<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Thursday, August 30, 2007


mémoire 



سه نفریم و از شهرهای مختلف به هم رسیده‌ایم، از هر دری سخن به میان میآید...
میرسیم به «لرزه‌ها» نوشته فريده زبرجد و خاطره نویسی ...
.
نفره اول: خاطره نویسی شجاعت میخواهد
نفر دوم: باید ولی حرفی هم برای گفتن داشته باشی
نفر اول: تو باید شجاعت داشته باشی که خودت را لخت در ملع عام قرار دهی
نفر دوم: ولی باید چیزی هم برای خواننده داشته باشد. مثلاً همین کتاب، هیچ چیز به معلومات من اضافه نمیکند، یعنی میخواهم بگویم اگر هم نخواندی‌اش چیزی را از دست نداده‌ای
نفر سوم: درست میگویی من هم همین عقیده را دارم ضمن اینکه معتقدم این کتاب آنطور که باید یک خاطره نویسی، نویسنده آنرا عریان کند، لخت نکرده است. منتها من نوشتن این کتاب را یک قدم مثبت میبینم، و آن اینکه ما زنان ایرانی خیلی کم از خودمان نوشته‌ایم و به همین جهت همه خاطرات ثبت شده‌امان مردانه است.
نفر دوم: ولی خوب حالا یک خاطره نویسی‌ای که هیچ باری ندارد و تنها به قلم یک زن می‌باشد به خاطرات نوشته های مردانه اضافه شده و هیچی هم به معلوماتمان نمی‌افزاید. خوب که چی؟
نفر سوم: آره درست میگویی. با این که کنار گوش این خانم این همه اتفاق افتاده ولی ایشان تنها زن فلانی و مادر پسر و دختری چه میدانم "باهوش" است و بس ... و فقط هم صبور است و قانع. به قول مهران پاینده این فرج نامه است.
نفر دوم: خوب دیگه ...
نفر اول: ولی خوب این هم مثل همه زنهای ایرانی ...
نفر سوم: ... ولی ما راجع به زنهای ایرانی صحبت نمیکنیم که ... ما داریم راجع به این زن که میتوانست مانند دیگر زنان ایرانی نباشد و اگر میخواست و یا توانایی‌اش را داشت، میتوانست استعدادهایی را در خود کشف کرده و آنها را رشد دهد، اگر خیال خاطره نویسی درست و حسابی داشت میتوانست خیلی حرفها را بزند ...
نفر اول: مثل اینکه من باید یکبار دیگر آنرا بخوانم



Wednesday, August 29, 2007


تولد صد و ... ، ... یکساله گی ... مبارک 


بچه ها متشکریم



Tuesday, August 28, 2007


...... 


زنهای ایرانی دو دسته اند آنهایی که میخواهند نقش قربانی بازی کنند و آنهایی که نه میخواهند قربانی باشند و نه نقش آنرا بازی می کنند..
اما زنهایی که خود را قربانی میدانند هم دو دسته اند، آنهایی که آگاهانه از آن بوسیله ابزاری برای رسیدن به اهدافشان استفاده میکنند که خوب شاید اینهم یکی از هزاران راهی است در راز حفظ بقا...
ولی آنهاییکه که ناآگاهانه خود را در موضع ضعف و زبونی و ذلیل بودن و... میدانند و میبینند . این دسته ترحم برانگیزترین ها هستند.
در تصورم شانه های یکی از آنها را میگیرم، محکم تکانش میدهم و سرش فریاد میزنم، تا کی؟ تا کی خواری و ذلت؟ تا کی ندیدن خودت، توانائیهایت ؟ تاکی له شدن و حقارت... و تاکی در سایه کسی بودن؟ میخواهی خودت را پیدا کنی؟ پس دست بردار از آویزان بودن بر داربستی کج و معوج و ...... پوسیده.



Wednesday, August 22, 2007


ایرانیان باز و دموکرات خارجه نشین وقتی پایشان به خاک وطن میرسد... 


باورش برایم خیلی مشکل بود ولی حقیقت دارد...
دوستی ایرانی دارم که از همان سال اول دانشگاه (البته او در رشته دیگر و در دانشگاه دیگری تحصیل میکرد) با وی آشنا شدم. زنی بود خوشر و و خوش اخلاق. خلاصه که من با کمتر کسی جز او، در زمانها و مکانهای مختلف از ته دل خندیده ام. حتی در دل شب در خیابان، اتوبوس شب، مترو و آپارتمانهای دانشجویی کوچکمان که باعث می شد همسایه های او یا من بهمان به خاطر هر و کر کردن هایمان به ما اخطار دهند.
این دوست من برادری دارد که آن زمان پس از اتمام تحصیل در یک رشته فنی شروع کرده بود به ادامه تحصیل در رشته روانشناسی و با دوست دختر آلمانی اش که از او حامله بود زندگی میکرد . این آقای برادر به زندگی خصوصی خواهرش کاری نداشت و هرکدامشان به قولی سرش در زندگی خودش بود. این امر تحسین مرا برانگیخت و به دوستم گفتم عجب برادر باز و مدرنی داری، چرا که در آنزمان در بین ایرانیان کمتر خواهر کوچکتری را میدیدی که از دست برادر یزگتر در عذاب نباشد.
سالها گذشت و دست روزگار من و آن دوست عزیز را از هم جدا ساخت، ولی دورادور درجریان زندگی یکدیگر بودیم. همینطور در جریان وقایعی که در خانواه هایمان میگذشت. آقای برادر دوست من بعد از داشتن دو فرزند و ازدواج با دوست دختر آنزمانش با زن دیگری رابطه میگیرد و از آنهم بچه دار میشود... طلاق و موفقیتهای شغلی یکی پس از دیگری و....
ماه گذشته پدر دوست من و آقای برادر در ایران بیمار شده و پزشکان از بهبودی وی قطع امید میکنند. هردو روانه ایران میشوند. دوست من پدر را به خانه میآورد و سعی میکند روزهای آخر را برای پدر روزهای خوش و مطبوعی سازد ... ولی آقای برادر فیلش یاد هندوستان میکند و به خوشگذارانی به سبک ایرانی میپردازد و در این میان هم به وسیله برادرکوچکتر شناسنامه پدر و سند خانه را میرباید و به سوی محضری که از آشنایان بوده رفته تا خانه را به نام خود سازد. مادر و دایی و دیگران خبردار شده و مانع از انجام این ... میشوند. وقتی مادر که دیگر آن رویای فرزند ارشد و ووو را یک دروغ بزرگ می بیند با اشک و ناله میگوید این چه کاری بود که تو میخواستی در حق من بکنی؟
آقای مدرن و باز روانشناس داستان ما که بیشترین سالیان عمر خود را در اروپا گذرانده و همسر کنونی اش یک آلمانی پزشک و رئیس بخش بیمارستان میباشد، او که در این میان هم پدر چهار فرزند و مدیر موفق پروژه های مختلف در امور کودکان و اولیاء و خانواده است به مادر پیرش میگوید: من پسر ارشدم و من باید تصمیم بگیرم. مگر یک زن پیر به غیر از یک اتاق و یک دستشویی و دوش به چیز دیگری هم احتیاج دارد؟ خوب این را که میتوانی اجاره کنی...
من که در حیرتم، آیا آن آب و خاک است که با انسانها اینچنین میکند؟ و یا علت را باید در جای دیگری جستجو کرد؟



Tuesday, August 21, 2007


از دردها گفتن هم خود هنری میخواهد... 



