$BlogRSDUrl$>
Friday, December 29, 2006.... و باز هم در مورد حافظهء تاریخیمانداشتم راه میافتادم که روانه شوم، آخرین بار نگاهی به ایمیل و کامنتها انداختم. نازخاتون گل برایم پیغام گذاشته بود که به سرایش سری بزنم. رفتم و دیدم که نازنین مرا برای بازی شب یلدا کاندید کرده است. ولی خوب اگر میخواستم در بازی شرکت کنم حسابی دیر میشد. به خصوص که در آن شرایط زیاد دست و دلم به آن نمیرفت و موجب میشد که هی پاک کنم و دوباره بنویسم. برایش کوتاه نوشتم که از سن و سال من برای بازی کردن گذشته است ( که اگه بچه میداشتم، الان نوه ام همسن و سال خود نازخاتون میبود) و دیگراینکه در راهم و یک عزیزی هم در بیمارستان دارم .... در ضمن من دوست دارم در خاطراتم که گه گاه به آن میپردازم از خودم بگویم... و راهی شدم. و چها روز بعدش هم یا در بیمارستان بودم و یا توی جاده، چرا که عزیزم در بیمارستانی در زوریخ بستری بود و به خواهش دیرینه دوستی هم که ایام تعطیلات را نزد پدرو مادرش در دهی در اطراف زوریخ (به فاصلهء ٧٠ کیلومتری) به سر میبرد، شبها را نزد آنها به سر بردم . اینگونه هم توانستم روزها را در بیمارستان باشم و شبها را با دوست قدیمی ام جلوی آتش خاطرات را مرور کنم و به همین جهت هم در رفت آمد بودم و دستم از اینترنت کوتاه. وقتی که باز گشتم متوجه شدم دوستان دیگری چون پویا و شازده کوچولو هم مرا برای بازی کاندید کردهاند. و در اینجا همانطور که برای نازخاتون نوشتهام میخواهم به سبک خودم به حلقه بازی شب یلدا با یک هفته تأخیر ولی اتفاقاً به نسبت موضوع در ایام مناسب آن بپیوندم. . مدتی بود که با تعدادی دانشجوی طیف چپ برای پشتیبانی کارگران اعتصابی به کارخانههای اطراف تهران میرفتم و در تحصن آنها شرکت میکردم. مدام کلمات و اصطلاحاتی را میشنیدم که نمیدانستم معنی و مفهومشان چیست. احساس ناآگاهی شدیدی میکردم ولی چیزی که مرا وامیداشت همراه آنها باشم و خود را متعلق به جمعشان بدانم خصوصیات شخصی آنها بود. به نظرم آنها آدمهای با مطالعه وتجربهای میآمدند که خوب میتوانند در یک جمع، متشکل از کارگران با تسلط کامل صحبت کنند، دلیل بیآورند و مخاطب خود را متقاعد سازند. خوب تصورش را بکنید برای منی که تازه از مدرسه آمدهام، همهء مطالعاتم به داستانهای بهرنگی، آل احمد، داستایوسکی، .. و یا داستانی مانند خرمگس و این آخریها آثار برشت محدود میشد، منی که در زمان مدرسه در هیچ یک از فعالیتهای اجتماعی مدرسه شرکت نمیکردم چون آنها را فرمایشی و بازیچه دست مدیر و در آخر ساواک میدیدم و... کجا و چگونه باید میتوانستم حرف زدن و دلیل و استدلال آوردن را میآموختم و تمرین میکردم جز در خانه؟ که خوب از حق نگذرم این یکی کار را خیلی خوب انجام میدادم. خوب حالا شرایط مرا تصور کنید که چگونه محو این زنان و مردان جوان شده بودم و به مانند یک مرید به دنبالشان روان.
