<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Monday, July 31, 2006


جنایت را در هر لباسی محکوم کنیم! 



دیگر توان دیدن تصویرهای گزارشی تلویزیون را ندارم، راستش دیگر بریده‌ام. نمیدانم چه میشود کرد؟ اما یک چیز را میدانم و آن این است که بنیادگرایان مذهبی هستند که به دلیل عقاید پوسیدهء خود، به دلیل آنکه فقط خود و عقاید خود را برتر میدانند و تنها همان آنها هستند که به همهء حقیقت دست یافته‌اند و چون برای خود رسالت فرستادن« زوری» انسانهای دنیا را به بهشت برگزیده‌اند، آرامش و صلح را در جهان برهم زده اند. نمیدانم این روحانیون ( مسیحی، مسلمان، یهودی و...) چرا سکوت کرده‌اند؟ نه، آنها سکوت نکرده‌اند، آنها حتی آتش بیار معرکه شده‌اند. پس فلسفه مذهب برای چیست؟ برای تبدیل انسانها به بربرهایی که فقط میخواهند انتقام بگیرند؟
و از آنجائیکه متأسفانه به هر سو هم که بنگری به نسبت نیروهای مترقی صلح‌طلب، از امکانات مالی بالایی هم برخوردارند و مهمتر از همه وسایل ارتباط جمعی را هم در اختیار دارند، مردمان عادی را، آنهایی که میخواهند در کنار هم در صلح و آرامش زنده گی کنند به گروگان گرفته اند. هر چه هست یا زندان است و شکنجه، یا ترور است و جنایت و یا جنگ است و جنگ و جنگ. اما آخر تاکی؟ چرا ما نباید زندان و شکنجه و ترور و قتل و جنگ و جنایت را از هر زاویه و از سوی هرکسی که عامل و آمر آن است محکوم کنیم؟
و چرا باید دست به گزینش، خودی و غیرخودی جنایت و جنایتکاران و یا به حق و ناحق بودن جنایت بپردازیم؟ چرا باید ارتجاع را، به خوب داخلی و بد خارجی تقسیم کنیم؟ چرا مقایسه کشتار زیاد آنها و کشتار کم اینها .....چرا؟ تاکی باید مورد دستکاری وسایل ارتباط جمعی این بنیادگرایان ( اسلامی، یهودی، مسیحی...) باشیم؟



Wednesday, July 26, 2006


خوب، گنجی بس! ٢ 



اولاً برای اینکه مقداری روشنتر نظراتم را بیان کرده باشم و دوماً در بسط بحث با دوستانی که محبت کرده‌اند ونظراتم را نقد کرده‌اند، لازم دیده‌ام نکاتی را شرح دهم:

١- من به عمد کلمه "مین ستریم" به کار بردم چرا که این اصطلاح به معنی همان توده‌ها نیست. چون توده همیشه در فرهنگ فارسی به قشرهای تحتانی جامعه و یا مثلاً زحمتکشان تعمیم داده شده ولی من منظورم فراتر از آن است و حتی نخبه‌گان و تکنوکراتهاو دیگر اقشار و گروه‌های اجتماعی که رو به قدرت دارند و خود را با آنی که بر رأس امور است همراه میسازند را هم دربر میگیرد.
٢- توضیح من درمورد "مین ستریم" در دوران پهلوی دوم شاهدوست ( حتی بعضی موارد از اصطلاح شاهپرست هم استفاده میشد) بودن آنها بود و خوب از آنجائیکه شاه هم یک مسلمان بود که دست ابولفضل؟ ( یا یکی دیگر از مقدسین؟) همراه وی بود وضمناً یادمان هم نمیرود که حتی ما اسلام و روحانیت دولتی هم داشتیم از نا مسلمان بودن "مین ستریم" سخنی نگفته بودم.
٣- من بین لائیسته و سکولاریته تفاوت قائل میشوم و از آنجائیکه خود را یک لائیک میدانم از این به بعد هم اصطلاح لائیسته را که معتقدم شکل کاملتری از سکولاریته است به کار خواهم برد.
از نظر من یک ایرانی نمیتواند هم لائیک باشد و هم مسلمان مذهبی ( به عنوان کسی که مذهب را بر همه امور واجب میداند) ، چرا که از نظر من اسلام بر خلاف ادیان دیگر، دین و آئینی است سیاسی، و محمد تنها پیغمبری بوده که در ضمن ادعای پیامبری سیاستمدار هم بوده و حکومت کرده و حتی در امر حکومت جانشینانی هم داشته است ( موردی که در ادیان دیگر با آن روبرو نیستیم). برای همین هم در سرتاسر قرآن و احادیث و دیگر دستورهای دینی آشکار و به وضوح رهنمودها و اوامری در اجرای امور دنیوی درج شده است و این آن چیزی است که خیلی‌ها به آن توجه ندارند. اسلام مسیحیت نیست که به مانند کانت میتوانی در عین اینکه به آن معتقد هستی برای امور دنیوی خردگرا هم باشی. به همین دلیل از نظر من کسانی مانند گنجی و یا اشکوری و کدیورمصلحان و رفرمیستهای دینی هستند و نه یک روشنفکر سکولار و لائیک. چرا که آنها میخواهند برای اینکه بتوان اسلام را به روز ( آپ دیت) گرداند تا بشود آنرا باز در امور دنیوی دخیل کرد، دقیقاً اموری را که به سیاسی و مدعی والی بودن در اسلام علنی و غیر قابل کتمان هست را کمرنگ و یا در جاهای حذف کنند و به آن هم عنوان "اسلام دموکرات" و یا تعبیر "دموکرات از اسلام" میدهند. البته که در این راه خط قرمزهایی هم خواهند داشت که از آنها نمیخواهند (نمیتوانند) عبور کنند، اگرچه خردشان به ایشان بگوید که آنها باید این و یا آنرا به زیر سؤال ببرند.
در صورتی که یک انسان لائیک مسئله‌اش "آپ دیت"، رفرمیزه و یا اصلاح شدن دین و مذهب نیست. چیزی که یک روشنفکر لائیک را به خود مشغول میدارد جواب چراهایی است که در زنده گی اجتماعی و فرهنگی، سیاسی .... روزمره با آن روبرو شده است و برای توانائی در راه رسیدن به راه حل هم برای خود خط قرمزی قائل نیست.

به امید اینکه دوستان مرا با نقدهایشان راهنما باشند!