در ادامه بیان نظرم در پست قبلی، به این نوشته برخوردم که شاید بتواند یک نمونه کوچک و یا کمرنگی از آنچه منظورم بوده را به نمایش بگذارد. هرچند میدانم که نمیتوان همیشه اینگونه نوشت و در بعضی اوقات نفرت و درد در انسان آنقدر قوی و غلیظ است که نمیتوان زبان به سخن راند به غیر از جاری ساختن خشم درون در غالب کلمات، ولی ... با هم به خواندن می نشینیم:
.
دو کمپین یک میلیون امضاء در ایران و کنیا و حکایت ماه من و ماه گردون!
سوسن طهماسبی

در خبری خواندم که در کنیا هم کمپین "یک میلیون امضاء برای تبعیض مثبت" به منظور ایجاد 50 کرسی برای نمایندگان زن در مجلس آن کشور اعلام موجودیت کرده است. نمی دانم آیا این زنان کنیایی از کمپین یک میلیون امضاء ما در ایران خبر دارند یا نه؟ چه بسا که خبر داشتند و فعالیت های ما یا زنان مراکش الگویی بوده است برای پدید آوردن این حرکت ابتکاری در کشوری در قاره آفریقا. چه زیبا که زنان کشورهای جنوب و در حال توسعه از تجربیات هم می آموزند و به ابتکارات هم به این شکل بها می دهند. در کشور کنیا، قطعا دستگاه های امنیتی و قضایی که این زنان را به پیروی و خط گرفتن از یک مشت زن ایرانی محکوم کنند وجود ندارد. اگر داشت، برای رد گم کنی هم که شده ، حتما زنان کنیا -برای ایجاد فرصت های برابر در حوزه تصمیم گیری - به جای جمع آوری 1 میلیون امضاء 500 هزار یا 2 میلیون امضا جمع آوری می کردند. شاید هم زنان کنیایی اصلا از فعالیت های ما در ایران بی خبر باشند. ولی چه جالب که در اقصا نقاط دنیا زنان به گونه ای همشکل با بکار گیری مسالمت آمیز ترین و مردمی ترین روشها، یعنی ارتباط گیری با مردم و جمع آوری امضاء به منظور ارائه به نمایندگانشان در مجلس اقدام به بهبود وضیعت خود و نسل آینده می کنند.
خواندن این خبر بهانه ای شد تا کمی وبگردی کنم و اطلاعات بیشتری در مورد حرکت زنان در کنیا بدست آورم. در یک سایت خبری خواندم که این طرح در پایان یک نشست سراسری که به موضوع زنان در قدرت و تصمیم گیری اختصاص داشت اعلام موجودیت کرده است. شرکت کنندگان در این نشست شامل فعالان زنان، فعالان سیاسی و نمایندگانی از دولت، مجلس و انجمن های غیر دولتی بودند. خوش به حال زنان کنیایی که می توانند در قالب انجمن های غیر دولتی وارد طرح های جامع و ملی برای بهبود وضعیت زنان کشورشان بشوند. حتما این انجمن ها این قدر پا گرفته اند که با این کار مسالمت آمیز مورد اتهام امنیتی قرار نگیرند و حتی بعد از اجرای چنین طرحی نگرانی از هجوم ماموران امنیتی، بازداشت اعضاء و منحل شدن سازمان خود ندارند. چه بسا که در قالب این نوع فعالیت ها بتوانند با مردم ارتباط خوبی بر قرار کنند و همسو با انگیزه های بنیانگذاران این انجمن ها فرصت بهتری را برای خدمت به مردم و کشورشان ایجاد کنند. این زنان به منظور اطلاع رسانی قصد دارند نشستهای مشابهی در کشورهای دیگر نیز بر گزار کنند. چه خوب که زنان کنیا هراسی از سفر به کشورهای خارجی ندارند، هنگام خروج از کشور هم گاه با ممانعت نیروهای امنیتی مواجه نمی شوند تا شرکت کنندگانی را که قصد حضور در کارگاه های آموزشی مهارتی دارند، در فرودگاه، مانع شوند وبازهم چه خوب که زنان کنیایی توسط ارگان هایی که گاه هویتشان مشخص و گاه نامشخص است به خاطر فعالیت های مسالمت آمیزشان ممنوع الخروج نمی شوند.
نکته جالب اینکه فعالان حوزه زنان در کنار فعالان سیاسی و نمایندگان دولتی در این برنامه حضور داشته اند و با همکاری یکدیگر این طرح را تعریف کرده و پیش می برند. پس این جور که معلوم است نمایندگان دولتی در کنیا خود را موظف می دانند که برای بهبود وضعیت زنان و کشورشان دست به اقدامات کلان بزنند و در نقش دولتی صرفا به حل مشکلات شخصی مردمی که به آنها مراجعه می کنند (مثل یک مدد کار اجتماعی) اکتفا نمی کنند. چقدر خوب که در کنیا کاندیداهای انتخاباتی نیز در این راه با زنان فعال همراه هستند و با رقابت های بیهوده وقت تلف نمی کنند. احتمالا این کاندیداها هم از نقد خوششان نمی آید ولی احتمالا با هرانتقاد توسط گروه های فعالان زنان از در قهر با آنها در نمی آیند و آنجور که در تمام دنیا رسم است کاندیداها بدنبال گروه های اجتماعی می روند و با حمایت علنی و شجاعانه از خواسته ها و برنامه های آنها، این گروهها را جذب می کنند. به احتمال زیاد بعد از انتخاب شدن هم به قول های خود عمل می کنند، و مردم و حامیان خود را برای نگه داشتن موقعیت حزبی و یا شخصی خود فراموش نمی کنند، چون خوب می دانند که فقط با حمایت مردم می توانند دوباره به جایگاه قدرت دست یابند!
در این گزارش خبری همچنین نوشته شده است که بعد از اعلام موجودیت، این طرح در یک تجمع توسط یک زن حقوقدان و فعال حقوق بشر به جمع قابل توجهی از مردم ارائه شد. به نظر می رسد که در کنیا تجمعات مسالمت آمیز بر طبق قانون اساسی آن کشور آزاد تعریف شده و چه خوب که در آن کشور قانون گذاران به قوانین خود احترام می گذارند. شاید زنان کنیایی هیچ وقت هنگام برگزاری تجمعات مسالمت آمیز توسط پلیس زن و یا مرد مورد خشونت قرار نگرفته اند. آنهم پلیس زنی که فعالان زن سالها در حمایت از حضورشان در عرصه عمومی دفاع کرده اند. چه غمگین می شد اگر همین پلیس زن در اولین ماموریت رسمی و جمعی خود به زنانی که برای دفاع از حقوق زنان از زندگی شخصی و منابع مالی و فکری خود مایه می گذارند هجوم می برد و دختران جوانی را که فقط در پارک نشسته و با پلاکارد نظر خود را بیان می کردند بر آسفالت داغ خیابان کتک زنان می کشاندند و به زندان می انداختند. دخترانی که به جز عشق به کشور و تعهد به بهبود آینده خود و شناخته شدن بعنوان یک انسان برابر در چارچوب قوانین کشورشان خواست دیگری نداشتند. به احتمال زیاد در کنیا اگر پلیس مرتکب چنین عمل غیر انسانی در برابر شهروندان کشور می شد دستگاه های قضایی برای حفظ حقوق شهروندی و اعتماد مردم به دولت با پلیس متخلف برخورد می کردند و برای دخترانی که به این شکل مسالمت آمیز خواسته های خود را بیان می کردند و مورد خشونت پلیس قرار می گرفتند حکم شلاق صادر نمی کردند.
زنان کنیایی اعلام کردند که قصد دارند در عرض یک سال یک میلیون امضاء جمع آوری کرده و قبل از انتخابات به مجلس ارائه دهند. خوشا به حال زنان کنیایی چرا که در جمع آوری امضاهایی که قرار است به مجلس ارائه دهند دستشان باز است، و لابد تایید و پشتیبانی دولت و مجلس را به عنوان ارگان رسمی و تصمیم گیرنده نهایی کشورشان در پی دارد. حتما برای اطلاع رسانی در این رابطه دستشان در برگزاری سمینار هم باز است و دائم در جواب درخواست برای تهیه مکان پاسخ رد نمی شنوند و یا در آخرین لحظات قبل از شروع برنامه با ممانعت خشمگین و تهدید نیروهای امنیتی مواجهه نمی شوند و ناگزیر مجبور نمی شوند که جلسات را به داخل خانه های خود منتقل کنند—فضایی که خصوصی محسوب می شود و قاعدتا باید از ورود بی دعوت نیروهای امنیتی به مهمانی های خصوصی در امان باشد.
قطعا هم این زنان در کنیا از هر امکانی برای ارتباط گیری با مردم بهره می برند و در اماکن عمومی مثل پارکها، مترو، خیابان، اتوبوس، و محله ها وارد گفتگو با مردم می شوند و از طرحشان سخن می گویند. از تجربیات مردم کشورشان استفاده می کنند، از آنها یاد می گیرند تا بتوانند با روش هایی بهتر برای بهبود وضیعت کشورشان تلاش کنند. اگر در این گفتگوها توانستند مردم را با طرح خود همراه کنند، حتما امضائی به امضاهای دیگر اضافه می کنند و همواره هراس از بازداشت ندارند—هراس به سر بردن در بند تنبیهی زنان یا به عبارت دیگر بند فراموشخانه زنان که حتی مقامات دولتی و زندان هم به آن دسترسی ندارند. آنها حتما برای جمع آوری امضا هراسی از محبوس شدن درسلول های انفرادی ، تحمل جلسات متعدد بازجویی _ بر خلاف قوانین کشورشان با چشم بند و رو به دیوار – تهدید مدام و اتهام زنی به همکاری با بیگانه و دشمن ندارند. قطعا این عمل خیلی ساده و مسالمت آمیز جمع آوری امضاء به منظور ارائه به قانونگزار در کشور کنیا منجر به بازداشت و ترس و هراس نمی شود و به همین دلیل در یک سالی که حامیان این طرح برای اجرای آن پیش بینی کردند فرصتی مناسب برای اطلاع رسانی، ارتباط با مردم و لابی با قانونگزار را خواهند داشت.
قطعا رسانه های کشور، چه دولتی و چه خصوصی در این یک سال با شوق و ذوق این برنامه را دنبال می کنند و در مورد آن با صداقت و صراحت خواهند نوشت. با پوشش خبری مناسب ارتباط این فعالان را با مردم و نهادهای دولتی گسترش می دهند و رسانه ها با ارائه نقد به این فعالان فرصتی می دهند تا همواره عملکرد خود را اصلاح کنند و بهبود بخشند. شاید در کشور کنیا نهادهای عالی امنیتی به درستی این حرکت مسالمت آمیز را بعنوان اقدامی برای بهبود روابط دولت و مردم تلقی می کنند و متوجه می شوند وقتی مردم قانونگزار را مورد خطاب قرار می دهند ضدیتی با امنیت نظام ندارند و به همین دلیل آنان را بر انداز تلقی نمی کنند. از همین روحتما در کشور کنیا این نهادهای عالی رتبه امنیتی بعنوان نهادهایی که برنامه هایی با تداوم، استراتژیک و طولانی مدت برای کشور تعریف می کنند و به گونه ای عقل سلیم هر کشوری محسوب می شوند، رسانه ها را از پوشش خبری چنین فعالیت مسالمت آمیزی منع نمی کنند—فعالیتی که به درستی نشان می دهد که مردم آن کشور به آینده بهتری اعتقاد دارند و وظیفه خود می دانند که در بهبود کشورشان سهیم باشند و حق خود می دانند که در این راه با نمایندگانشان ارتباط بر قرار کنند.
خوشم می آید از کنیا و زنان شجاعی که آنجا سهمی برای خود می خواهند و در این راه قدم بر می دارند. چه خوب که زنان کنیایی برای جمع آوری یک میلیون امضا مثل ما زنان ایرانی اینقدر با مشکل مواجه نیستند.