هفتهها گذشت و طوفان انقلاب شدت و حدت دیگری به خود گرفت. در روز پنجم دی ماه ۱۳۵۷ وقتی كه اساتید دانشگاه در محل وزارت علوم دست به تحصن زده بودند مورد حمله قرار گرفتند كه در اثر آن دكتر كامران نجاتاللهی استاد دانشگاه پلی تکنیک مورد اصابت گلوله قرارمیگیرد و کشته میشود. چند روز بعد از آن قرار بود مراسمی به یادبود وی برپا شود. و من و دوستانم پس از شرکت در تحصن دیگری در یکی از کارخانجات جاده ساوه به سوی مرکز شهر در حرکت بودیم که گفته شد قبل از رفتن به مراسم یادبود استاد نجاتاللهی، استاد دیگری در دانشکده ارتباطات (محل را مطمئن نیستم) سخنرانی دارد و ما با وقتی که داریم میتوانیم به صحبتهای او گوش داده و بعد به دانشگاه پلیتکنیک برویم. وقتی به محل جلسهء سخنرانی رسیدیم سالن پر و حتی روی زمین هم مشکل میشد جائی پیدا کرد. من بر روی زمین درست در جلوی تریبون یعنی در محلی که نمیشد سخنران را دید تکه جایی پیدا کردم و نشستم. راستش اصلاً من نمیدانستم به سخنرانی چه کسی آمده بودم ولی بعد از این سخنرانی من آدم دیگری بودم. سخنران کسی نبود جز دکتر مصطفی رحیمی(عکس بالا). صحبتهای وی رنگ و بوی دیگری داشت از کلمات قلمبه و سلمبهای که آن زمان در میان طیف چپ مد بود خبری نبود ولی برای من نو بود. من وقتی که جلسه به پایان رسید و از جایم برخاستم توانسم چهره وی را ببینم ولی نام وی از آنروز در ذهنم آنچنان حک شد ( حتی تا به امروز) که در نشریات و روزنامهها به دنبال اثرو یا نوشتهای از وی میگشتم. چند روز بعد (فکر میکنم ٢٥ دیماه) روزنامه آیندهگان نامه وی به خمینی را با عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» را منتشر کرد. با ولعی وصف ناکردنی چندین بار برای خودم خواندم. در آشپزخانه به دنبال مامانم که مشغول تهیه شام بود روان گشتم و برای وی خواندم. برای بابام تعین تکلیف کردم که شب قبل از گوش دادن به رادیو بیبیسی اول آنرا بخواند. شب بعدش در آشپزخانه خاله با دخترخالههایم آنرا به نوبت برای خاله خواندیم.... ادامه دارد
|
Friday, December 22, 2006.....در ادامه پست قبلی خواستم توجه شما را به این قطعه کوتاه جلب کنم تا ببینید چه استادانه پرویز صیاد نزدیک به سی سال پیش، روان ما ایرانیان را به تصویر کشانده است. . خانومها و آقایون... باله، دریاچه قو اثر چایکووفسسس کییی Wednesday, December 20, 2006تورنتوای هاهمایش نفی هلوکاوست در تهران هلوکاس چیه دیگه؟ ... بی خیال شرکت در"انتخابات" شورای شهر؟ ..اِ ما که نمیتونیم رای بدیم که.... ولی تبلیغ که میتونیم بکنیم آب دهان روان عاشورا... شبهای قدر، روزه، افطاری، .. ختنه سوران، جانماز، ..ایش نجس شدکه،..زولبیای مغازه ایرانی، دعا و ندبه، سفرهء ابوالضل، جهاز مهریه، روسری، چادرو چاقچور... ایرونیم دیگه پول پول؟ چقدراز ایران آوردی؟ ... بَ! پس تو این چند سال چه کار میکردی؟....کجا خوابوندیش؟... نه بابا خونه بخر بهتره....روزه و نمازت قبول، حالا چقدر میسازی؟ منکه خودمرو بستم.. ولی هیچ کجا وطن نمیشه ...چی؟ نوشته خلیج عربی؟ رگها بالا دماغت را برو ایران عمل کن ارزونتره. ...اگر میخواهی زن هم بگیری پس حتماً برو ایران... بابام اینجا دخترا صاحب ندارند که... دیشب guvernment بودم ...نمیدونی.. . کریستینا رو که میشناسی؟ .... این تسبیح که دستتِ شاه مقصوده؟ ... به بابام بگم یکی برام بفرسته... ... آره چه خوب شدکه از آن جهنم در رفتیمها.... نه نمیام تظاهرات ...آخه میدونی بابام تو وزارت کشور مدیر کله ... دائیام استاد دانشگاه سپاه پاسدارن... موضوع تز دکترام اسلامفوبی در کانادا است... بابا آخه بهایی هم شد دین؟... راستی فهمیدی مجید رو خر کردن رفته مسیحی شده؟ .... من اگر بودم که میگفتم از دم همه این گیها را جمع کنند ببرند یک جوری راحتشون کنند... من که تا به حال حسابی حال کردم...آره پس چی هنوز دخترم .. آره بابا مواظبم... راستی کجا میشه کفاره داد؟ من دیشب آخه با یک غیر مسلمون .. میدونی که... ببین ناخنمها را .... توی اٌن مال سر شپرد ... خوب کار کرده نه؟ ... آره گفتم خوب بیان خواستگاری... گفته همین تازهگیها از ایران اُمده ...از اون آقازادههاست... ولی خوب مدرنه .. حالا ببینیم ولی من هم مهریه میخواهم داشته باشم و هم یک سفره عقد ایرانی .... شنبه میآیی بریم . ..Niagara Falls gambling ؟ .... ....