Friday, July 21, 2006


خوب، گنجی بس!* 



در ادامه پست قبلی (عبور از گنجی و گنجی‌ها)

افلاطون در قرن چهارم قبل از میلاد میگوید: حاکم کردن خردگرائی ، و هوشمندی در سیاست، عملی است بس دشوار. در جائیکه سیاست هدفش تعریف و تمجید افکار عمومی باشد،خرد گرائی نمیتواند، به موفقیت برسد . بد تر از آن، حکومت کردن، به نفس خود، هوشمندی و خرد گرایی حاکمان را به فساد میکشاند، و آنها را از راه تعادل و شناخت واقعیت‌ها باز میدارد.( خصوصأ اینکه حاکمان مستبد، و ما دام العمر باشند و به دروغ ادعا بکنند که از طرف خدا به این مسئولیت انتخاب شده اند). افلاطون یاد آور میشود، تنها بر مبنای استعداد، کارائی و موفقیت دولت در بالا بردن سطح شعور و آگاهی مردم است، که ارزش و لیا قت آن حکومت را میتوان سنجید.( بعد از 37 سال سلطنت محمد رضا شاه، و رسیدن ملت« به دروازه های تمدن بزرگ محمد رضا شاهی » شعور و آ گاهی مردم ایران ، به آن حَد از درجه رسیده بود که اکثریت ملت، چهرهء « آیت ا لله » خمینی را در ماه جستجو میکردند، و تاری از ریش‌اش را در بین صفحات قران میافتند!).
افلا طون اضافه میکند: حاکمان نمیتوانند به مردم حکومت بکنند، مگر آنکه، خود مردم شبیه هیئت حا کما ن باشند، مردم حکومتگران دیگری نخواهند داشت ، مگر حکومتگرانی که شایسته آنها هستند، اگر در جامعهً حکومت گرانی هستند، که فاقد عقل و هوشمندی هستند، برای اینست، که حکومتگران در حقیقت، تصویر واقعی آن جامعه اند، که مخالف هوشمندی و خردگرائی است. اگر ما امروز، تحلیل افلاطون را، به جوامع بشری، و نوع حکومت هائیکه بر ملتها فرمان روائی میکنند منتقل بکنیم ، میبینیم ، که این تحلیل و جهان بینی افلاطون، اهمیت و بینش واقع گرانهء خود را نه تنها از دست نداده بلکه به شدتی شاید بیش از گذشته ( سالهای ٦٠ تا ٩٠ میلادی) اعتبار دارد.
حال برگردیم به خودمان مدام اینروزها میشنویم که مردم ما مسلمان هستند ولی از کدام مردم سخن گفته میشود؟ اگر منظور همان "مین ستریم" است که باید بگویم این گروه اکثریت از مردم همیشه به قدرت تواضع دارند و سرهایشان در مقابل قدرت خم خواهد شد. به ایران و آلمان و فرانسه هم ربطی ندارد. این "مین ستریم‌" ‌ها نبودند که نطفهء آغازین انقلابات و تحولات اجتماعی و دیگر دست‌آورهای بشریت را پایه ریخته و بوجود آوردند، بلکه این نخبگان آن جامعه بودند که موتور تحولات بودند و اگر در بستر اشاعه و رشد تفکری " مین استریم" به گونه ای تحت تأثیر شور وحال این یا آن جبهه قرار میگرفت میتوانست این یا آن اتفاق و تغییر اجتماعی صورت بگیرد. در حال حاضر این " مین ستریم" در آمریکا کنزرواتیو مذهبی، تا حدی سنتی و بنیادگرا ست، یعنی همانهایی که حتی به خاطر مخالفت با پیوند رسمی هموسکسوئلها حاضرند به جنگ افروزی مثل بوش رأی دهند. یعنی حکومت‌گران آمریکائی هم در حقیقت همین قشررا نماینده‌گی میکنند. به همین شکل در آلمان وهمینطور قدرت حاکمه در فرانسه و یونان و ترکیه و... همچنین در ایران اسلامی که "مین ستریم" خود را سربازان امام زمان میخوانند. اما روزی ایران شاهنشاهی بود و وقتی پادشاه (که مشروعیتش را حتی از نیروهای خارجی داشت) ویا شهبانو، نخست وزیر و حتی وزیران و استانداران، به شهرها و روستاها سفر میکردند اهالی به پابوس میآمدند و باید میبودی و میدیدی که چگونه خود را به زمین میزدند تا خلاصه لبان خود را به کفش و پا و آن شخص میرساندند (عکسها و فیلمهایش هنوز هست). هر جا که میرفتی عکسهای پادشاه و خانواده سلطنتی از دیوارها آویزان بود. حال مگر به غیر از آن است؟ از زنده یاد غلامحسین ساعدی خاطره‌ای خوانده‌‌ام که آنرا اینجا نقل میکنم. وی در یکی از محلات جنوب تهران که افراد کم درآمد زنده‌گی میکردند مطبی زده بود وحق ویزیتش هم « بده هر چقدر در توان‌ات است» بود. روزی پیرزنی به مطب میآید که فوق‌العاده مریض بوده و آه هم در بساط نداشته پس از معاینه ساعدی به وی از همان مقدار کمی هم که در روز بدست آورده بوده به وی میدهد تا بتواند داروهایش را تهیه کند و آن پیرزن در تشکر میگوید: " خدا سایه اعلیحضرت را از سر ما کم نکند که پزشکان اینچنینی تربیت میکند و به خدمت مردم میگمارد". حال مگر غیر از این است؟ هر کسی که به شکلی در تنگنا بود و سریع میخواست دستش را به جایی بند شود به استخدام نیروهای انتظامی و ساواک و ارتش و گارد جاویدان در میآمد. حال مگر به غیر از این است؟ کسانی که سریع میخواستند نردبانهای رسیدن به پول و قدرت را طی کنند خود را سریع به یکی از قدرتهای مافیایی مثل اشرف و شاهپور( خواهر و برادر شاه) و یا هژبر یزدانی و... دیگر مافیاهای کوچک و بزرگ که در هر وزارتخانه و اداره و شهرداری و حتی بخشدار و دهداری لانه کرده بودند، بند میکردند و یک شبه ره صدساله میرفتند، حال مگر غیر از این است؟ و در آخر روشنفکرانی هم بودند که در دانشگاه‌ها درس میدادند و کتاب تألیف میکردند و از شاه دوستی و میهن‌پرستی ایرانیان و سایه خدا بودن شاهنشاه و نزدیک شدن به دروازه‌های تمدن بزرگ را تئوریزه میکردند و البته هم روزنامه نگارنی بودند که مقاله‌ها مینوشتند و این تئوریها را تشریح میکردند و از خانواده سلطنتی گزارشهای جامع‌ای تهیه میکردند و به ما بی خبرگان میگفتند به خود ببالید که یک نابغه را به عنوان شاه شاهان، شاهنشاه آریامهر بالای سر خود داریم و او را به عنوان پدر ملی و معنوی مان معرفی میکردند و آب هم از آب تکان نمیخورد. و حالا مگر غیر از این است.
کدام مردم مسلمان؟ همانها که یک شبه از مثلث خدا شاه میهن به ولایت فقیه و میهن اسلامی نقب زدند؟ حالا هم همان "مین استریم" همه مسلمانند. آری مردم هر چه میخواهند باشند یک روشننفکر یک دگراندیش باید هویت خودش را حفظ کند، باید شفاف و بدون رودربایستی بگوید چه میخواهد و چگونه میخواهد و اگر ادعای مبارزه دارد باید روشن کند برای چه هدفی مبارزه میکند. به اعتقاد من تمام بدبختی ما همین است که "نخبگان" و "روشنفکران" ما به مانند توده مردم اپورتونیست هستند و هویتی سیال دارند. میگفتنند "مردم" شاه دوست هستند و خود را پشت سر آن "مردم" مخفی میکردند و به فکر زنده‌گیشان بودند. میگویند "مردم" مسلمانند و خود را در پشت "مردم" مخفی میکنند تا...صحبت از تحمیل کردن عقیده نیست، من میگویم آنی باش که هستی و به آن عمل کن که معتقدی درست است و خود و سقف خواسته های خود را به خاطر "مین استریم" پایین نیآور. و معتقدم همانطور که مردم یک شبه مسلمانان و به سربازان امام زمان تبدیل شدند میتوانند هم یک شبه به دموکراتهای خردگرا تبدیل شوند، فقط اگر نخبگان و نیروهای پیشرو هم آنرا بخواهند و برای این .... و آن.... خود را نفروشند.