Sunday, August 19, 2007


مرا دردی است اندر دل .... 




مدتی دارم به این فکر میکنم که بیست و هشت سال با رژیم زور، چماق، ارعاب، تبعیض، تحقیر، زندان،شکنجه و اعدام و ترور و...درگیر بودن، بیست و هشت سال تنها خبرهای بد شنیدن، بیش از بیست سال از محیطی که در آن رشد کردی و کودکی ات را گذراندن، بیش از بیست سال از عزیزانت، از خاطراتت و... به دور بودن... و بیش از بیست سال خبر های ناگوار از وطن شنیدن ....همه و همه از من تبعیدی انسانی تلخ ساخته. اما برای اینکه بتوانم برای نزدیکان مثمر باشم باید در وحله اول روحیه ام را تغییر دهم .... فکر ... فکر ... به این نتیجه رسیدم که در مبارزه کردن با پلیدی ها و سیاهی ها هم باید جایی برای شادی های و خنده ها قرار داد، یعنی حتی در زمانی که از بدی ها، نابسامانیها، و نابرابری ها و قساوتها سخن میرود، باید که خوشی ها را هم فراموش نکرد. باید بتوان بدون پنهان کردن و ندیده گرفتن تلخی ها، دلخوشی ها هم را در لابلای لحظات جا داد، میدانم که این شدنی است، اینرا ربرتو بنینی توانست با ساختن فیلم " زندگی زیباست" ثابت کند.
ما هم نباید از این نکته مهم و ظریف غفلت کنیم، چرا که به خصوص مبارزه امری است همیشه گی و به عنوان مثال برای منی که ایران بدون ولایت فقیه آرزویم است، میتواند خیلی بیش از بیست و هشت سال به درازا کشد.
مهشید مطلبی نوشته که کمی به این موضوع مربوط میشود و من هم سعی خواهم کرد در پستها بعدی آنرا ادامه دهم.



Friday, August 17, 2007


ایرانیم و فاتح و سگمارس (هادی خرسندی) 


