<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Thursday, July 31, 2008


لایحه ای با نگاه مردسالارانه، برای خانواده های مردسالار 





از زمانی که لایحه ضد زن به اصطلاح "حمایت از خانواده" در کمیسیون حقوقی مجلس به تصویب رسیده و میرود که در آینده نزدیک در مجلس به قانون تبدیل شود، موجی از جنب و جوش در میان فعالین حقوق زنان به راه انداخته است که حتی زنان حکومتی را نیز به میدان عمل کشانده است.

ولی وقتی نظر فامیل، آشنا و خانواده را در این مورد می پرسم تقریباً همه یک جواب برای آن آماده دارند و آن اینکه: ای بابا این آقایون حکومتی فقط برای خودشان این قوانین را تهیه و تصویب میکنند و اگر نه که مردم عمل چند همسری را قبیح دانسته و دست به این کار نخواهند. در ضمن مگر زن ایرانی قبول میکند تن به همچین خفت و خاریی بدهد؟ و ....
این موضوع مرا به یاد قضیه دیگری انداخت که موفقیت جمهوری اسلامی در فرهنگ سازی و در حقیقت قوی کردن بنیادهای فرهنگی خود را به رخ میکشد و من مطمئنم اگر کنشگران فمینیست در این زمینه کوتاهی کنند حکومت این بار هم برنده از این آزمون بیرون خواهد آمد.

١- دایی عزیزی دارم که ما خواهرزاده ها علاقه خاصی به او داریم. در زندگی دایی هفتاد و چند ساله من مذهب هیچوقت جایی نداشت تا اینکه چند سال پیش ناگهانی شنیدیم که دایی و زندایی به سفر مکه رفته اند. تعجب کردم و منتظر شدم تا خود دایی از راه برسد و ماجرا را شرح دهد.
آنسال در همان دقایق اول در راه فرودگاه به خانه پرسیدم راستی دایی جان جریان مکه رفتن شما را میخواهم از دهان خودتان بشنوم. با دهان باز و چشمهای گرد شده از تعجب شنیدم که دایی میگفت مگر میشود از دست این مردم، هی چپ میرفتند و راست میآمدند میگفتند شما که موقعیتش را دارید، شما که از نظر مالی امکانش را دارید، شما که ... اینجور ...شما که آنجور ... پس چرا به مکه نمیروید و حاجی نمی شوید. و زندایی صحبت دایی را کامل کرد که حتی بعضی ها با کنایه میگفتند پس وضعتان خوب نیست، پس حتماً قرض و قوله ای دارید و یا حتی نکند بچه هایتان نتوانسته اند روی پای خودشان بایستند و شما باید آنها را کمک مالی کنید و ... برای همین استطاعت سفر مکه را ندارید. درست است؟

٢- نوه خاله ای دارم که با توجه به سن کم ولی تحصیلاتش توانست سریع به پست مدیریتی در آموزش و پرورش برسد. بله او هم در ٢٩ سالگی راهی مکه شد. جواب چرایی اش هم که خوب معرف حضور است: در این رژیم برای اینکه بتوانی به سمت مدیریتی برسی و در آن پست هم دوام بیاوری باید که به مکه بروی در ضمن خود دولت امکاناتی را برای مدیران مهیا میکند که با مشکلات کمتری راهی سفر حج شوند.

در هر صورت من مطمئنم که دایی و زندایی و نوه خاله من در شرایط دیگری هیچوقت به فکرشان هم خطور نمیکرد که حاجی شوند.

حال چه تضمینی وجود دارد که قضیه چند زنی این لایحه پس از قانونی شدن به همین شکل حاجی شدن ها در جامعه ما رواج پیدا نکند؟



Tuesday, July 22, 2008


افتخار ملی و .... 