خوب اینها همه مقدمه‌ای بود برای آنکه بگویم:
همینطور یک ایران مسلمان و سنتی وجود دارد، یک ایران غیر دینی و حتا بدون باور دینی هم وجود دارد. اما آن ایرانی مذهبی گذشتهء خود را دنبال کرده و برای ساختن امروزش همیشه از گذشته اعتبار کسب کرده است (مثلاً کاری که دکتر شریعتی کرد در واقع او با ساختن و پرداختن به چهره‌های علی، فاطمه و حسین و دیگر اشخاص تشیع و با بهره‌گیری از تاریخ اسلام، اسطوره‌های مذهبی را به صورت الگوهای انسان امروز عرضه کرد). حتی آن آخوندهای روضه خوان هم همیشه با یاد کربلا و کوفه و... برای استفاده زمان خود و پرداختن و دستکاری ذهن مردم دست مایه داشته و دارند. ولی ایرانی سکولار چه کرده است؟ با نگاهی به صد سال گذشتهء خود میبینیم بودند روشنفکران و نخبه‌گانی که در راستای روشنگری و خردگرائی گفته و نوشته و آنی را که درست میپنداشته‌اندعمل کرده‌اند ولی بر آن افکار و عملکردها ستونی قرار نگرفته تا بتوان بر آن سقفی قرار داد که محافظی برایمان باشد و همه آنها به فراموشی سپرده شده‌اند.
با گفتن اینکه مردم ما مسلمانند کار خود را راحت کرده‌ایم. اینکه باید در امر آگاهی کوشید شکی از آن به خود راه نمیدهم ولی چگونه‌گی آن برایم سؤال است. مثالی میزنم آیا نیما یوشیج بابت متقاعد کند انسانها به شعر نو به خیابان و میدان ها رفت که بعد مأیوس افسرده به خانه برگردد و بگوید مردم سنتی هستند، پس برای آنکه "مین استریم" به کار من ایمان بیآورند، اول باید اعتماد آنها را جلب کنم، و باید که نشان دهم به مانند آنها فکر و عمل میکنم. برعکس او آن کاری انجام داد که میدانست درست است و بعد هم دیدیم که بعد از وی جنبشی شکل گرفت.
همینطور دیگر روشنفکران زمان مشروطیت. آیا زنانی مثل صدیقه دولت آبادی به رغم اینکه میدانستند مردم مسلمانند و درس خواندن دختر را کفر میدانند، و با وجود مورد شماتت، اهانت، ضرب و شتم قرار بودن‌ها و خانه‌هایشان مورد حمله و هجوم قرار گرفتن و آتش‌زدنها و در آخر آواره شدن‌ها، آنی را نکردند که میپنداشتند باید انجام داد؟ و اگر از اینکار باز می‌ماندند من ( وامثال من) می‌توانست به مدرسه و دبیرستان و دانشگاه برود؟ آیا اگر این جنبش به علت واهی "مردم" مسلمانند در نطفه خاموش میشد، سال ٥٧ خمینی ( و دیگراسلامیستها) میتوانست بپذیرد که زنان میتوانند رأی دهند و یا بیرون از خانه فعالیت داشته باشند تا اصلاً بعد بتوان از فمینیسم اسلامی سخن راند؟ چرا سکولارها گذشتهء خود را فراموش کرده‌اند؟ چرا صدیقه دولت آبادی، میرزاده عشقی، عارف قزوینی، ، ایرج میرزا، احمد کسروی، نیما و فروغ ... در حافظهء تاریخی ما جائی ندارند؟