ایرانیم و شاه و خمینی‌ ثمراتم
من عامل تکثیر ژن این حضراتم

انگار که آن شب که سرشتند گلم را
مانده می آن‌ها ته پیمانه‌ی ذاتم

من مبدأ تاریخم و توضیح مسائل
من مایه‌ی پیدایش فرهنگ لغاتم

با هوشترین ملت منظومه‌ی شمسی
من هستم و انگشت‌نما بین کراتم

گه زاده‌ی خُردادم و گه مرده‌ی مرداد
مبنای شب و روز بود مرگ و حیاتم

گه دایره-‌دنبک‌زن ایام سرورم
گه گریه کن تعزیه‌ی شام وفاتم

گه فاتح و پیروز و پِر و فول و برنده
گاهی کُت و سگمارس و کتک خورده و ماتم

گه سنتی‌ام، شیره‌ی سوهان قم‌ام من
گه شیک و مدرنم، شکلاتم، شکلاتم

گه تا به فلک فاصله دارم ز خرافات
گاهی بپرد جت به هوا با صلواتم

گه کافر و بی‌دینم و لائیک و سکولار
گه غسل‌کنان در طلب خمس و زکاتم

ایرانیم و مظهر تفریطم و افراط
گه قطره‌چکانم به مثل، گاه قناتم

بخشم به طرف گاه سمرقند و بخارا
گه فکر پس‌انداز نخ لای نباتم

استاد فنونم همه، جز فن تعادل
کُشتی بلدم، بی‌خبر از آکروباتم

کارم ز تعارف بکشد سوی تملق
پیدا نبود سرّ ضمیر از وجناتم

هم صاحب سهم گوگل و سیسکو و ای- ‌بِی
هم یار فلسطین ز زمان عرفاتم

گه سوی فضا می‌روم و شیرزنم من
گه زائر شامات و گدای عتباتم

گه از دل آتش گذرم همچو سیاوش
گه فکر گذشتن ز پل نحس صراطم

تاریخ نوشته است که من دشمن خویشم
تقصیر خودم بوده تمام تلفاتم

خواهند اگر حکم قتالم بنویسند
من خود قلم و خود ورق و نیز دواتم

باری مگر آینده بسازم ز گذشته
اکنون که شده تجزیه تحلیل صفاتم

بینایم و ناظر به عبودیت کورم
آقایم و مقهور اقلّیت لاتم

بیدارم و در فکر گروه هپروتم
هشیارم و دلواپس جمع هپراتم

هربار به یک واقعه‌ای سوخت فیوزم
زیرا که به‌هم ریخته بود آمپر و واتم

من وارث وارونه‌ی داراییِ خویشم
نفت است که انداخته در این ظلماتم

از خاک وطن لاله دمیده‌ست فراوان
وقت است که گندم دمد از خاک فلاتم

آماده نباشم به دموکراسی کامل
یک‌ذرّه دمو هستم و یکخرده کراتم

ایرانیم و هیچ حقوق بشرم نیست
هرچند خودم مبتکر این کلماتم

ایرانیم و اهل دل و کاشف الکل
من شاعر ابیات میان قطراتم

ایرانیم و عاشق زیبایی انسان
دلداده‌ی مرد و زن شیرین حرکاتم

ایرانیم و وارث شیرینی طنزم
قندم، عسلم، نیشکرم، توت هراتم

هادی! همه شب فکر وطن بودم و افسوس
وقت سحر از غصه ندادند نجاتم!
--------------------------------------
تیر 86



Wednesday, August 15, 2007


جشنهای شصدمین سالگرد استقلال هند 



عکس، زنی را در یکی از خیابانهای دهلی نو نشان میدهد که در حال فروش پرچم هندوستان میباشد. با دیدن آن باز در نزد خود این گفته را زمزمه کردم:

برای اینکه جامعه ای به سعادت برسد، باید که در آن به سه ضلع مثلث بنیادی به طور مساوی توجه داشت:

استقلال

برابری و عدالت اجتماعی

آزادی




Tuesday, August 14, 2007


از هر دری سخنی 


١- حاصل کتاب خواندن دانایی نیست، فقط آگاهی به نادانی است. ( ویران می آیی، حسین سناپور)
٢- گیر افتاده ایم ساموئل، همه مان گیر افتاده ایم؛ باور کن ساموئل! توی این تار عنکبوتِ بزرگی که برایمان تنیده اند انگاری حالا حالا ها مهمانیم. همه بدجوری تنگِ هم تپیده ایم و در گِل و گّه و کثافتِ هم غوطه می خوریم. نفس تنگی گرفته ایم کش و قوسی به تنِ خسته و بی حالمان می دهیم و دست و پایی و تقلّایی، فایده ندارد نعره می زنیم،فریاد می کشیم،جیغ می زنیم و همدیگر را برای رهایی از این زندان هُل می دهیم. تار عنکبوت کِش می آید هِی عقب و جلو می رود بالا و پایین می رود تا مگر از هر طرف که شده راهی باز شود اما انگاری همه ی راه ها به بیراهه ختم می شود ساموئل.بیشتر وول می خوریم فشار می آوریم زور می زنیم تار عنکبوت پاره نمی شود. توی ازدحام پُر تب و تابِ مردم موفق می شویم دستهایمان را از تار عنکبوت بیرون بریم اما به ضربِ مشت و لگد و باتومِ استبداد کبود و زخمی می شویم و خون است که از دستهایمان شُرّه می کند و بر خاک میریزد و جوش می خورد. نفس هامان به شمارش می افتد یک.. دو...سه.. آه ساموئل باید دوباره به همان لجن زار برگردیم همان لجن زاری که نامش زندگی است چیزی که جز تکراری بی فایده و تحقیر کننده هیچ نیست و اکنون ما بعد از تکرار و تکرار و تکرار به مرحله ی آخر رسیده ایم، به نقطه ی پایانی، منتهی الیه؛ آنجا که فعلِ بودن هیچ معنایی ندارد. ببینم ساموئل تو هیچ می فهمی گیر افتادن در تار عنکبوت یعنی چه؟ نه! مطلقا نمی دانی، چون تو نبودی و ندیدی و نشنیده ای ضجه ها و عربده های جهنّمی این جماعتِ بینوا را و الان هر چقدر هم عینکِ دسته طلائی ات را برداری و دوباره به چشمانِ خاکستری ات بزنی نمی توانی این منظره ی نکبت زده را درک کنی.تو سالها نبودی که خار چشمشان شوی و در نهایتِ پستی و ذلّت برایت تار بتنند و به جرمِ اراذل و اوباش بودن شکارت کنند و ناجوانمردانه بر فرقِ سرت بکوبند. اینجا سرزمینِ گُل و بلبل و دخترکانِ سیاه چشم و گیسو کمند نیست ساموئل؛ اینجا سرزمین نفرت انگیزِ ولایتِ فقیه و هاشمی و مصباح و احمدی نژاد و فلاحیان و صفّار و پور محمدی و مصری و ری شهری و دیگر قلچماق ها و آدم کُش های اطرافشان است.به من بگو ساموئل تو می دانی کِرَک چیست؟ شیشه و کریستال و تَم چیزک و نور چیزک چیست؟ نه نمی دانی.... از وبلاگ تنگنا
.
٣- به سبک سبیل طلا:
.... به آن مرام و مذهبتان که پدر و مادر مرا از دیدن نوه اش محروم کردید، آن هم به خاطر مسائلی که کاملاً شخصی است و به هیچکس حتی شما لجنزارهای تاریخ ربطی ندارد. ...
... به آن قانون و عدالت تان که زندان و شکنجه و سنگ و طناب دار را برای بهترین فرزندان این سرزمین و بیچاره هایی که دستشان کوتاه است میباشد و مهرورزی و پول نفتی که قرار بود سر سفره برود برای زالوهایی چون شما و لاروهایتان ...



