر میآورم: " من می گویم کسی /که خودش می گوید به جدایی نهاد دین از نهاد دولت معتقد است به من و شما جه مربوط است که عقایدش را تفتیش کنیم که آیا سازگاری درونی دارد یا نه ؟او ( هر کس که هست) خودش می گوید سکولار است و شما بر می گردید می گویید سکولار بودن با دین تو در اتناقض است . یعنی عملا در جایگاه مفتش اعظم می نشینید . من واقعا نمی دانم سروش (مثلا) مشکلات اعتقاد ی خودش را چگونه حل می کند . حتما او هم توجیهاتی برای خودش دارد .اما چه توجیهاتش قابل قبول باشد چه نه من حق ندارم از او بازخواست کنم و هولش بدهم به یک طرف .آخوندها می گویند تو( سروش مثلا) مسلمان نیستی شما می گویید سکولار نیستی . می بینید ؟ هر دو در یک جبهه اید؟" در جواب این دوست متذکر میشوم که این به اصطلاح روشنفکران دینی و یا اصلاحطلبان کسانی مانند مثلاً فقط یک استاد دانشگاه و یا فقط صاحب نظر نبودهاند که در جایی نظراتشان را بیرون دادهاند و من هم باید خوب به عنوان نظر بشنوم و یا نقد کنم. آنها پایه ریزان، طراحان، عاملان و آمران یک رژیم توتالیتر اسلامی بودهاند. آنها به عمد تاریخ را از سال ١٣٦٨ شروع میکنند. میخواهند نقش خود را در کشتارهای ٥٧ تا ٦٧ را از تاریخ سرزمینمان محو کنند، میخواهند بر کشتار جوانان این سرزمین چه در جنگ، چه در زندان، چه در خیابان و... سرپوش بگذارند. میخواهند غارتگری مالی و معنوی، فرهنگی و علمی میهنمان را با سکوت برگزار کنند. آنها که خود نقش عمدهای در شکل گیری و تداوم این رژیم مذهبی و توتالیتر داشته و هنوز دارند و میخواهند داشته باشند، چگونه میتوانند بدون برخورد به گذشتهشان عنوان کنند که سکولارند و در پی ساختن جامعهای هستند که دین و دولت در آن کاملاً جداست ؟ بدون اینکه گذشتهء خود را به نقد کشند و نگویند پس چرا در گذشته چنین کردند؟ بدون آنکه از وقایع بگویند که چه شد؟ بدون اینکه بگویند حال چه شد که متغییر شدهاند؟ و یا نه بدون اینکه خمینی و یا خط قرمزهای این رژیم ( مانند این قانون اساسی قرون وسطایی) را به زیر سؤال ببرند؟ نه، من مفتش اعظم نیستم! من یک تبعیدیام که بر کشورش و تاریخ آن و بر مردمش چشمی دارد و در جایی که انحرافی میبیند آنرا گوشزد میکند. و ضمناً چرا این دوست ما میخواهد همه چیز را وارونه کند؟ دوست محترم، من نه آمر بوده و هستم و نه عامل، از زندان و شلاق و وسایل شکنجه هم در نزد من خبری نیست و برعکس یادمان نرود که چه کسانی مفتش اعظم بودهاند. کسانی را که من به آنان انتقاد کردهام خود یا آمر و طراح و تئوریسن زندان و شلاق و شکنجه و..... بودهاند و یا عامل . ٣- بیست و هشت مرداد هم آمد و رفت و من میاندیشم، همانطور که نسل مادران و پدران ما نتوانستند به درایت بیاندیشند و عمل کنند، نسل ما هم نتوانست مانع از بوجود آمدن این غده سرطانی شود و حال هم نسل کنونی آنچنان در تار و پود بافتههای این غده (به خصوص بخش اصلاحطلب آن) که در همهء اندام این جسد نیمه جان ریشه دوانیده درگیر و اسیرند، که مشکل به نظر میرسد بتواند خود را از آن رها کرده و جان تازهای به این کالبد بدمد. بیست و هشت مردادهای دیگر هم در راه هستند و خواهند بود. Tuesday, August 15, 2006طرح چند سؤالبا اینکه چند بار گفتهام ولی به دلیل این مناسبت لازم دیدم باز هم تکرار کنم که به نظر من این اطلاحطلبان با قاطی کردن، لوث کردن، وارونه جلوه دادن، تغییر ماهیت دادن به دلیل واهی ایرانی و اسلامی کردن و در آخر از معنی اصلی خارج کردن اصطلاحاتی مانند دموکراسی، حقوق بشر، مدرنیته، سکولاریته، لائیسیته، فمنیسم، جنبش، حزب، جبهه و...