در امر آگاهی دادن اول باید مشخص کنیم چه چیز را به چه کس و چگونه میخواهیم تبلیغ و یا اشاعه دهیم. و برای اینکار هم به چه ابزارهایی نیاز داریم. ولی آیا همین تأملها و سؤالها به این بر نمیگردند که چگونه میبینیم و چگونه می‌اندیشیم و یا به قولی جهانبینی‌مان در چه زمینی ریشه دوانیده؟ میخواهم بگویم سکولارهایی که بعد از دههء بیست شمسی متولد شده و رشد کرده‌‌اند بیشتر کتابهایی را مطالعه کرده‌اند که یا ترجمهء نویسنده‌گان روسی تحت تأثیرافکاری لنینی و استالینی بوده و یا از نویسنده‌گان ایرانی که این افکار را در ایران نماینده‌گی میکرده‌اند و هر چقدرهم جزئی ولی با اینحال تحت تأثیر آنها بوده اند ( البته که حتی مذهبیون هم بی تآثیر نبوده و نیستند). با این توضیح معتقدم که خیلی از ما هنوز مستقل از رسوبات آن تفکرات نیستیم و با در نظر گرفتن اینکه این شیوه از تفکر از یکسو توده‌ها ( برای مذهبی‌ها، پابرهنه‌ها و مستضعفین) را و اعتقادات آنان را مقدس میشمارد و از سوی دیگر می‌خواهد آنان را آگاه کند، ما دچار مشکل میشویم. و این آن پاردکسی است که باید روزی به آن خاتمه داد. میتوان معتقد بود که توده‌ها به علت ناآگاهی و اینکه آنان مورد سوء استفاده قرار میگیرند در رنجند و باید آنان را آگاه کرده و به حقوقشان آشنا ساخت که مورد استثمار و استفاده قرار نگیرند، ولی نمیتوان گفت برای اینکه بتوان آگاهشان ساخت باید معتقد بود که باورهایشان برایشان مقدس است پس میباید وانمود کنیم برای ما هم مقدس است و دست به خود سانسوری بزنیم . یا به مانند احمد زاده و پویان با کشتن یک مأمور شهربانی و یا خود به امر روشنگری این توده‌های مقدس بپردازیم.
برای آگاهی دادن استقلال فکری و عملی لازم است نمیتوان بر داربست تحجر و سنت تکیه داد و در امر آگاهی مثلاً حقوق بشر و یا حقوق حقهء زنان موفق بود. انسان و یا گروهی که میخواهد تحول ایجاد کند خود باید داربست خود را پایه ریزی کند و با تکیه بر آن بگوید چه میخواهد و آنوقت است که اگر نشان دهد هویتی برتر و مستقل دارد ( و اُریجینال است) شاید که بتواند دیگران را هم متقاعد کند و جنبشی به راه بیافتد. ضمناً در اینجا باید تأکید کنم منظور من اصلاً رهبر و قهرمان ساختن نیست، چرا که همانطور که همه میدانیم در این دوره جنبشهای خود جوش و مدرن هیچگاه سر و یا رهبری نداشته‌اند و اصلاً دیگر برای این چیزها خریداری وجود ندارد، منظور من پیدایش ایده و طرحی است که بتواند جنبشی را پایه بریزد و تحولی را در جامعه ایجاد کند.
و حالا بر میگردیم بر سر طرحی که من در پست قبلی از آن گفتم
- به نظر من هر کس هویت خود را میسازد و باید مواظب باشد که قالبهای هویتی از پیش ساخته شده‌ای به وی تحمیل نشود. واین همان چیزی است که در جامعه‌ای مثل ایران نسل به نسل انجام میگیرد ( البته در کشورهای دیگر هم همینطور اما نه به این به شدت و حدّتی که در کشورمان شاهد آنیم).

- برای مدرن شدن نباید که تمام گذشته خود را دور بریزیم. زیرا که دیگر این تحول نیست بلکه عوض شدن بدون پشتوانه است، این همان بساز بفروشی نام دارد. ما سکولارهای ایرانی هم گذشته‌ای داریم که باید به آنها بپردازیم. یکی از وجوه مدرنیت به خصوص در میدان فرهنگ، جمع‌آوری و حفظ و انباشت میراث ارزشمند گذشته است. در این راه بکوشیم. در آلمانی که من در آن زنده‌گی میکنم در هر شهر و روستای بر دیوار بناهایی که حتی ممکن است آن ساختمان بعدار خراب شدن در جنگ و دوباره‌سازی‌اش همان ساختمان قدیمی نباشد تابلویی نسب است که در این محل چه کسی ( از بزرگان اهل ادب و معرفت و فرهنگ) میزیسته.

- به خود سانسوری پایان دهیم، چرا که یکی از مهمترین عامل سرگردان بودن در منجلابی که بدان گرفتاریم همین مدارا کردن و به رنگ جمع درآمدن و در بعضی موارد حتی نان را به نرخ روز خوردن ( اپورتونیست) بودن‌مان بوده و هست.
.
- و از همه مهمتر شبکه‌های مبادلهء نظری و اطلاعاتی خود را تشکیل بدهیم. و این وبلاگها بهترین و ساده ترین راه است.
من به استقبال از انتقادهای سازنده در گفته‌های بالا و طرحها و ایده های دیگر میروم و پذیرای آنان هستم. چرا که میخواهم که قدم به جلو برداریم و میدانم که حتماً اینجا و آنجا مسائلی را ندیده‌ام.


*عنوان را از هادی خرسندی به عاریه گرفته‌ام!



Wednesday, July 19, 2006


کدامین روز زن!؟ 



داشتم آماده میشدم که به پیشنهادهای خود که در پست قبلی از آنها گفته بودم بپردازم که به یک باره، نوشته این وبلاگ مرا از عملی کردن تصمیم خود برای امروز باز داشت و آنرا به بعد موکول میکنم. حال جواب من به آقای علی رضا ( صبا بی قرار).
.
.
دوست عزیز سلام، من با نظرات راننده ترن ( یکی دیگر از خواننده‌های این وبلاگ) کاملاً موافقم و در تکمیل آن میخواهم در اینجا چند نکته ای را تذکر دهم.
.
١- تعیین یک روز خاص در حقیقت تعیین یک سمبل ( دیکته‌اش درست است یانه؟) است. حال باید دید یک جنبش در رسیدن به به خواسته‌هایش کدام سمبل را بر میگزیند. آیا فاطمه میتواند سمبلی مطرح برای زن ایرانی در هزاره سوم تاریخ بشریت باشد؟ زنی که در سنین پایین و با دستور از بالا و به مصلحت پدرو اطرافیان به عقد مردی با چندین سال اختلاف سن درمیآید؟ زنی که به گفته حدیثی ( فکر میکنم جعفر صادق) زمان آمدن علی به خانه هم یک چوب برای کتک زدن آماده میکند و هم خود را برای هم‌آغوشی؟ زنی که در هیچ کجا زبان برای احقاق حقوق شخصی خود باز نکرده؟ زنی که فقط مادر و همسری بوده و در ١٩ سالگی فوت میکند؟ حال فکر نمیکینی پذیرفتن این روز به عنوان روز زن در حقیقت صحه گذاشتن به این نوع سمبلها و خواست پذیرش آنها از سوی زن ایرانی است؟ آیا شما اینرا برای زنان ایران میخواهی؟ اگر چنین است که چرا خودتان را به دردسر نوشتن این پست کرده اید شما به آنچه خواسته اید در جامعه ایران رسیده اید.