Sunday, August 12, 2007


دکترهای استشهادی 


تا به حال شده از خواندن مطلبی متعجب شوید که، ا... این که همان نظرات شما است که به قلم شخص دیگری نوشته شده است؟ من با خواندن این مقالهء آقای عبدی کلانتری دچار این شگفتی شدم، به خصوص این قسمتهایش را عین واقعیت (از دید من البته) میدانم:
.
- در ميان اسلامگرايان، مي توان نوعي روان پريشيِ ارزشي و ديني را مشاهده کرد که نشان مي دهد در برابر تهاجم فرهنگي «غرب» (سکولاريسم، دموکراسي، مادي گرايي، برابري خواهي هاي زنان و همجنس خواهان و ديگرانديشان، برهنگي، اخلاقيات اين جهاني)، امنيت وجودي آنان به خطر افتاده است. مهم نيست که صاحب اين روان چه اندازه «تحصيلات دانشگاهي» دارد. اين تحصيلات تخصصي به هيچ وجه براي روان او آن امنيت و هويتِ ريشه داري را که جامعهء کوچک و بستهء ديني فراهم مي کند، پديد نخواهد آورد. حتا موفقيت مالي و ثروت نيز در جامعه اي از لحاظ فرهنگي و ارزشي «غربي» شده او را به آرامش نخواهد رساند.
.
- تحليلگري در روزنامهء نيويورک تايمز (۴ جولاي) مي نويسد دو جريان در اينجا دست به دست هم داده اند: احساس تحقير شدن، و زندگي اتميزه شده [در جامعهء غربي يا غربزده]. تصور اسلامگرايان از هويت خود آن است که دينِ آنها کامل ترين دين در ميان اديان تکخدايي است و قرآن، حرف آخر خدا و کامل ترين پيام الاهي است. مثل سيستم کاربردي کامپيوتر، که هميشه آخرين نسخهء نرافزارآن پيشرفته تر از نسخه هاي پيشين است، جوانان مسلمان با اين اعتقاد بزرگ مي شوند که اسلام در مقايسه با مسيحيت و يهوديت، شکل پيشرفته تري از همان سيستم کاربردي تکخدايي است. اما مردان جوان مسلمان، به ويژه مردان تحصيل کردهء مسلمان، به طور روزمره با اين واقعيت دست به گريبان اند که با سيستم هاي کاربردي ناقص ترِ تکخدايي، مردم به مراتب مرفه تر، قدرتمندتر، و دموکراتيک تر زندگي مي کنند. به گفتهء اين تحليلگر، همين واقعيت با خود احساسي از حقارت و ناهمخواني روحي به وجود مي آورد. چطور چنين چيزي ممکن است؟ چه کسي با ما چنين کرد؟ صليبيون! يهودي ها! غرب استکباری!
.
- ايدئولوژي استشهادي را مي توان با يک فورمول ساده بيان کرد: «تنفر از غرب + اسلام». دارندگان ذهنيت استشهادي همه تروريست نيستند اما اعتقاد دارند که آنچه اسلام تاکنون و در آينده به آنها عطا کرده و خواهد کرد، به مراتب ارزشمندتر از هرچيزي است که غرب مي تواند به آنها بدهد. دکتر استشهادي يا مهندس استشهادي، سمبول انسان متديني است که تحصيلات تخصصي غربي را کسب کرده اما از لحاظ عاطفي با غرب مشکل دارد، مشکلي که گاه به تنفر پهلو مي زند. او مي خواهد دانش و تخصص خود را نه در جامعه و فرهنگي کفرآلود، بلکه در ميان امت و در «کمونيته»ء سرفراز ديني اش به کار بگيرد. دانش آموختگان و متخصصان مُدرن استشهادي در ميان ما فراوان اند. نه سال پس از چهاردهم فوريهء ۱۹۸۹، روح فتواي امام در شهرهاي اروپا گشت مي زند. سلول هاي جهادي پراکنده و منفردند و از راههاي مجازي بايکديکر تماس مي گيرند. ضربات آنها هنوز کاري نيست. اما تا يک دههء ديگر، هنگامي که اسلام نفتي به اسلام اتمي تبديل شود، .....