آنچنان مباحث روشنفکری ما را دچار سردرگمی و اغتشاش کردهاند که شاید باید چند نسل بگذرد تا از تأثیر سوء آنها رها شویم. حال نگاه کنید که چگونه با وقاحت مسائل را دور میزنند چشم بر هم میگذارند و مباحثی که هم اکنون در بین ایرانیان مورد تجزیه تحلیل و ریشه یابی قرار گرفتهاند را، موضوع خود کرده و آنرا لوث، و با سطحی که خود در امان بمانند به آنها میپردازند. حال به عکس نگاه کنید: ١- اینها دارند به چی، و به کی میخندند؟ ٢- نام این جبهه که ایشان، یعنی کسانی که ضربه زدن به علم و دانش ِ کشور و تصفیهء دانشجویان و دانشگاهیان دگراندیش را "انقلاب فرهنگی" نامیدند، در پی برپایی آنند را چه میشود گذاشت؟ ٣- آیا باز هم این افراد موفق خواهند شد به این جسد نیمه جان ( مباحث و مطالبات دموکراسی خواهی و حقوق بشر در ایران) ضربهء آخر را هم بزنند. اگر نه شواهد آن چیست؟ اگر آری چه باید کرد؟ ٤- آیا کسی که اینگونه سخن میگوید: الف - از اسلام هیچ نمیداند؟ ب - از دموکراسی و حقوق بشر اطلاعی ندارد؟ ج – مغرض است؟ د – نابکار است و میخواهد در پشت کلمات زیبا مقاصد دیگری را دنبال کند؟ -------------------------------------------------------------
عکس از آرش عاشوری نيا وب سايت کسوف Saturday, August 12, 2006کلاغ و خروس ِ زمانه و آنفولانزای مرغی وکلاغستون و دیگر چیزهامصاحبهای با خانم نیلوفر بیضایی، چاپ شده در مجله تلاش شماره ٢٤، با عنوان " آيا ما ملت از قبای دوختهی رژيم بر پيکرمان ناخرسنديم؟" را خواندم که میخواهم قسمتی از آنرابا شما در میان بگذارم:
.... در چنین جامعهای شما بعنوان روشنفكر، فرهنگورز، فعال سیاسی، هنرمند و كسی كه مخاطبش این مردم و این جامعه است، دو راه بیشتر ندارید. یا اینكه برای “محبوب همگان بودن“، تملقشان را بگویید و نورمهای معمول و غالب فرهنگ جامعه را سرمشق كار خود قرار دهید و با تایید و ادامهی همان نورمها، آنچه بوده و هست را ادامه دهید و بر آن صحه بگذارید و به تداوم روزمرگی و فرهنگ تزویر یاری رسانید و یا اینكه با نقد آنچه هست، بر امكان و ضرورت تغییر تاكید كنید و آنچه تاكنون بوده را با نگرشی نقاد و در عین حال پرسشگر مورد تردید قرار دهید. این راه دوم مسلما راه سختتری است، چرا كه در حین اینكه با نفیگرایی فاصله دارد، لازمهاش كاوش و جستجو است و در عین حال امكان اینكه پذیرفته نشوید یا منزوی شوید، در آن هست. اما این بهایی است كه برای “فردیت“ یافتن در جامعهی تودهوار میبایست پرداخت. بگذارید یك مثال غیرسیاسی اما قابل مقایسه از حرفهام تئاتر برایتان بیاورم كه با عرصههای دیگر نیز بسیار قابل مقایسه است. من با بسیاری از كسانی كه در این هنر دارای استعدادی هم بودهاند برخورد كردهام كه در دورهی جوانی حرفهشان را جدی گرفتهاند و تلاشهای درخوری نیز در زمینهی تئاتر كردهاند، اما بسرعت به تئاتر تجاری روی آوردهاند و راه سهلتر را برگزیدهاند. منظورم از تئاتر تجاری، تئاتری است كه چون مردم را میخنداند و برای خنداندن مردم از همان فرهنگ حاكم بر جوكهای پایین تنهی ایرانی بهره برده است، دیگر در آن مهم نیست كه صحنه چگونه است، نور چیست، دقت در جزییات چه مفهومی دارد، دستگاه تئاتری بعنوان یك مجموعهی خلاق و كار تئاتر بعنوان یك كار خلاقه كه در تداوم، تمرین، ایدهی فكر شده، گسترش دانش تئاتری و به روز كردن آن و بسیاری عوامل دیگر كنار گذاشته میشود. اینها به این نتیجه رسیدهاند كه تماشاگر ایرانی اصلا این مسائل را نمیفهمد و برایش مهم نیست، پس ما چرا باید بخودمان زحمت بدهیم و برای همین راه سهلتر را برمیگزینند. میروند روی صحنه و جوك میگویند و از آنجا كه اكثر این جوكها اشاره به آلت تناسلی انسان بعنوان محمل خنده دارد، تماشاگرش هم میآید٦٠دلار پول میدهد كه به پایین تنهی خودش یا به لهجهی تركی یا به بدبختی و حقارت دیگری كه مثلا بیریخت است یا پایش كج است، بخندد. باور كنید، بسیاری از كسانی كه بعد از یك مرحله كار جدی تئاتر به این نوع تئاتر رو آوردند، معتقد بودند كه باید اول چند تئاتر خندهآور (به مفهوم ایرانی آن) كار كرد تا تماشاگر جلب شود و بعد كار جدی ارائه داد. اما متاسفانه هرگز به این كارهای جدی دست نزدند و خود آنچنان در اعماق ابتذال فرو رفتند كه دیگر راه بازگشتی برایشان نماند. البته اینها به یك امتیاز بزرگ دست یافتند و آن این است كه تماشاگر زیادی دارند و میتوانند از راه تئاتر زندگی كنند كه این كم امتیازی نیست. اما كار آنها برای هنر تئاتر چه نتیجهای داشت؟ هیچ! تماشاگری كه از طریق دیدن كارهای آنها تئاتر را میشناسد، گمان میكند تئاتر یعنی جوك گفتن و در همان روزمرگیاش خود را تایید شده مییابد. نمیخواهم در بحث تئاتر باقی بمانم. فقط میخواهم بدین نكته برسم: در این نوع نگاه به جامعه كه شاید بنظر بسیاری واقعگرایانه بیاید، اساس نگاه و حركت، عقب ماندگی، كلیشهگرایی و ایستایی است، نه تولید، گسترش امكانات، تغییر و حركت. این نگاه نتیجهی یك سیندروم عمومی است بنام عوامگرایی و مصلحتگرایی كه نتیجهاش تقویت انواع و اقسام نیروهای مخالف مدرنیته و بخصوص تئوریسینهای اسلام سیاسی در قالب“اسلام راستین“ در دورههای گوناگون بوده است. من به این نگرش میگویم “پراگماتیسم كاذب“ كه با پراگماتیسم مدرن كه در جوامع آزاد و دمكراتیك شكل گرفته است، تفاوتهای اساسی دارد. اگر در كشورهای پیشرفتهی امروز دنیا نیز چنین نگاهی مبنای حركت در عرصههای گوناگون میشد، ای بسا هنوز این كشورها نیز در حال دست و پنجه نرم كردن با قرون وسطای خویش بودند. این نمونه نشان میدهد كه این عدم پذیرش مسئولیت در هر عرصهای موجود است. در عین حال بر این باورم كه تنها اگر نسبت به مسئولیتی كه داریم احساس تعهد كنیم، مخاطب خود را جدی بگیریم و وجدانكاری و حرفهای بیابیم و اصولا معنای كار و تولید را درك كنیم، میتوانیم به این تغییر یاری برسانیم. در عرصهی سیاست نیز این نگاه بازاری، بخصوص در سالهای اخیر بنا بر مصلحت دوباره رشد كرده است. البته رد پای این نگاه را باید در تاریخ سیاسی ایرانی نیز جست و نقطهی مقابل آن یعنی نهیلیسم و نفیگرایی مطلق را كه زاییدهی همین تفكر پوپولیستی است، نیز بررسی كرد. در هیچ جای جهان، عوام به خودی خود و بطور خودجوش و بدون سلاح تفكر راهی را بسوی دمكراسی نگشودهاند. روشنفكران، فرهنگورزان و متفكرین در همهی جوامع آن حلقهی اصلی انتقال اندیشه و پرسش و تحرك اجتماعی به فرهنگ عمومی بودهاند. بسیاری بر این گمانند كه در ایران “فردیت“ دارد شكل میگیرد. اینكه این تمایل، بخصوص در نسل جوان وجود دارد، امری است غیر قابل انكار. اما از آنجا كه كمتر كسی تلاش كرده تا تعریفی از فردیت و ارتباط تنگاتنگ آن با زندگی اجتماعی بدست بدهد، منفعتجوییهای شخصی كه گاه به بهای گذشتن از روی نعش دیگران بدست میآید، از سوی عدهای “فردیت“ یافتن معنا شده است. بستر شكلگیری فردیت، آزادی است. حقوق بشر فقط یك شعار یا وسیلهی مبارزهی سیاسی نیست. نگاه حقوق بشری، ریشه در هومانیسم دارد و تا زمانیكه مبنای نگاه ما انسانگرایانه نشود، به اهمیت فردیت، حقوق شهروندی و آزادی پی نخواهیم برد. امروز زمان آزمون دوباره است برای همهی نیروهایی كه در هر صفی كه بودهاند، بنوبهی خود به بقدرت رسیدن یكی از خطرناكترین و تبعیضگراترین حكومتهای تاریخ ایران یاری رساندهاند. این درست است كه دمكراسیخواهی در حرف، هیچ اعتمادی ایجاد نمیكند، اما برخورد امروزین نیروهایی كه به تغییر و ضرورت تغییر معتقدند، با یكدیگر و با دگراندیشان، محكی است برای برای تشخیص صحت و سقم میزان باور نیروها به این شعارها. ما در این آزمون تاریخی، یا با تشخیص و طرح درست صورت مسئله در راه درست قدم میگذاریم. میان دمكراسی و توتالیتاریسم دینی، میان