٢- تعیین یک روز به عنوان یک سمبل همیشه باری تاریخی، فلسفی، فرهنگی و غیرو با خود به همراه دارد. ٨ مارس تاریخچه زنان مبارزی را به همراه خود دارد که با قوانین مردسالار، با دولتیان مردسالار، حتی با مردهای زنده گی شخصی خود (شوهر، برادر، پدر بزرگ، پسر و حتی در جائی نوه پسری خود) و با زنان مردسالار ( زنان مذهبی و مادران و خواهران، همکاران و دختران و غیره به مبارزه برخواسته اند و تا حدی به خواسته های خود رسیده اند. بر سر این مبارزات تحلیلهای فراوان فرهنگی، اجتماعی، تربیتی و فلسفی شده. هم اکنون تعداد زیادی تئوری ها فمینیسم در دانشگاهها تدریس میشود، فمینیسم به یک شاخه جداناپذیری از فلسفه مدرن، جامعه شناسی، تاریخ اجتماعی تبدیل گشته و یک دستآورد بشریت به حساب میآید. و هنوزهم تئوریسین هایی را به خود مشغول کرده. روز تولد فاطمه اما ما چه چیز را برای جشن گرفتن داریم؟

٣- مسئله دیگری را که به خوبی راننده ترن عنوان کرده و آن اینکه جنبش ها همیشه در مقابل قدرت حاکم قرار میگیرند ( حتی جنبشهای ارتجاعی مثل نئو نازیها در آلمان) و همیشه هم از جانب دولتها مورد مقابله ( با و بدون خشونت ) قرار گرفته اند. پس این کاملاً از جانب شما بی انصافی و اگر حرف دلم را بزنم مغرضانه است، وقتی که میگوئی: « من به ذهنم می‌رسد یا برگزار كنندگان این تجمع ها از كتك خوردن لذت می‌برند و دوست دارند با مظلوم نشان دادن، حق به جانب بودن خود را به رخ بكشند. » و یا آنجائیکه میگویی: « كه می‌خواهند خارجی‌ها این تصاویر را ببینند و بگویند: وای در ایران حقوق بشر بیش از پیش دارد پای مال می‌شود و باید برایشان كاری كرد و دل خوش كرده‌اند به كمك بیگانگان...» .

٤- مشکلی که من با اصلاح طلبان دارم ( از متنت اینچنین برداشت کردم، اگر اشتباه کردم عذر میخواهم) این است که با قاطی کردن، لوث کردن، وارونه جلوه دادن، تغییر ماهیت دادن به دلیل واهی ایرانی و اسلامی کردن و در آخر از معنی اصلی خارج کردن اصطلاحاتی مانند دموکراسی، مدرنیته، سکولاریته، لائیسیته، فمنیسم، جنبش، حزب، جبهه و....آنچنان مباحث روشنفکری ما را دچار سردرگمی و اغتشاش کرده‌اند که شاید باید یک نسل بگذرد تا از تأثیر سوء آنها رها شویم... حقوق زنان، حقوق بشر و اونیورسال است، خواهش میکنم نخواهید به خاطر مسائلی که از طرح آنها در اینجا معذورم مدام بخواهید رنگی بومی و ایرانی و اسلامی به آن بدهید.

٥- وقتی که من این متن شما را خواندم دوباره به یاد تئوری " نسبیت فرهنگی" که در اینجا (غرب) در میان شرق شناسان طرفداران زیادی دارد، انداخت و چه خوب خانم شهلا شفیق در اینمورد گفته که: " ما ایرانیها می باید مواظب «نسبی نگری فرهنگی»، باشیم. « نسبی نگری فرهنگی»، سُس خوشمزه ایست که در دانشگاههای غرب تولید می شود و آنچنان خوش رنگ و لعاب است که به هر غذای فاسد و گندیده ای که بمالیم، آنرا خوشمزه و لذیذ می نمایاند.»

٦- و در آخر نباید فراموش کنیم برای هر چیزی باید بهای آنرا هم پرداخت. فکر میکنید اگر کسی مثل من توانست به مدرسه و دبیرستان و دانشگاه برود به خاطر این نبود که زنهایی مثل صدیقه دولت آبادی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و خانه هایشان آتش زده شد و آواره شدند و یا به این دلیل نبود که مردانی مانند میرزاده عشقی در سن ٣١ سالگی به قتل رسیدند؟ بله همیشه این نخبگان بوده اند که شروع کرده اند تعدادشان هم کم بوده ولی تأثیر خود را گذاشته اند. من فکر میکنم اگر شما زمان نیما یوشیج به سر میبردید مانع حرکت او در ایجاد سبک نو در شعر فارسی میشدید.



Tuesday, July 18, 2006


عبور از گنجی و گنجی ها!؟ 



پس از خواندن گزارش‌های رسمی و غیر رسمی ( مثل وبلاگها) از مراسمهای مختلفی که در پی فراخوان اکبر گنجی در شهرهای مختلف اروپا و در آخر نیویورک برپا شده بود، برایم روشن‌تر شد که هر چقدر این اصلاح‌طلبان و یا اپوزیسیون خودی (مسلمانان دموکرات) و دنبالچه‌هایش ( اتحاد جمهوریخواهان، اکثریتی‌ها و...) بیش ازپیش تریبون در اختیار داشته باشند، بیشتر و بهتر هم نشان میدهند که چیزی در چنته ندارند، اگر چه مثل گنجی شجاع باشند. و باز بیش از پیش برایم روشن شد که اپوزیسون ایرانی محتاج افرادی با گذشته‌ای شفاف است، محتاج صداقت است، محتاج یک نوع رادیکالیزم است و مهمتر از همه محتاج افراد و جریانهای غیر اپورتونیست است. خوب حتماً سؤال خواهید کرد که آنها در کجا یافت خواهیم کرد؟ جواب من این است که افراد و جریانهایی با این خصلتها و خصوصیات تنها در همان بطن جامعه ایران ساخته و پرداخته خواهند شد و همین آنها هستند که با نقد پیگیر خود، شک کردن به باورهای خود و اطرافیان، و مهمتر از همه داشتن استقلال فکری، جمعی و شاید هم جریانی را پایه ریزی کنند تا بشود امیدوار بود که رفته رفته این گنداب را خشک سازند.( و شاید هم الان در حال تکوین خود باشند و ما خبر نداریم) حال شما باز میپرسید چگونه؟
من به تاریخ صد ساله خودمان مراجعه میکنم در یکصد سال گذشته تعداد معدودی مانند میرزاده عشقی، عارف قزوینی، صدیقه دولت آبادی، ایرج میرزا، احمد کسروی، نیما و فروغ داشته‌‌ایم که جمع‌شان حتی به تعداد انگشتان دو دست هم نمیرسد ولی هم اینها بودند که در تاریکی با مشقت و سختی و رودرو با مخالفت‌خوانی‌های فراوان در آن جامعه‌ای که به ندرت کسی سواد خواندن و نوشتن داشت، خود را ساختند و تأثیر گذاشتند. البته که آنها حتماً پشتیبانانی داشتند ولی کم بودند کسانی که بخواهند خود را به دردسر اندازند. و این همان مسئله‌ای است که باید به آن پرداخت و من میخواهم در اینجا آنرا مطرح کنم.
در زمانی که بالای ٧٠% جمعیت ایران با سواد است و تعداد تحصیلکرده‌ها سال به سال افزون میگردد، زمانی که دسترسی به اطلاعات به راحتی صورت میگیرد، زمانی که از طریق اینترنت سریع و راحت میتوان ارتباط برقرار کرد، وقتی که میشود خبر و نوشته و ایده‌ای را در چند لحظه به نقطهء جغرافیای دیگری ارسال کرد و مهمتر از همه زمانی که میتوان راحت‌تر و سریع‌تر افکار را نقد کرد و برخورد عقاید داشت، پس میتوان هم امیدوار بود که اینطور نخواهد ماند.
البته میدانم که کوردلان هم اینرا میدانند و در صدد مقابله با آنانند به خبرها نگاهی بیاندازیم!
« مدیر كل اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی‌استان قم: جامعه‌ی هنری استان قم به عرصه‌ی وبلاگ نویسی وارد شوند »
« کادرسازی برای دولت موعود »