Friday, August 10, 2007


مصاحبه ای که بهانه ای شد 


گفتگو با ساقی قهرمان

شعرساقی قهرمان در عین صراحت، سرشار از رنجی است که فریاد نمی کشد بلکه یقین های مخاطب را به شک تبدیل می سازد. قهرمان از هرچیزی که به دردش بخورد در شعرش استفاده می کند. در زبان دست می برد، از مسلمات حرف می زند ، به پرسش می کشد و بالاخره کاری کرده که شعرش خیلی مورد توجه قرار گرفته است. ساقی قهرمان متولد ۱۳۳۵ در مشهد است. از ساقی قهرمان چند مجموعه شعر از جمله «از دروغ» و «ساقی قهرمان. همین» و یک مجموعه داستان با نام «اما وقتی تنهایی، گاو بودن درد دارد» منتشر شده است. گفت وگوی شرق را با ساقی قهرمان بخوانید؛
● در جایی گفته ای که شاعرانگی را به ارث برده ای اما شاعر خوب بودن نتیجه تلاش توست. این حرف جسورانه ای است در حالی که شاعران ما فکر می کنند «شاعر بسیار خوب » به دنیا آمده اند؟حرفی که گفته ام جسورانه نیست، تلاشی که کرده ام جسورانه است. در آن مورد هم، اگر نظری داشته باشم باید راجع به اقوام نزدیکشان باشد.
● در شعر «وزیر کار» فاعلیت شاعر در بطن سطرها روی مفعولیت به خود می گیرد آیا در این شعر مرز بین زنانه نویسی و مردانه نویسی را خواسته ای پشت سربگذاری؟ فاعل زمانی متشخص است که مفعول حضور نداشته باشد. هر جا هر دو با هم باشند، خطوط قدرت مبهم می شود. در شعر «وزیر کار»، راوی از مخاطب می خواهد که او را در شرایط خاصی قرار دهد. به مخاطب توضیح می دهد و آن شرایط را روشن می کند. در این شعر، ساقی قهرمان، به عنوان راوی قادر به تعیین نقش خود، انتخاب کرده در وضعیتی قرار بگیرد اما چون وظایف مخاطب راوی را خودش تعیین می کند، در این وضعیت انفعال وجود ندارد و مخاطب راوی، به دلیل آنکه راوی در حال دیکته کردن به اوست، قادر به سرنوشت راوی نیست و راوی مقهور مخاطب نیست، هر دو نقش را در آن واحد ایفا می کنند. حدس خود من این است که چون در مرزهای مرسوم زنانگی زندگی نمی کنم، خود به خود در شعر من این مرزها موجود نیستند. حالا، دقیقاً نمی دانم منظور شما از زنانه نویسی و ارتباط آن با فاعلیت ساقی قهرمان چیست. زنانه نویسی منطقه ای؟ یا زبان زنانه؟ مشکل ما جایگزین کردن مردانه با زنانه نیست، آن اتفاقی که ناگزیر است از افتادن، از میان رفتن مرز بین زنانگی و مردانگی است به نفع هویتی که زنانه یا مردانه بودنش را با تکیه به ذهنیت خود تعیین می کند. هویت انسانی ناچار است خود را از یونیفورم قراردادی آزاد کند و بگذارد هرکس همان باشد که هست؛ سیالیت جنسیت را باور کند. در آن شعر، مرز برداشته شده، نه به نفع زبان زنانه، به نفع هویت مردان و زنانی که به نام جنسیت محکوم می شوند.
● قبول داری که پتانسیل زبان فارسی مردمحور بوده. یعنی دیکتاتوری زبان فارسی حتی به مردان، اجازه زنانه نویسی را نداده؟ فکر نمی کنی خط شکنی های یک دهه اخیر شاعران ما در عرصه زبان، فراهم کردن امکان بروز وجه زنانه زبان است؟مردمحور بوده، اما آن مردمحوری مردش از مردسالاری برگرفته شده نه مردی که به دلیل طبیعت اعضای بدنش مرد نامیده می شود. دیکتاتوری زبان به مردان هم مانند زنان اجازه خودنویسی نداده. زبان مرد- سالاری حاکم بوده نه زبان تو که مرد- ای. خط شکنی های دهه اخیر در عرصه زبان، امکانی است برای بروز هویت نویسنده از طریق زبانی که به کار می گیرد. وجه زنانه را به عنوان نقطه مقابل وجه مردانه به میان می آوری، درست است، این وجه باید به عنوان آلترناتیو زبان رسمی جامعه مردسالار رشد کند، اما به کارگیری زبان زنانه قدم اول است و وسیله ای است برای درک آن بخش از هویت انسانی که محکوم به سکوت بوده. اما اگر جنسیت زبان آزاد به نوشتن خود نباشد یک تاریخ دیگر باید بگذرد تا اجبار به کارگیری زبان متحدالشکل زنانه ای که جایگزین مردانه شده، منسوخ شود. زبان باید جنسیت خودش را فارغ از مرزبندی جنسیت فرهنگی بروز بدهد و تحمل دگرباشی داشته باشد. من اعتقاد ندارم که تو زبانی منفعلانه در شعر داری. می گویم وقتی شاعری مثل تو درک می کند که شاعر فاعل زبان است نه مفعول زبان قراردادی، انتظار دارم وقتی می خواهد حرفش را بزند زبان بر او واقع نشود.۱- اگر شاعر «فاعل زبان» باشد از حلقه زبان قراردادی بیرون پریده، چطور می تواند «مفعول زبان قراردادی» باشد؟ ۲- چرا نباید «زبان» بر شاعر واقع شود؟ در همین لحظه های بده بستان، شعر اتفاق می افتد. ۳- این دغدغه فرهنگ مردسالار است که رل ها را حفظ و تثبیت کند، زبان و شاعر این نگرانی را در ارتباط با همدیگر ندارند. و نیز اگر به درک شاعر معین اعتقاد داری به انتخابش اعتماد کن. شعرهای « ساقی قهرمان» زنانه است. هیچ شکی در این وجود ندارد. چرا که زنانگی ویژگی اصلی شعرهای توست اما می بینیم تو جور دیگری می نویسی. این جور دیگر یعنی جدا شدن از مرز زنانه نویسی مرسوم که در واقع ریشه در زبان مردانه داشت. در شعرهایت تو بر زندگی واقع می شوی اما زبان زنانه ات را حفظ می کنی. این زنانگی چطور در شعرت خلق می شود؟ بگذریم که در همه چیز همیشه شک وجود دارد. اما چیزی که در این سوال درک نمی کنم این است ؛ به چه دلیل نمی شود بر زندگی واقع شد و زبان زنانه را حفظ کرد؟ چه مانعی سر این راه هست؟ حدس می زنم این نظر براساس همان تقسیم نقش ها به مردانه زنانه باشد. واقع شدن، ویژگی مردانه است، واقعاً؟ کلمه کوچکی نیست، وقوع است، چطور می توانی زنانه را از قابلیت وقوع خالی بدانی؟ یا اینکه زن در بحبوحه واقع شدن از دست می رود؟ یا لال می شود اگر واقع شد؟ اما از یک زاویه دیگر؛ از همان جایی که اولین دستاورد ویرانی های یک جنگ جهانی، فروریختن بود و مخدوش شدن و دری که باز شد به روی وحشت و لذت از بازسازی و بازپردازی و بازبینی و از سرسازی و فرار از یقین یقین و قاطعیت قاطعیت در پست مدرنیسم. قاطعیت جنسیت هم در رفتار انسانی با مرزبندی های جنسیتی رنگ می بازد. ما با یک چهره از مرد در مقابل یک چهره از زن روبه رو نیستیم. در امتداد این طیف، مردانگی و زنانگی، نه اینکه جایگزین هم شوند، شبیه می شوند و حس های زنانه در حس های مردانه کشف می شود و جاری می شوند به ادبیات. آن قدر اطلاعات رد و بدل شده که در حدی جسمانیت زنانه و مردانه برای دو طرف موضوع قابل بررسی باشد تا از آنجا به زبان در بیاید. شعر زنان از مردان متمایز شده و رسیده ایم به مرحله ای که شعری که شاعرش مرد است شباهت پیدا کند به شعری که شاعرش زن است، نه فقط با تکنیک، با شباهت شعور شاعر مرد و شاعر زن و با درک این واقعیت که گاهی «آن دیوار» بین زنانه و مردانه نیست، بین طیف های مختلف زنانه است و مردانه. من کشف کردم که چگونه بر زندگی واقع کرده شوم. چون بودم. واقع بودم. نمایش آن واقع شدن چیزی بود که شعر را شکل داده. وقوف به آنچه هستی، مانع از آن می شود که بی دلیل مسخ یا مستحیل شوی. دوران بزرگسالی ام را در شرایطی گذراندم که نیازی نبود زبانم را در معناهای مردانه فرو کنم، نیازی به بیرون کشیدنش هم پیدا نشد. شعر من از تجربه بودن من و شاعر بودن من ناشی می شود. این جور دیگر نوشتن از آن جور دیگر بودن ریشه می گیرد، به سادگی. نمایش آن گونه از زنانگی در شعر، شاید به خاطر درک من از گونه های مختلف زنانگی است و پیگیری من در به شعر درآوردنش. اصلاً علاقه ای ندارم ساقی قهرمان شاعر را به ساقی قهرمان شاعر مهاجر تقلیل دهم. چون فکر می کنم مرزشکنی های آثار شما بویی از غربت و نوستالژی ادبیات مهاجرت ما ندارد. چطور با این مساله کنار آمده ای؟ در شعرتان جغرافیا محدود می شود به ساقی قهرمان.چون اصولاً مهاجرتی صورت نگرفته. من در شرایطی، پریده ام بیرون. این پریدن به بیرون به مرحله فرود نرسیده. مهاجرت از سرزمینی به سرزمین دیگر، که لازمه اش تحلیل و تصمیم و انتخاب است، اتفاق نیفتاده. در این «بیرون»، بی مرزی مشاهده می شود، غم غربت امکان ظهور پیدا نمی کند. درست در این شرایط است که وطن تبدیل می شود به تن و ذهن شروع می کند به کشف مرزهای جغرافیایی اش. این اتفاق، که وقتی افتاد دردناک بود، شد اتفاق شاد زندگی. تجربه زنده ماندن بود. نچسبیدن به زمین، امکان نگنجیدن در چارچوب را مطرح کرد. برای من، زنده ماندن، بیرون ماندن از چارچوب هایی است که بیرون از من اند. اما حالا نزدیک به یک سال است سردبیر نشریه ای هستم به اسم چراغ. خوانندگان و نویسندگان این نشریه در داخل اند. با این نشریه، نوشته های من، که جدا از شعر من است، برگشته به داخل. در چارچوب مرزهای مشخص فرهنگی اجتماعی نوشته می شود. دیگر بی مرز نیست، قائل به مرز است. صریح نویسی تو گاهی منجر به عدم دریافت شعرت توسط مخاطب می شود. مثلاً شعر «به مرده که دست می بری» تو که خیلی هم زیباست موجب اعتراضات زیادی شد. در حالی که نگاه جسمانی تو به مرده خیلی رقت انگیز است و اصلاً جسمانیت را زیر سوال می برد. این سوءتفاهم ها ناشی از چیست؟