سكولاریسم و نگاه تبعیضگرای دینمدار در عرصهی سیاست، میان ذهن مسئولیت پذیر و ذهن مسئولیتگریز، میان دولت مدرن و دولتی كه ابزار مدرن را در جهت تثبیت سنتگرایی و بازگشت به عقب مورد سوءاستفاده قرار میدهد، تفاوتهای جدی و تضادهای پر نشدنی وجود دارد. مرحلهی كنونی مبارزهی سیاسی در ایران، در بستر این چالشها صورت میگیرد. نقش دولت، قوانین و نهادهای قانونی در تقویت هر یك از این گرایشها در جامعه، نقشی غیر قابل انكار و گاه تعیین كننده است. تغییر در ایران از مسیر تحول جدی و اساسی در ساختار سیاسی میگذرد و تنها در یك ساختار سیاسی دمكراتیك و مدرن است كه توازن قوا میان فرهنگ سنتگرا و ایستا و فرهنگ مدرن و پویا، بسوی دومی و در جهت تحولات جدی در سیستم آموزش و پرورش دمكراتیك و یك سیستم قضایی و سیاسی عادل قرار میگیرد و به تقویت حس مسئولیت متقابل میان دولت و ملت میانجامد. Wednesday, August 09, 2006اعدام عاطفه و عاطفه هافیلمی که در باره عاطفه رجبی نوجوان ١٦ سالهای که در شهر نکا در تاریخ ١٥ آگوست ٢٠٠٤ اعدام شده را در اینجا میتوانید ببینید. تکان دهنده است، ولی این سرنوشت واقعی مردم سرزمینی است که در آن به نام مذهب و به نام عدالت الهی در چنگال جانیان و جلادان گرفتار شده و اسیرند و حکومتگرانش میخواهند این عدالت را به دیگر سرزمینها هم صادر کنند. Monday, August 07, 2006تذکراتی در بارهء "رادیو زمانه و چند نکته"دوستان، من نه آقای مهدی جامی را فرداً میشناسم و نه با ایشان احساس خاص دشمنی و یا پدرکشتهگی دارم. ایشان نه جای مرا تنگ کرده و نه حقی را از من ضایع کردهاند. من تنها و تنها مشاهدات خودم را با شما درمیان کذاشتم. این مشاهدات میتواند با سلیقه و نظر بعضیها جور درنیاید و مرا مغرض و کج سلیقه قلمداد کنند، همانطور که برای من هم نظرات بعضیها کج و معوج جلوه میکند ولی من هیچگاه نگفته و نمیگویم خاموش و فقط این من( و ماییم) که میتوانم (یم) اظهار نظر کنم (یم)، برخوردی که این چند روز با من شد. مگر معتقد به وجود رنگین کمان نیستید؟ مگر نمگوئید انتقاد باید باشد؟ من بدینوسیله میخواهم بگویم صداهای دیگری هم وجود داشته و دارند ولی فرصت ابراز کردن و نشان دادن رنگین کمانشان به آنها داده نشده و نمیشود. برای تشریح فرضیهام از حذف دگراندیشان لائیک مثلا ً از دوران مشروطیت و یا دوران پهلوی که روحانیون (و یا کسانی مثل علی شریعتی) تنها بخشی از دگراندیشان بودند که امکان وجود و فعالیت و ارتباط داشتند، شروع نمیکنم که این نوشته به درازا نکشد، و از همین انقلاب فرهنگی شِکوِه آغاز میکنم. انقلاب فرهنگیای که با طرح و نقشهء سروشها و معینها ساخته و پرداخته شد تا استادان، دانشجویان و دگراندیشان لائیک حذف شوند. میدانیم که چگونه و با چه مشقاتی هر کس توانست به دیار دیگری روانه شد ( که پرداختن به این موضوع هم یکی از خطِ قرمزهای نظام است) و یا اگر نخواست و یا نتوانست فرار کند به دست خودیها گرفتار آمد. بله انقلاب فرهنگی موفق بود و به اهداف خود رسید. بعد از آن هم خودیها در سالهای دههء شصت در وحله اول با درهم شکستن فردیت و در قدم بعدی این حذف و تصفیه فیزیکی در زندانها و سیاهچالها با شکنجههای جسمی و روحی شروع کرده و با اعدامهای دسته جمعی تابستان ٦٧، آنرا به نقطهء اوج خود رساندند. البته که ما فریب آقای گنجی هم نمیخوریم آنجا که وی میگوید چون آنها خشن بودند ما هم خشن شدیم، چرا که میدانیم جز تعدادی از وابستهگان مجاهدین، خشونت را اعمال نکرده و اصلاً در دستور کارشان نبود. و باز یادمان نمیرود که این فقط مجاهدین نبودند که سرکوب شدند. و بعد دستور رسید که این قتل عامها خط قرمز نظام است و هیچ احدی نباید از آن کلمهای به زبان بیآورد. جام زهر خورده شد و جنگ با عراق به پایان رسید. روزنامهها و نشریات رونقی گرفتند ولی آیا به غیر از خودیها میتوانستند دست به قلم ببرند؟ آیا دگر اندیشان لائیک اجازه داشتند که بگویند چه میاندشند و چه میگویند؟ آیا میتوانستند به مانند خودیها تجارب روزنامه نگاری کسب کننند که بعدها وقتی فشارها در داخل زیاد شد ( که اتفاقاً یکی از دلایل موفقیت توتالیترها به غیر از دولت خودی وجود نشریات و قلم به دستان خودی و حفظ همان خط قرمزها بود)، موفق شوند هنوز پایشان به لندنها نرسیده به استخدام بی.بی.سیها درآیند؟ بله اصلاحطلبان ( و یا نواندیشان دینی) تنها بخشی از دگراندیشان بودند و هستند که اجازهی فعالیت و داشتن رسانه را داشته و دارند و از یک حاشیهی امنیتی برخوردارند. بخشهای دگراندیشان سکولار چنین اجازهای نداشته و ندارند و اصلاً برای حکومت قابل تحمل نیستند (قتلهای زنجیرهای، اتوبوس مرگبار نویسندهگان). در ایران امروز هم تنها این بخش از دگراندیشان هستند که به رسانهها دسترسی دارند و صد البته هم هیچوقت ریسک تحقق عملی شعار "ایران برای همهی ایرانیان" را نمیکنند. چرا که بخشهای بزرگی از روشنفکران سکولار در داخل کشور هستند که خشونتطلب و هرج و مرجطلب هم نیستند اما کوچکترین حرکت آنها تحمل نمیشود و به همین دلیا هم همکاری با آنها هزینه دارد. مثلا کانون نویسندگان با اینکه مطرحترین و مجربترین و پرسابقهترین نویسندگان و هنرمندان را در بر دارد حتی اجازهی یک جلسهی درونی خودش را ندارد. ولی اما چیزی را که من میخواستم بگویم این است که همین سیاست را رسانه های غربی ادامه میدهند. دگراندیشان ایرانی از نظر دولتهای غربی و رسانههای تابع آنان فقط و فقط از همین طیف است و اصرار هم دارند همین طیف را به افکار جامعه غربی معرفی کنند. یعنی در حذف فکری و فیزیکی دگراندیش لائیک با جمهوری اسلامی همکاری میکنند. در مورد رسانههای فارسی زبان که با کمک خارجیان به راه افتادهاند چه صادقانه نیک آهنگ کوثر میگوید: «اینکه چرا بسیاری از ما روزنامهنگاران شاغل در ایران که به خارج آمدهایم هنوز خطوط قرمزی را رعایت میکنیم که با محددودیتهای گروههایی مثل مشروطه خواهان، کمونیست کارگری، مجاهدین خلق و ...نمیخواند، شاید مورد سوال نویسنده وبلاگ باشد. فراموش نباید کرد که مخاطبان اصلی این رسانهها ایرانیان داخل کشور هستند. نهایت مدارای روزآنلاین و احتمالا رادیو زمانه برای این است که بتواند با خیال راحت با شخصیتهای منتقد داخلی (تأکید از من است) و همینطور مسؤلان حکومتی ایران هم مصاحبه کند، و مطمئنا جیغ و داد و فحش و ناسزا، هر چند بر حق نمیتواند به ایجاد فضایی بازتر در ارتباط حرفهای کمک کند.» ( البته شما هم به مانند من لودِهگی و دشنامهای آنرا نادیده بگیرید، نیکآهنگ کوثر است دیگر.) آیا تصادفی است که نشریاتی مانند الفبا، زمان نو، نیمه دیگر، چشمانداز و ...تنها به این دلیل که حمایت و پشتیبانی مالی از این ارگانها و سازمانهای "مستقل" غربی نمیشوند عمری طولانی ندارند و یکی پس از دیگری تعطیل میشوند. زمانی رضا مرزبان نشریهء خبری تحلیلیای را در اروپا منتشر میکرد که من دانشجو با هزار زحمت نه تنها قیمت اشتراک آنرا از پیش میپرداختیم بلکه کمک مالی هم میکردم ولی باز هم به خاطر اینکه از جای دم کلفتی حمایت نشد دوامی نیآورد و تعطیل شد. آیا تصادفی است وقتیکه نشریه اینترنتی "روز آنلاین" به راه میافتد فقط طیف خاصی هستند که دارای تریبون میشوند؟ همانطور که پروژه وبلاگنویس پست مدرن ما که به صیغه معتقد است برای مقطع دکترا در آمریکا پذیرفته میشود. همانطور که کسانی مانند ادوارد سعیدها و حمید دباشیها به عنوان شرق شناس در غرب شناخته میشوند و در داخل فردیدها میگویند که صادق هدایتها در چالهء هرز ادبیات فرانسه سقوط کردهاند. همانطور که ناجم والی نویسندهء عراقی زمانی که در نمایشگاه کتاب فرانکفورت کتاب خود را معرفی میکرد از فرصت استفاده کرد و رو به خبرنگاران با چشمانی اشکبار ضجه میزد و می گفت: من ازشماها گله دارم، شما ژورنالیستهای غربی از اعراقیها همان تصویر را ارئه میدهید که دولتهایتان میخواهند. شما ازمجامع روشنفکری و یا مثلاً از جمعهای زنان سکولار اعراق گزارش تهیه و منتشر نمیکنید. آری دوستان، اینگونه است که وقتی من در جمع ایران و شرقشناسان آلمانی مطرح میکنم که دول غربی و اتحادیه اروپا در برخورد و مقابله با رژیم ایران بر سر مسئله هستهای باید که نقاط ضعف این رژیم یعنی نقض حقوق بشر و سرکوب و مورد تبیعض قرار گرفتن قانونی زنان را در دستور کار خود قرار دهند، آنرا نه علمی میدانند و نه عملی. چرا که حقوق بشر را و موقعیت زنان را (به مانند دیگر پست مدرنها) در هر جامعهای نسبی میبینند و نه ینیورسال. آری دوستان، غرب ایران لائیک نمیخواهد، غرب شرق را لائق لائیسیته نمیداند. غرب پست مدرن، شرق صوفی را دوست دارد، و میخواهد همانطور که تا به امروز شرق نگاهش رو به آسمان بوده و نتوانسته جلوی پای خود بر روی زمین را ببیند همانطور در عالم هپروت خود بماند. من در توانائیهای و معلومات آقای مهدی جامی و یا امثال نیک آهنگ کوثرها شک ندارم ولی میخواهم بگویم این تنها توانائی آنان نبوده که موفق بودهاند بلکه وابستگیشان به طیف نظری خاص که از سوی موسسات مطبوعاتی مستقل و غیر مستقل تنها آنان هستند که دگراندیشان شرقی را نمایده گی میکنند، هم بوده که عمل کرده است. صحبت من اصلاً به اینکه آیا این برنامه رادیویی موفق خواهد شد یا نه نیست. من منظورم این نبود که برنامه "رادیو زمانه" باید چنین و چنان باشد تا برای انتقاد از آن اول میبایست منتظر مینشستم تا ببینم چه خواهد شد. من همانطور که گفتم مشاهداتم را در میان گذاشتم. Labels: رادیو زمانه Friday, August 04, 2006رادیو " زمانه" و چند نکتهحتماً تا به حال شنیدهاید که از طریق زحماتی که خانم فرح کریمی ( نماینده ایرانیالاصل پارلمان هلند) متقبل شدهاند دولت هلند بودجهای را برای رسانههای فارسی زبان در نظر گرفته است، تا از این طریق اپوزیسون ایرانی هم تریبونی برای خود داشته باشد. خوب این در کلیت خود امری است مفید و من معتقدم هر قدمی که بتواند نقطه نظرها و دیدگاههای مختلف فلسفی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، ادبی، موسیقی، سینما و دیگر زمینههای هنری و غیرو را در میان ما ایرانیان عرضه کند و همینطور ایدهها و افکار نو را اشاعه دهد و به بحث و تبادل نظر بپردازد، باید که به فال نیک گرفت و از آن استقبال کرد. ولی من با روندی که تا امروز در هلند مسیر خود را طی کرده اصلاً خوشبین نیستم. البته میدانم که نباید هم خوشبین بود، چرا که دولت و قدرتمندان هلندی دموکراتتر و آزادهتر از همتایان انگیسی و یا فرنسوی و آلمانی و آمریکائیشان نیستند، که حال دلشان برای ما ایرانیان سوخته باشد که اینچنین برای ما بودجهای را تعیین کنند؟ سیاستهای رسانههای فارسی زبان این کشورها هم نمیتوانند از خط قرمزهای دولتهای تابعشان عبورکنند. اگر چه من معتقدم در همان محدوده چهارچوبها میتوان خیلی کارها کرد ولی باید دید که این چهارچوبها هم به دست چه کسانی سپرده میشود. بعداز لاس زدنها در بالا و سرکوب کردن همراه با لبخند از پایین خاتمی و دیگر اصلاحطلبان و بعد از آنکه در حقیقت جناح توتالیتر رژیم در همان دوران خاتمی نشان داد که صاحب اصلی ایران چه کسانی هستند و حرف آخر را چه نیروهایی میتوانند ابراز کنند، موج فرار ژورنالیستها و روزنامه نگاران که در نشریات اصلاحطلب سرگرم کار بودند به اروپا و آمریکا آغاز گشت. و خوب من تبعیدی انتظار داشتم، که این فراریان