ولی موردی که من میخواهم بگویم نقش ما خارج‌نشینان در پشتیبانی و حمایت کردن این افراد و جمع‌ها است ولو هر چند کوچک و هر چند غیر قابل محسوس. من خودم پیشنهادهایی دارم ولی پخته نیستند شما هم در این مورد فکر کنید اگر نظر و پیشنهادی دارید مطرح کنید. ما وبلاگ نویسان میتوانیم با مطرح کردن آنها با بحث و تبادل نظر خود یک روحیه شاداب و تکاپوانداز را بوجود آوریم. باید از یک سو این جو عدم اعتماد را بشکنیم و از سوی دیگر روحیه اپورتونیستی و مدارا با گنداب را به نقد بکشیم. باید روزی از این خموده‌گی و افسرده‌گی در بیآییم. بیآیید کاری کنیم!



Thursday, July 13, 2006


فراخوان اعتصاب غذا برای آزادی زندانیان سیاسی 


هر کسی که در جریان رویدادهای ایران باشد و شناختی هر چند نسبی از رژیم سردارسالار ولایت فقیه داشته باشد، میداند که فراخوان اعتصاب غذا در روزهای ١٤؛ ١٥؛١٦ جولای به آزادی زندایان سیاسی ختم نخواهد شد وبه قولی شاید در ایران آب از آب هم تکان نخواهد خورد.
منهم به خوبی میدانم که کسی راجع به این موضوع کوچکترین توهمی ندارد. ولی این حرکت شاید اولین حرکت مشترکی است که ایرانیان برون مرز فارغ از مواضع سیاسی متفاوتشان از آن استقبال کرده‌اند. همان ایرانیهایی که اگر در مثلاً مغازه و خیابان وقتی تصادفی به هم بر میخورند روی از هم بر میگردانند و یا خود را در پشت پناهگاهی مخفی میکنند تا مجبور نباشند دوباره اختلافات عقیدتی خود را به بحث و مناظره بگذارند، همان ایرانیانی که تا چندی پیش هر کدام فکر میکردند تنها آناند که حقیقت را دریافته‌اند و عقاید آنان است که بر هرعقیده دیگری برتری دارد، همان ایرانیانی که حقوق دموکراتیک و رعایت و اجرای حقوق بشر برایشان ارزشهای غربی و یا بورژوازی بود و مسئله خود نمیدانستند و....
البته، چه حیف که باید آنقدر اپوزیسیون در تنگ نظریهای خود غرق میبود تا فرصتها را از دست بدهد، ٢٧ سال بگذرد تا فردی از ایران و آنهم از درون خود رژیم بیآید تا بتوان حرکت مشترکی را پایه ریزی کند. به خصوص آنهم فردی که گذشته شفافی ندارد و همانطورهم که در پست قبلی نوشته‌ام نمیخواهد اسرار مگو را فاش کند. ولی این فرد تغییر کرده، خط قرمزهای خلیفه گری را زیر پا گذاشته، ولایت فقیه را به زیر سؤال برده و خواهان جدائی دین از دولت است. میگوید: "جهانيان بايد بدانند که همه مسئله، مسئله هسته ای نيست. بسيار بسيار مهمتر از آن مسئله نقض حقوق بشر و حقوق انسانی ما ملت ايران است که ناديده گرفته می شود."
به اعتقاد من آزادی بدون عدالت اجتماعی، عدالت اجتماعی بدون دموکراسی و رعایت حقوق دموکراتیک، دموکراسی بدون استقلال و استقلال بدون آزادی، هر کدام ایده‌هایی هستند که به تنهایی دوام نخواهند داشت و دیر یا زود ما را به مردابی روانه خواهند ساخت. پس باید هر تلاشی را در این راستا غنیمت شمرد. و با عملکرد درست خود به آن جهت و غنا بخشید، نه با در کنار نشستن.
من فکر میکنم ما از هر منظری که دنیا را نگاه میکنیم با جریانهایی که در راه اهدافمان قدم بر میدارند باید بتوانیم همراه شویم ولی باید بتوانیم هویت خود را هم حفظ کنیم، باید که دید انتقادی خود را فدای خواسته‌های آنی آن حرکت نکنیم، نباید که سقف خواسته های خود را پایین بیآوریم بر عکس با همراهی با آن جریان و با حفظ موضع خود سقف خواسته های آن را هم بالا ببریم.
اگر این حرکت در همان حد یک حرکت مشترک اپوزیسون و اطلاع رسانی حرکتی موفق باشد، میتوان به آینده خوشبین بود. میتوان گفت که تجربه‌ای است برای تمرین دموکراسی. میتوان با اطمینان بیشتری قدم بعدی را با در نظر گرفتن هویت سیاسی متفاوت برداشت. آیا مگر این همان چیزی نیست که از فقدان آن رنج میبریم، مگر این آن چیزی نیست که نبود آن باعث شده حکومت درد و رنج، جهل وخرافه، ظلم و جنایت، تبعیض و نابرابری ٢٧ سال بر پایه‌های لرزانش استوار بایستد؟
.
زندانی سیاسی آزاد باید گردد.



Wednesday, July 12, 2006


اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد. 



گنجی رهبر من نیست؛ اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
گنجی نمایندهء من نیست؛ اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
گنجی برگزیدهء همهء ایرانیان نیست؛ اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
گنجی میگوید: "غرب بجای بلند کردن صدای بن لادن های ایرانی و ملاعمرهای ایرانی باید صدای مسلمان دموکرات ایرانی را بشنود. صدای آیت الله منتظری، صدای عبدالکریم سروش ها، محسن کدیور. من سعی می کنم پیام آور صدای صلح از ایران به جهان باشم".
گنجی نمیگوید که ایران تنها از بن‌لادن‌ها و ملاعمرها و دموکراتهای مسلمان تشکیل نشده و در ایران دموکراتهای سکولار، لائیک، آتئیست هم وجود دارد، نمیگوید که در ایران مسیحیان ارمنی و آشوری، کلیمیان، بهائیان، زرتشتیان و...بی دینان هم وجود دارند. از صدای زنان یعنی نیمی از ایران نمیگوید، از صدای اقلیتهای قومی نمیگوید، از صدای اقلیتهای جنسی نمیگوید........؛ اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
عامل و آمر هر چه نابسامنی و جنایت و مصیبت در ایران بعدا از انقلاب است، هنوز امام گنجی است؛ اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
گنجی رازهایی را میداند که به عمد آنان را بر ملا نمیکند؛ اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
گنجی از اسراری آگاه است که به مصلحاتی ( شخصی!؟)، آنها را فاش نمیکند، اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
گنجی بر سر مسئولیتهای خود و یارانش (عبدالکریم سروش ها، حجاری‌ها، کدیورها و...) در مصائب ٢٧ ساله گذشته مغلطه میکند؛ اما زندانی سیاسی آزاد باید گردد.
و اما... زندانی سیاسی آزاد باید گردد.