تابو خاصیت رمزآلود و دلهره آور دارد. این دلهره است که منتقل می شود به موضوع و تصور زشت بودن به دست می دهد. زشتی، از شرایطی است که سایه تابو بر موضوع می اندازد. در فرهنگ ما صراحت تابو است. عادت داریم حجاب را ببینیم، آنچه پشت حجاب مانده را حدس بزنیم. عمل دیدن، واقع نمی شود. حدس، فضا را برای تبرئه و تکفیر، بسته به میل فرد، آماده می کند. در این شرایط کسی که نگاه می کند و کسی که در معرض نگاه قرار دارد، امکان حاشا دارند. اما صراحت امکان حاشا نمی دهد. در مقابل صراحت، که مغایر عادت فرهنگی ماست، ذهن تماشاگر دچار آشفتگی می شود، از روی عادت حدس می زند. این شعر را بارها خوانده ام. به جز تابوی صراحت تابوی دیگری ندیده ام. شاید تماشای مرده هم تابو باشد. هست؟ شاید رسم ما است که مرده را از نظرها دور کنیم. این شعر مرده را تماشا می کند و گزارش می دهد. مردگی را توضیح می دهد، با زندگی مقایسه می کند؛ زندگی را تنگاتنگ مردگی می بیند؛ عدم ارتباط با زندگی را مردگی می داند. وقتی همه آنچه باید باشد، نبوده شده، زندگی راوی از زنده بودن به مرده بودن منتقل می شود. وقتی این شعر را می نوشتم یک واقعیت را می نوشتم. رقت؟ وحشت از واقعیت موجود بود، اما رقت نبود. سعی نکردم جسمانیت را زیر سوال ببرم. وقتی همین نبودن ها را درک می کند، شعور جسم دوباره تایید می شود. جسم، می داند. هم داشتن را هم نداشتن را. آقای پورمحسن عزیز، این سوءتفاهم ها به نظر من ناشی از باورهای فرهنگی است. از بین کسانی که ای میل های تهدیدآمیز فرستادند حتی یک نفر سوال نکرده بود، همه رای صادر کرده بودند. اینجاست که باید تغییر روش بدهیم، اول سوال طرح کنیم، وقت برای صدور حکم هست. خود سوءتفاهم، نه، مخرب نیست. می تواند راهی باشد برای رسیدن به تفاهم.
● بعضی ها اعتقاد دارند علاقه شما به عبور از خط ها به نوعی ریشه در اخلاق گرایی مستتر در شما دارد. شما موافقید؟با توجه به من، «اخلاق گرا» توصیف درستی نیست. اما اگر اخلاقیات را در نظر بگیریم، اخلاقی که در این سوال به آن اشاره شده تاریخ مصرف دارد. ده سال پیش نبوده و ده کیلومتر آن طرف تر هم نیست. من یک بار اخلاقیات را تماشا می کنم و یک بار انکارش می کنم. به نظر من اصل باید بر حفظ حرمت انسانی باشد، نه قراردادهای منطقه ای. به اخلاقی زماندارتر از اخلاق جاری اعتقاد دارم. به دلیل تجربه های زیاد در زمینه آنچه ما زنانه می نامیم، معضلی به نام زن- در- شرایط را تجربه کرده ام. اخلاق در برابر زن- انسان می ایستد. در برابر مرد- انسان هم می ایستد. زن محکوم است به «مادر شدن»، مرد محروم است از «مادر بودن». به نظر من مادرانگی یک حس انسانی است، ویژگی زنانه نیست به خصوص که فیزیک زن به تنهایی برای مادر شدن کافی نیست. اگر اخلاقیات حاکم نیمی از مردم را از مادر بودن محروم می کند و نیم دیگر را محکوم به مادر شدن، اینجا یک ظلم اتفاق افتاده است. درک من این است که مردان باید امکان داشته باشند مادر فرزندی باشند که لزوماً از زهدان خودشان بیرون نیامده و زنان تصمیم بگیرند در چه شرایطی امکان انتقال هویت خود از زن به مادر را دارند. با جنسیت باید رفتار انسانی داشت، مرزبندی های جنسیتی باید انعطاف پذیر باشند. غیراخلاقی تحمیل فرهنگ است به تن. محکومیت در قالب جنسیت قراردادی و انعطاف ناپذیر بودن مرزبندی های جنسیتی غیراخلاقی است. فکر نمی کنی این یکی از جزایر نامکشوف زبان ماست که هنوز به آن پرداخته نشده؟ اینکه مرد هم مثل زن انسان است و می تواند مادر باشد. می تواند زن باشد. همان طور که زن در زبان می تواند مرد باشد.شاید از جزایر نامکشوف زبان ما باشد، اما در حوزه فلسفه و ادبیات جهانی کشف شده است.
● در مقاله ای در بزرگداشت رضا براهنی او را ستایش کرده ای. البته با زبان شاعرانه ات انتقادها را هم توام کرده ای اما تو آن بخش از شعر براهنی را ستایش می کنی که همیشه مورد انتقاد بوده. خیلی ها در اینجا براهنی را خائن به شعر فارسی می دانند البته من این نظر را ندارم. براهنی چه جایگاهی در شعر معاصر ما دارد؟ستایش نکردم. بزرگ داشته ام. شعرهای زندان و شعر براهنی بعد از دهه هفتاد را تحسین کرده ام. راهگشایی براهنی در «شعرهای زندان» و شعرهای «خطاب به پروانه ها» بی نظیر بوده. «شعرهای زندان»، زبانی مناسب برای آن نوع شعر که ناچار در قالب های نامناسب نوشته می شد، پیشنهاد کرد. برخورد واقع بینانه نویسنده با جامعه را هم مطرح کرد. فعالیت سیاسی که قرار بود با هدف خدمت به خلق باشد، در ادبیات برخورد شکوهمند می دید و شکوه فعال سیاسی مانع از دیده شدن واقعیت سرکوب و جامعه سرکوب شده بود. براهنی زبانی را به کار گرفت که قابلیت نمایش محیط را داشت. زبان آن شعرها کمتر از شعرهای هفتاد براهنی، ناگزیر نبودند. در شعرهای هفتاد هم راه های نرفته ای را در شعر فارسی تجربه و پیشنهاد کرد. بگذریم که زیباترین نمونه های شعر فارسی معاصر، آغشته به همان شور که ذهن شرقی به آن عادت دارد در خطاب به پروانه ها و منتشر شده های بعد از آن آمده اند، اما این شعرها از محدوده زیبایی شناسی شعر بیرون می آیند و راهنمودهای دیگری نیز مطرح می کنند. لازم بود خطوط مستقیمی که رسیدند به سال های پنجاه، کج می شدند. نمایش سردرگمی جمله و جابه جایی اجزا و تفویض مسوولیت فعل به اسم و برعکس، حرف های ربطی که چیزی را به چیزی ربط ندادند، تکرار تا مرز رسیدن به مشاهده، لازم بود. نوشته اند در شعر براهنی تکنیک بر شعر غلبه دارد. فقط در تعداد معدودی. و دلیل دارد. مسلماً در بسیاری از آن قطعه ها، می نویسد تا تدریس کرده باشد. گفته اند خائن به زبان فارسی؟ کی گفته؟ با چه نیتی؟
● من این سوال را برای زیر سوال بردن براهنی نپرسیدم. او لااقل این امکان را به شاعران ما داده که برگردند و دوباره درباره هستی شعر فکر کنند. حالا شاید نتیجه دقیقاً منطبق با اعتقاد براهنی نباشد. تو اینطور فکر نمی کنی؟مدرک ما متن است، و منظره. نمی توانم حدس بزنم اعتقاد براهنی چیست.
● شعر شاعران داخل کشور را دنبال می کنی؟ نظرت درباره این شعرها چیست؟دنبال می کنم. تجربه ای که پگاه احمدی و رزا جمالی در فارسی با چهره زن در زبان کرده اند، را دنبال می کنم. با خوانش من، در شعر پگاه احمدی و رزا جمالی زبانی که به کار گرفته می شود تخته پرش اش همان فرهنگ مرسوم است، از آنجا خود را به بیرون، هر وقت بخواهد، می تواند پرتاب کند و به زبان و زن، بیرون از فرهنگ رایج بپردازد. اما انتخاب کرده فرهنگ را تا تهش به زبان بیاورد و انتخاب درستی کرده. شعر دگرباش را با دقت پیگیری می کنم. آینده ادبیات فارسی در مسیر دریافت های شعر دگرباش است، به خصوص که مقالات مربوط تئوریک هم بی وقفه ترجمه و تالیف می شوند. در موارد خیلی معدود، دغدغه این شعر، زبان است، ویژگی های شعر خود به خود کار را می برد به فضای متفاوت. تکنیک را تا حد ممکن نامرئی می کنند. ساده نمی نویسند، تصور ساده نویسی به دست می دهند. استثنا در این مورد همسرش است که رفتاری خاص با زبان دارد و با قلع و قمع اصول، نه متن، و با آن صراحت که در ادبیات فارسی غایب بوده است، فارغ از اینکه در کدام حیطه بنویسد، شعر بی نظیر می نویسد. بابک سلیمی نمونه موفق نگاهی است که در دهه هفتاد خواستند به ساختار جامعه، اما به یک لایه دیگر طبقاتی، بیندازند و نشد. کارهای ترسیمی مهرداد فلاح یک جای خالی را پر کرده، تبدیل کلام به مینیاتور، به جهان بینی، به شعر. گروه مطرود و بحث هایشان را می خوانم.شعر مطرود و جمع نزدیکش حساسیت های ویژه نگاه زن به شهر را مطرح می کنند؛ یک جور همذات پنداری با زن- در- شرایط در این شعرها هست. کارهای علی سطوتی، آرش الله وردی، فریبا فیاضی، فرزانه مرادی، بهنام بدری و سوده نگین تاج را می توانستم با هم اشتباه کنم، با وجود تفاوت ها و نشانه هایی که هر کدام از خود در کار به جا می گذارند. یک جور برابری جنسیت در آنجا اتفاق افتاده، یعنی جنسیت تعین ندارد. شاید آن چه فریبا فیاضی و سوده مطرح می کنند، در ادامه، به تصویر جسمانیت زن- بیرون- از موقعیت برسد.
مجتبا پورمحسن