میآیند و حال که در زیر تیغ قرار ندارند پرده از جنایات، غارتها و خیانتهای این روسیاهان بر قدرت نشسته در ایران بر میدارند. و یا لاقل میگویند چه کسانی آمر و مسئول و یا اجرا کننده دستورات در آن سیاهچالها بوده، هستند که به جان هر دگراندیش افتادهاند، ولی زهی خیال باطل. از مسعود بهنود گرفته، که خود شلاق را بر تن و روح خود را تجربه کرده بود، که در همان اوان هی میگفت نگوئید تا بگمها که.... و آخرش هم نگفت، تا ابراهیم نبوی و سینا مطلبی و نیکآهنگ کوثر و غیرو که رنجهای زیادی را متحمل شدهاند و یا آنهایی که کمتر و یا اصلاً آزاری برشان روا داشته نشده بود ( مانند حسین درخشان و ...) همه و همه حتی با داشتن پناهندهگی و در جزیره امن قرار گرفتن، خط قرمزهای جمهوری اسلامی را حفظ کرده و میکنند و جالب آنجا است که دقیقاً همین دسته از ژورنالسیتها به استخدام رسانههای فارسی زبان رسمی اروپا و کانادا و آمریکا در میآیند ونه از طیفهای دیگر، راستی چرا؟ خوب حالا دوباره برگردیم به هلند. نشریه اینترتی " روز آنلاین" که با بودجه دولت هلند ایجاد شده، حتماً معرف حضورتان هست و میدانید گردانندهگان آن هم چه کسان و از چه طیفی هستند. حال دولت هلند بودجهای را برای رادیو " زمانه" تعیین کرده خوب لازم نیست زیاد در جریان خبرها باشیم و یا از علم غیب بهرهای برده باشیم تا بتوانیم حدس بزنیم چه کسی به عنوان مدیر انتخاب شده و چه کسانی از چه طیف و جناح و محفلی هم دعوت به همکاری شدهاند. یعنی بازهم تریبونی دیگر در دست کسانی که خود به اندازه کافی رسانه و نشریه و تریبون دراختیار دارند و حتی زمانی درطیف حکومت بودهاند. وکسی هم متوجه آن نیست و صدایی هم بر نمیآید، حتی از ایرانیان مقیم هلند که خود دستی بر قلم و حرفی برای گفتن دارند. به راستی چرا اینطور است؟ و من دوباره بر میگردم به همان تئوری که چندی پیش مطرح کردم و آن اینکه ما ایرانیان سکولار و لائیک در راه مطالبات خود پی گیر نیستیم، به گذشتهء فرهنگی خود کم توجه و بی اعنائیم، خودباور نیستیم و نمیخواهیم از گذشتهمان بیآموزیم و میگذاریم که باز این دور گردان به دور تسلسل نازای خود ادامه دهد. ولی همانطور که در آن پست گفتم مذهبیون درست برعکس، ببینید که چگونه به گذشته نقب میزنند و برای حال خود از آن استفاده میبرند. آقای مهدی جامی یعنی کسی که برای مدیریت این رادیو انتخاب شده در مصاحبهای میگویند: " او ( علی شریعتی) چنان بر من و بسياری ديگر مسلط بود که جايی برای نفس کشيدن خود ما نگذاشته بود. اما من همواره در زمانی که از دور میشدم نيز میدانسته ام که هرگز حرمتی را که در چشم من داشته از دست نخواهد داد. من به پدرکشی قائل نيستم. من ادامه پدرم و پدران او هستم و به اين میبالم. برای من آلاحمد و شريعتی که سهل است هر کس ديگری هم با صميميت و عشق به نيت اعتلای ايران کوشيده باشد حرمت دارد و در اين فرقی نيست ميان مذهبی و غيرمذهبی و محافظهکار و اصلاحطلب و هر نوع تقسيمبندی رايج ديگر. معيار برای من ايران است. و ايران به همه انديشهوران خود نياز دارد." آخر چرا کسی که مسئول راهاندازی این رادیو است از کسانی مثل نیسم خاکسارها و یا علامه زادهها و هزاران هزار ایرانی مقیم هلند و یا جای دیگر نخواهد که مسئول و همکار رادیو زمانه شوند و شخصی مانند مهدی جامی که خود را هنوز مدیون علی شریعتی و یا جلال آل احمد میداند، که آنتی فمینیسم و هموفوب است ( این را از نوشتههای ایشان در وبلاگ سیبستان میشود به خوبی دریافت) را انتخاب میکنند؟ آیا این به دلیل این دید باقی مانده از دوران استعمار کهنه نیست که: مردم مشرق زمین روحیات صوفیگرانهای دارند و آسمان را نمیشود از آنها گرفت، پس بگذار در همان حال و هوای خود باقی بمانند. اپوزیسیونی هم که دارند برایمان درست میکنند دقیقاً از همین طیف و جناح است. نگاه کنید حامد کارزای را که دارد دوباره پلیس نهی از منکر راه میاندازد ، نگاه کنید دولتمردان عراق را که دارند جمهوری اسلامی دوم ر بر سر کار میآورند .... . ................................................................... پس نوشت: خانم فرح کریمی در ایمیلی توضیح دادند که " روز آنلاین" از بودجه دولتی تأمین نمیشود. وآقای نیک آهنگ کوثر هم در یاداشتی تذکر داده ند که :" روزآنلاین از این بودجه نمیخورد، و یک سازمان غیر دولتی هلندی سپانسور آن است(بازهم نقل از خانم کریمی). این بودجه مختص اپوزیسیون نیست، و گروههای مختلف فرهنگی خارج از کشور طرحهای خود را ارائه دادهاند و نهایتا از میان پیشنهادهای ارائه شده، بعضی انتخاب شدهاند." که من در اینجا بدینگونه گفته خود را تصحیح میکنم. ولی با اینحال سؤال اینجا است که این چه سیاستی است که مهدی جامی ها تا پایشان را از ایران بیرون میگذارند به استخدام رسانه هایی مانند بی.بی.سی ها در میآیند؟ چگونه است که بودجه ها و امکانات و تریبونها فقط در اختبار طیف خاصی قرار میگیرد؟ Labels: رادیو زمانه Wednesday, August 02, 2006خیلی کار داریم...برابر گزارشات رسیده از زندان اوین احمد باطبی سومين روز اعتصاب غذاي خود را در بند ۲۰۹ این زندان به سر مي برد . شاهدان عيني وي را در بهداري بند ۲۰۹ زندان اوين ديده اند وي هم اكنون از نظر جسماني بشدت رنج مي برد و در وضعيت بسيار بدي قرار دارد احمد باطبي پيش از اين در گفتگو با خبرنگار ايكنانيوز اعلام كرده بود كه از اولين روز بازداشت دست به اعتصاب غذاي نامحدود خواهد زد ، چنانچه همسر وي نيز اين مسئله را تائيد كرده اند و گفته اند : آقاي باطبي از همان روزي كه بازداشت شده است دست به اعتصاب غذاي نامحدود زده است . احمد باطبي در شرايطي دست به اعتصاب غذا زده است كه چند روز قبل از بازداشتش به دليل مشكلات تنفسي ، كليوي و خونريزي معده بستري بوده است . با توجه به كشته شدن اكبر محمدي مي توان گفت : جان احمد باطبي در خطر است و قبل از اينكه اتفاقي براي وي بيفتد سازمان هاي حقوق بشري و سياسي بايد در مورد آزادي وي اقدام بكنند. ................................................................................ . همانطوری که قبلاً قول داده بودم و خواستار آن بودم که ما باید دست به تشکیل شبکه های خبر رسانی زده وبا جلسات بحث و گفتگو، تبادل نظر را د ر میان خود اشاعه دهیم : . . دعوت به گفتگو از طریق پالتاك (Paltalk)
در اطاق عمومی فمینستهای ( زنان مستقل ) ایرانی موضوع: بررسی کتاب خانم اِ لیز ساناساریان با عنوان " جنبش حقوق زنان در ایران"؛ طغیان، افول و سرکوب از ١٢٨٠ تا انقلاب ٥٧ شنبه، ٥ آگوست ۲۰۰۶ ١٨ تا ٢١ به وقت پاريس- ١٢ تا ١٥ بعد از ظهر به وقت شرق آمريكا ٣٠:١٩ تا ٣٠:٢٢ به وقت تهران یک توضیح ضروری : فصل هفتم این کتاب در ایران سانسور شده است که میتوانید آنرا با رفتن به این آدرس http://www.pouyashome.com/articles/jonbeshzanan.pdf بدست آورید. آدرس: Rooms/ Social Issues and Politics/ Human Rights/ Iranian Feminists لطفا جهت نصب و استفاده از برنامه پالتاك اينجا را فشار دهيد. Tuesday, August 01, 2006به یاد شاملو و .... اکبر محمدی و ....اگر چه دستانش از ابتذال ، شکننده تر بود . هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون باشد جستن یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن و از خویشتن خویش با روئی پی افکندن ... اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر است حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم ...................................................... . |
|