در یک روز تابستانی سال ١٩٩١ هانس پتر (سوئیسی)، آنگلیکا (آلمانی)، مایک (آمریکایی)، فلیسیداد (آلمانی) و من بر روی چمنهای خانه فرهنگهای جهان در محله تیرگارتن برلین نشسته ایم. ما هم مانند نصف ساکنین مهاجر برلین که شنبه ها و یکشنبه ها برای پیک نیک و کباب کردن و تفریح به این محله میایند، بعد از خوردن کباب سبزیجات و سالاد و هندوانه داریم از این جا و آنجا حرف میزنیم و به قولی مسائل دنیا را حل و فصح میکنیم. صحبت میرسد به اتحاد دو آلمان و هویت فرهنگی و دلیل اینکه یک ملیت به چه چیزهایی میتواند تکیه و یا حتی افتخارکند. مایک که اجداد آلمانی دارد و برای گذراندن دکتری خود به برلین آمده میگوید: این مسخره است که ملیتی بخواهد به چیزی افتخار کند، چون این که کسی در این سرزمین و یا آن سرزمین بدنیا میآید یک مسئله اتفاقی است، حالا چرا مثلاً منی که در آمریکا بدنیا آمده ام بخواهم به آمریکایی بودنم افتخار کنم. فلیسیداد ادامه داد من هم این قضیه افتخار ملی را خیلی مسخره میدانم اگر حالا مثلاً اجداد من این کار و آن شاهکار را کرده اند چرا من باید به حساب خودم بنویسم. اینکه انیشتن یک نابغه بوده چه ربطی به من دارد که من بخواهم به آن خاطر افتخار کنم.
من هم گفتم ما ایرانیها یک ضرب المثل داریم که میگوید: گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر ترا چه حاصل؟ و ادامه دادم با این حال شاید هر نسلی احتیاج دارد برای اینکه هویت یابی کند، خودش را به چیزی بچسباند که بگوید ما اینیم.
مایک گفت باهات هم عقیده ام ولی به نظر من چیزی که آلمانها باید به خود ببالند نه ستاره مرسدس، بلکه حزب سبزها است. این آلمانها بودند که در امر حفظ محیط زیست و مبارزه با سلاح های هسته ای و کلاً در مخالفت از استفاده نیروی اتم پیشروترین ملیتها بودند، و اینکه همین امر مهمترین محور در ایجاد حزب سبزها در این کشور شد و در آخر هم جنبش حفظ محیط زیست و ایده حزب سبزها را هم به دیگر کشورها انتقال داد.
.
.
یک روز تابستان سال ٢٠٠٨ به همراه میهمان عزیزی از ایران و دوستان دیگر در یک کافه نشسته ایم و در حال خوردن بستنی در مورد هویت و افتخارهای ملی گپ میزنیم. و من با یادآوری آن روز در ذهنم رو به دیگران میگویم: ما ایرانیها اگر هم در حال حاضر بخواهیم به چیزی افتخار کنیم، آن نه تاریخ سه هزار ساله مان و یا کوروش، ابو علی سینا و فردوسی ... است بلکه آن، جنبش زنان ایرانی، کمپینهای مختلف زنان و به خصوص کمپین یک میلیون امضا است.



Saturday, July 05, 2008


سنت "سالن" 



در دورانی که مدرنیته در اروپای غربی دوران نهادینه شدن خود را طی میکرد، در آلمان، در خانواده های متوسط و مرفه ولی بافرهنگ و اکثراً یهودی، سنتی صادر شده از فرانسه رشد و نمو پیدا کرد که از دل آنها نسلی از روشنفکران، شاعران، نویسند گان، روزنامه نگار و فعالان حقوق شهروندی آلمان پرورش یافتند. یعنی کسانی که با افکار مدرن خود در تغییر فرهنگی و سیاسی جامعه آنروز و بالاخره وقوع انقلاب ١٨٤٨/٤٩ آلمان مؤثر بودند.