زندانی سیاسی آزاد باید گردد.



Tuesday, July 11, 2006


سومین سالگرد قتل زهرا کاظمی 



• گزارشگران بدون مرز: سه سال پس از مرگ زهرا کاظمی عاملان این قتل نه تنها تحت تعقیب قرار نگرفته اند که از مصونیت کامل از مجازات بهرمند هستند. در پی تبرئه ی تنها متهم این قتل رضا اقدام احمدی در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۳۸۴ توسط دادگاه تجدید نظر، علیرغم اعتراض و درخواست رسیدگی وکلای خانواده ی زهرا کاظمی، دستگاه قضایی به سکوت خود در این باره ادامه می دهد .... ادامه خبر
.
از سایتی که استفان هاشمی برای یادبود مادرش طراحی کرده دیدن کنید : ---» http://www.zibakazemi.org/



Monday, July 10, 2006


اقتصاد "سردار"سالاری 


از اینکه خصوصی سازی از نوع نئو کنزرواتیو آن چه است و به شکل عمل میکند و چرا مثلاً عامل فقر در میان ساکنین کشورهای جانبی به خصوص در میان زنان است که بگذریم و آنرا به اقتصاددانان بسپاریم که برایمان تشریح کنند، ولی یک مورد در اینجا قابل ذکر است و برای آدمی مثل من که همیشه از علم اقتصاد فراری بوده‌‌ام و هیچ چیز از آن نمیدانم مثل روز روشن است که این دیگر خصوصی سازی نیست بلکه پروژه میلیتاریزه کردن اقتصاد است و یا بهتر بگویم آنرا باید اقتصاد "سردار"سالاری نامید و بس.
.
با ابلاغ بند جيم اصل 44 قانون اساسي از سوي رهبري در راستاي خصوصي سازي شركت هاي بزرگ دولتي، تحرک زيادي از سوي فرماندهان نظامي براي قبضه اين بخشنامه رهبري به نفع بسيج و سپاه آغاز شده است.
به گزارش خبرنگار روز، گروهي از فرماندهان ارشد سپاه در روزهاي اخير از دولت درخواست كرده‌اند شرايط را به گونه‌اي مهيا كند كه شركت هاي تحت پوشش رهبري، بدون جنجال به شرکت هاي تاسيس شده توسط سپاهيان و وابستگان آنها واگذار شود.
براساس همين گزارش يكي از معاونين احمدي نژاد نيز به آنها قول داده از آنجايي كه دولت خود را در انتخابات مديون سپاه و بسيج مي‌داند مقدمات اين واگذاري را فراهم كند.
لازم به ذكر است كه براساس فرمان رهبري شركت هاي و نهادهاي ذيل مشمول واگذاري به بخش دولتي مي‌شوند: فولاد مباركه اصفهان - ايران خودرو - سايپا - فولاد خوزستان - بانك تجارت - بانك ملت - بانك صادرات - بانك رفاه - كليه شركت هاي كشتيراني - شركت هاي هواپيمايي هما و آسمان - شركت هاي بيمه آسيا، دانا و البرز.
اين در حالي است که از سوي ديگر خبر مي رسد وزارت نيرو در اقدامي كاملا غيرقانوني تمامي پروژه‌هاي عمراني آب و برق خود را بدون انجام هيچ گونه تشريفات قانوني به سپاه پاسداران واگذار كرده است. به گزارش منابع خبري، در قراردادي بين وزارت نيرو و سپاه، كليه پروژه‌هاي برقي آبي و سد سازي كشور كه از اين پس در حوزه آذربايجان غربي – كردستان – كرمانشاه – ايلام – لرستان و خوزستان اجرا خواهند شد به طور صد در صد در اختيار پيمانكاران سپاهي قرار مي گيرند.
براساس قوانين مصرح جمهوري اسلامي واگذاري پروژه‌هاي 10 ميليون تومان به بالا بدون رعايت تشريفات مناقصه غير ممکن است وليكن در اين قرارداد، در عملي كاملا غيرقانوني هيچ گونه تشريفاتي رعايت نشده است.
گفته مي‌شود برحسب تخمين كارشناسان، مبلغ پروژه هاي واگذار شده به سپاه بيش از ده ها هزار ميليارد تومان است كه اجراي آن سالها به طول خواهد كشيد. اين بدان معني است که اگر تمامي پيمانكاران سپاه در اين منطقه جمع شوند قادر به اتمام پروژه هاي عظيم برقي – آبي و سدي اين منطقه نخواهند بود و براين اساس برخي کارشناسان، عمل وزارت نيرو را غير قابل فهم و حتي مشكوك ارزيابي مي نمايند.
لازم به ذكر است كه وزير نيرو سابقا يكي از پيمانكاران سپاه در سد كرخه و يكي از اعضاي سپاه بوده است. همچنين، مدير شركت مسئول توسعه منابع برقي – آبي كشور نيز سابقا رئيس دانشكده مالك اشتر سپاه پاسداران بوده است.



Saturday, July 08, 2006


باز هم راجع به چادر 




چندی پیش راجع به چادر نوشته بودم، حال اول اینجا را و بعد هم اینجا را، و در همین رابطه هم حتماً اینجا را بخوانید. خوب حالا میبینید که فقط این "سرداران" سپاه نیستند که رفته رفته شریانهای اقتصادی را در دستهای خود گرفته و میروند که یک طبقهء جدید اقتصادی در ایران اسلامی را شکل دهند، بلکه "سرداران" نیروهای "انتظامی" هم از این خوان نعمت برای خود میخواهند قبایی بدوزند. این " سرداران" نه تنها با چادر و مقنعه کردن بر سر زنان ایرانی درآمد پانصد میلیون دلاری ناشی از آنرا از آن خود میکنند و امورات دنیایی ایشان تأمین میشود، بلکه بدینوسیله امورات آخرت‌شان را هم تضمین خواهند کرد!
ضمناً در اینجا یک بار دیگر در همینجا دُم خروس "خود‌کفا" و "مستقل" بودن که در تولید سوخت هسته‌ای برای رد گم کردن اهداف نظامی به کار برده می‌شود از زیر عبای آقاین میزند بیرون.