Thursday, August 09, 2007


روز همبستگی جهانی با اسانلو و صالحی 











Sunday, August 05, 2007


صدو یکمین سال مبارزه با ... و مشروعیت 


سال سوم دبیرستان بودم و در آنزمان (١٣٥٥ ) تاریخ یکی از دروس عمومی مان بود. به دلایلی که الان برایم روشن است ولی آنزمان برایم ناآشنا بود، هیچ رغبتی برای خواندن و حاضر کردن آن در خود سراغ نداشتم. روزی از روزهای اسفند ماه با دوستی از مدرسه به خانه آمدیم. مامان خواست برایمان عصرانه ای حاضر کند و ما هم به دنبالش روانه آشپزخانه شدیم. دوست پرچانه ام هم در میان حرفهایش لو داد که فردای آنروز امتحان تاریخ داریم. مامان من که تا آنزمان هیچ وقت دخالت جدی در درس خواندن من نمیکرد گفت پس زود عصرانه تان را تمام کنید شروع به خواندن کنید و ما را در آشپزخانه رها کرد و رفت. آن دوست ندانست که با آن جمله اش چه بلایی سر من آورد. او بعد از صرف عصرانه سریع بهانه ای آورد و فرار را بر قرار ترجیح داد. و من تا خواستم کاری به غیر از تاریخ خواندن انجام دهم، مامان میگفت برو سر درست مگر فردا امتحان تاریخ نداری؟ خلاصه چشمتان روز بد نبیند که من آنروز مجبور شدم برای اولین بار به شکلی جدی تاریخ بخوانم.....
و وقتی به دوران انقلاب مشروطه رسیدم ساعت یازده شب بود ... بارها از خودم میپرسیدم آخر چرا مردم هیچ اعتراضی نمیکردند؟ خوب چرا همه این تبعیض و تحقیرها را میپذیرفتند؟ و در دلم چپ و راست به مظفرالدین شاه و محمد علی شاه و دیگر دشمنان مشروطه، حقوق شهروندی و مدافعان تاریکی، استبداد و ارتجاع هرچه بد و بیراه بلد بودم میگفتم...
میخواندم و عصبانی میشدم، میخواندم و دلم برای مشروطه خواهانی که زندان و شکنجه و یا در آخر کشته شده بودند غمگین میشد، میخواندم و چرا چرا میکردم....
.
حال صدویکمین سالروز مشروطه را پشت سر میگذاریم و ما هنوز در جنگ با تاریک اندیشانیم ...
و هنوز دختری دانش آموز در نیمه های شب با چشمانی سرخ بر روی نیمکت آشپزخانه نشسته و از خود میپرسد چرا زندانی سیاسی؟ چرا اسارت و شکنجه برای کسانی که سری پر شور دارند؟ چرا دانشجویانی که به خاطر عشقشان به آزادی، برابری و عدالت خواهی مانند دیگران سر به زیر نیانداخته اند، و جرمشان تنها ابراز اعقایدشان بوده، باید اینگونه دستگیر شوند و به زندان بیافتند؟ چرا سکوت، چرا مردم ما هنوز باید تحت ستم استبداد بوده و تبعیض و تحقیر را بپذیرند؟ در دل حتماً به ... و ...(نفرینی های تاریخ) لعن و نفرین میفرستد و... پاسی از چهار صبح گذشته به رختخواب خواهد رفت و قبل از خواب به چرا چرا کردن خود ادامه خواهد داد.



Thursday, August 02, 2007


آیا داشتن سن بالا دلیلی است بر سکوت؟ 


بار دیگر پیش از پرسیدن سؤالی که چند ماهی در دلم خانه کرده است، خداحافظی میکنم و گوشی را میگزارم،
بار دیگر دلم برایشان پر میکشد ... و غمگین از اینکه سالیان کهنسالی شان را تنها میگذرانند و از دست من کاری برای آنها بر نمیآید،
و بار دیگر بغض اینکه چرا حرفم را نزده و آنرا دوباره قورت داده ام. مگر داشتن سن بالا دلیلی میشود برای سکوت در برابر تبعیض، تحقیر و ظلم و ....؟ نه نمیشود ولی چرا نیمتوانم بپرسم، چرا شما ساکتید؟ چرا شماها کاری نمیکنید؟
نمیتوانم بپرسم مامان، مگر تو نبودی که همه جا وقتی ظلم و تبعیضی را میدیدی ساکت نمی نشستی و تا آنجا که در توانت بود به رنج دیده گان کمک میرساندی تا روی پای خود بایستند؟ پدر جان، مگر همین شما نبودی که به خاطر همکاری نکردن با مافیایی که آن زمان (سال ٥٦ ) در محل کارتان ریشه دوانیده بود خود را زودتر از موعد بازخرید کردید و به زندگی حداقلی روی آوردید؟ پس چرا حالا فقط نظاره گر هستید؟ نه نمیتوانم بپرسم.... چرایی اش هم برای خودم روشن نیست.... شاید از این میترسم که آنها از من بپرسند، تو چی؟ تو چه کاری علیه مواردی که برشمردی انجام داده ای؟ .....




گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?