این سنت که "سالن " نامیده میشد، در هر حقیقت محافلی بودند که شرکت کنندگان آنها بر سر مسائل مختلف فلسفی، عقیدتی، سیاسی، اجتماعی، تربیتی، فرهنگی و ادبی به بحث و گفتگو می نشستند. جالب است که بدانید چه در فرانسه و چه در آلمان زنان هم در برپایی "سالن" ها فعال و حتی در مواردی پیشتاز بودند. بعد از انقلاب ١٨٤٨هم این سالن ها در توسعه درک و فهم حقوق شهروندی از یک سو و روشن و شفاف شدن چرایی قوانین مدرن از سوی دیگر نقش هایی ایفا کردند.
این سنت تا قرن بیست و شروع جنگ جهانی دوم در آلمان با افت و خیزهایی به حیاط خود ادامه داد. البته دیگر سالن های ادبی بودند که بیشتر مورد استقبال ( به خصوص از سوی زنان) قرار میگرفتند. با به قدرت رسیدن فاشیستها و برقراری دیکتاتوری نازیسم، اگر چه برپایی سالن همراه با خطرات دستگیری و زندان و اعدام بود ولی هنوز بودند کسانی که به رسم سابق محلی و یا خانوادگی خود وفادار ماندند. ولی با شروع جنگ و دستگیری و قتل عام یهودیان از یکسو و فرار روشنفکران و نویسنگان آلمانی از سوی دیگر این سنت به فراموشی سپرده شد. بعد از جنگ جهانی دوم وجود تلویزیون و برنامه های مصاحبه، مناظره و بحث در آن، دیگر جایی برای برپایی سالن باز نمیگذاشت.


مدتی پیش یکی از آشنایان آلمانی من که دلش از دست برنامه های تلویزیونی و کلاً رسانه های آلمان خون است، با این خواسته که باید با برنامه های پوپولیستی و به قول خودش احمق سازی رسانه های جمعی مبارزه کرد و برای آنها جایگزینی یافت، اقدام به برپایی "سالن" کرد. تا به حال هشت نشست داشته ایم که با دعوت از میهمان سخنران با او به بحث و گفتگو راجع موضوعات مختلف می نشینیم. میهمان آخرین جلسه مان گونتر شابوفسکی عضو آخرین پولیتبورو حزب حاکم آلمان شرقی بود.
او در سخنانش چگونگی فروریختن جامعه سوسیالیستی آلمان شرقی از درون را برای ما تشریح و بازگو کرد. میشد خیلی چیزها در میان سخنانش یافت و ملکه ذهن کرد. به خصوص مسائل پشت پرده دیکتاتوری ها، اطمینان احمقانه دیکتاتورها به قدرت خود و بازی های قدرت میان احزاب برادر و حتی در میان اعضای حزب حاکم، یعنی همانهایی که در یک قایق نشسته اند. شابوفسکی در میان سخنانش از تجربه خودش از زندان رفتنش و اتحاد دو آلمان گفت.

او که سالها تجربه روزنامه نگاری در آلمان شرقی سابق را دارد، بار دیگر در سال ٢٠٠٤ کار در یک روزنامه محلی آلمان غربی شروع میکند. پس از مدتی احساس میکند تفاوتهای زیادی مابین انسانهای جامعه بسته و دیکتاتورزده آلمان شرقی سابق وجامعه دمکرات آلمان فدرال امروز وجود ندارد. اینکه آدمها همانطور به دنبال قدرت روانند و اینکه خط قرمزهای نوشته و نانوشته وجود دارند و ... ولی یک چیز در جامعه دموکرات وجود دارد که خیلی مهم و محوری است و او حالا به خوبی قدر آنرا میداند و آن شانس تغییر است. وآن اینکه در دموکراسی اگر انسانی از شرایطش ناراضی باشد میتواند آن را تغییر دهد، چیزی که در جامعه سوسیالیستی آلمان شرقی سابق وجود نداشت.
جمله ای که به نظرم جالب آمد و در ذهنم ثبت شد.




گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?