Wednesday, July 05, 2006


مردان ایرانی و قوانین ضد زن 



هر وقت با پدرم در بحث‌هایمان بر سر موارد قوانین زن ستیز و یا کلاً تبعیض قانونی علیه زنان چه در ایران و یا چه خارج از ایران با وی به مشکل بر میخورم همیشه با مثالی که میتواند برای من و یا خواهرم اتفاق بیافتد ( هر دو ساکن خارج از کشور) بحث را ادامه میدهم و آنجا است که فوری پدرم رنگش تغییر میکند و با حالتی که نشان از اضطراب دارد میگوید آهان خوب اینجوری بعله، حق با تو است. برای مثال تابستان ١٩٩٥ پدر میهمان ما در آلمان بود و طبق معمول دوتایی (چه از زمان کودکی که میتوانستم بر روی پاهایش جای بگیرم و چه همین امروز که تعداد بهاران زیادی را پشت سر گذاشته‌ام ، زمانی را که نزد هم سپری میکنیم به اتفاق اخبار را دنبال میکنیم) به تماشای اخبار تلویزیون نشسته بودیم و من در فرصتهای مناسب وقایع را برای وی ترجمه میکردم. تا اینکه گوینده در خبری از بوندس تاگ ( پارلمان آلمان) از تقدیم لایحه‌ای به مجلس خبر داد که درآن زن مورد تجاوز قرار گرفته از سوی شوهرش، میتواند از شریک زنده‌گی‌اش به مراجع قانونی شکایت کند و وی را مورد تعقیب و پیگرد قرار دهد. بعد از ترجمه آن مگر میشد این مورد را به وی فهماند که تجاوز با تجاوز فرقی نمیکند چه در چارچوب قراردادی به نام ازدواج باشد و چه خارج از آن. تا اینکه همین مورد تجاوز در چارچوب ازدواج را در مورد خود و خواهرم مثال زدم فوری تغییر موضع داد و گفت غلط کرده آن مردی که بخواهد به شماها لطمه‌ای بزند، من خودم....

این مقدمه را گفتنم که بیشتر با پدرم به عنوان یک مرد سالخورده معمولی ایرانی و ذهنیات وی آشنا شوید. حال برگردیم بر سر موضوعی که میخواهم مطرح کنم:
چرا مردان ایرانی مسائل زنان را مسائل خود نمیدانند؟ آیا از این جهت است که مثلاً فرزند دختری ندارند؟ و یا نه، اگر چه دارای فرزند دختر هستند ولی دخترانشان را انسان کاملی به حساب نمیآورند و یا همان شأن و مقام انسانی را که برای خود میخواهند برای دخترانشان نمیخواهند. و اگر نه چرا نتوانند به مانند پدر من بعد از این تصورو یا پیش بینی که روزی هم میتواند در زنده‌گی دختر خودشان این تبعیضات و ناروایی‌ها اتفاق بیافتد و یا نه حتی سدی در راه رشد و سعادت دخترانشان قرار بگیرد، خواهان تغییر آن قوانین باشند؟

باید روزی این تصورغلط جا افتاده در میان مردان ایرانی شکسته شود که مسائل زنان فقط مربوط به زنان است، باید که این شعار که "حقوق زنان حقوق بشر است" در جامعه ما جا افتاده و نهادینه شود، باید که مردان هم خواسته ها و مطالبات زنان را مطرح و دنبال کنند. خواستن این حقوق در راستای دموکراسی و برابری، عدالت اجتماعی و حقوق بشر قرار دارد، و از همه مهمتر جنبشهای عمومی برای رسیدن به اهداف دموکراتیک باید با هم همکاری کرده و از یک دیگر پشتیبانی کنند. من به آن در نسل امروز خوشبینم، شما هم؟
.



Tuesday, July 04, 2006


نکاتی در مورد تاریخ و حافظهء تاریخی یک جامعه 


  • - از آنجائیکه اینروزها تمام صفحات روزنامه‌های آلمانی راجع به گنجی و یا مصاحبه با وی است.
  • از آنجائیکه او با وجود تحمل زندان و حبسهای انفرادی ، شکنجه و سختیهای ناشی از اعتصاب غذا نظرات خود را در مخالفت با ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و در راستای جدای دین از دولت و مطالبات خود برای رسیدن به آزادی و دموکراسی را علناً بیان کرده و در راه رسیدن به آن نظراتی را عنوان میکند.
  • - و مهمتر از همه از آنجائیکه وی به عنوان تنها کسی از مسئولان سابق جمهوری اسلامی از اعدامهای سیاسی و به خصوص کشتار عمومی ٦٧ سخن میگوید،

مواردی را قابل تأمل و ذکر میدانم که در این دو نوشته زیر به آنها اشاره شده است. به خصوص در مقاله خانم منیره برادران که من خود را با نظرات وی نزدیکتر میدانم.

گنجی و قتل‌ عام زندانیان سیاسی / ایرج مصداقی
» یکجا باید بخشید» یا بهم ریختن مرز حق و نا حق؟ / منیره برادران

و در اینجا چند موردی که خیلی مهم میدانم اشاره میکنم:

- پیگیری قضائی به هدف دادرسی نه انتقام گیری است و نه روشی خشونت آمیز. راهی است که نزاعها و دعوی‌ها را با منطق حقوق و قانون پیش می برد، از حکمها و مجازاتهای فردی جلوگیری می کند و هدف آن بازداشتن از تکرار جنایت است. اینکه دادرسی باید متکی بر ارزشهای حقوق بشر و در نفی مجازات اعدام باشد، اصلی است پذیرفته شده در مجامع حقوق بشر و به نظر می رسد امروز با درس گیری از تجارب تلخ سالهای اخیر همگی بر سر آن توافق داریم.
- یکی دیگر از مهمترین اصول دموکراسی، اصل مسئولیت پذیری است. بیشک نمی توان ساخت و سیستم یک نظام بشدت ضددموکراتیک و مبتنی بر قوانین ضد حقوق بشری را به اعمال فردی تنزل داد. اما با این استدلال کلی «آدمها خود زاده شرایط غیرانسانی اند»، نمی توان مسئولیت فردی را نادیده گرفت. یک سیستم جدا از افرادی که سازمان دهنده و مجری آن هستند، نیست. نمی توان سیستمی را ناحق دانست و آن را محکوم کرد، ولی آمران و مجریان آن را از پیگرد و محکومیت مصون دانست. ( برای مثال گنجی هنوز از خمینی یعنی یکی از مهمترین و کلیدی‌ترین آمرین این فاجعه به نام امام نام میبرد و اینجا و آنجا در صحبتهایش از وی نقل قول میآورد)





گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?