Tuesday, December 19, 2006یک همدم قدیمیدر اینجا خواندم که یکی از خواننده گان مورد علاقه من یعنی جیانا نانینی، ستاره ایتالیایی موسیقی راک ، به حامیان کمپین یک میلیون امضاء پیوسته است. برای همین دلیلی پیدا کردم که یکی از ترانههای وی را (*) که در دوران کالج همراه من در جنگل قدم میزد، نامه به مامان و بابام مینوشت، دوچرخه سواری میکرد و تا دیروقت درس میخواند را در اینجا برای شما بگذارم. "I Maschi"* Monday, December 18, 2006ما اینیم دیگه!یک همولایتی نوشته که در جریان خیمه شببازی روز جمعه گذشته در تهران، در میدان هفت حوض نارمک ( محله دوران بچهگی و نوجوانی من)، شاهد اتوبوسهایی بودهاند که سرنشینان آنها را اهالی روستاها و آبادیهای دور و نزدیک تشکیل میدادهاند که هم سفری کردهاند و پولتوجیبی بدست آوردهاند و هم کمی مایحتاج و سوغات خریده و دوباره به آبادی و منزل خود باز گشتهاند. البته این سفرهای هم فال و هم تماشا در سرزمین گل و بلبل ایران یدی طولانی دارند و فقط مربوط به دوران شاهنشاهی جمهوری اسلامی نمیشود. در همین مورد توصیفات زیادی از زمان انقلاب مشروطه و بعد از آن و یا دوران رضاخان، خوانده و شنیدهام و همینطور در زمانی که ما در چند قدمی دروازههای تمدن بزرگ قرار داشتیم، خود شخصاً دیدهام. حالا چرا اینرا میگویم؟ راستش این نوشته همولایتی ما مرا یاد اصطلاحی در زبان آلمانی انداخت که از سال ١٩٦٧، بعد از سفر محمدرضا پهلوی و فرح دیبا به سرزمین ژرمنها در این کشور معمول گردیده است. آن اصطلاح و یا لقب Jubelperser که معنی لغوی آن "هوارزن ایرانی" است. در زبان فرانسه کلمهای وجود دارد به نام claqueur که معادل انگلیسی آنهم claquer است، در زبان فارسی عامیانه هم از اصطلاحاتی مانند " کفزن" و یا "سیاهی لشگر" استفاده میکنیم ولی هیچکدام مفهموم Jubelperser را نمیرساند. ولی علت آنکه چرا در زبان آلمانی مدرن "هوارزن ایرانی" جاافتاده است به این خاطر است که در طی ملاقات دوم ژوئن ١٩٦٧ دیکتاتور ایران و همسرش از برلین، مأموران اعزامی ساواک از ایران که میبایست به عنوان ایرانیان هوادار رژیم در خیابان برای شاه و شهبانویشان هورامیکشیدند متوجه میشوند نیروی آنچنانی در مقابل مخالفین نیستند. آنان به دنبال اجرای طرح " ب" چماق بدست ( به عکس توجه کنید) به دانشجویان ایرانی و آلمانی معترض که علیه این دیدار و همینطور سیاستهای شاه و آمریکا در ایران دست به تظاهرات زده بودند حملهور میشوند. در پی آن درگیری ایجاد میشود که با مداخلهء پلیس یک دانشجوی آلمانی کشته میشود (Benno Ohnesorg ). یعنی تصور بکنید که یک عده از ایران به آلمان میآیند تا هورا بکشند و به قول خودمانی روی معترضین را کم کنند و بعد آنقدر به قدرتهای پشت پردهء خود اطمینان داشتهاند که در خاک آلمان با چوب و چماق به جان دانشجویان حتی آلمانی میافتند (و خوب حتماً حقوق پاداش اضافی گرفته و سرراه برگشت خود سوغاتی هم خریدهاند ) . در هر صورت از آن تاریخ به بعد درکشور آلمان در اجتماعات، گردهمایی و مراسمهای، خواه سیاسی، ورزشی و یا صنفی وقتی که احساس شود عده ای مزدگرفته دست به اقداماتی از قبل طرح شده میزنند، آنها به لقب " هوارزنان ایرانی" مفتخر میشوند.
ما اینیم دیگه! کدام ملیتی به غیر از ما میتواند در زبان آلمانی از اینگونه اصطلاحات بسازد؟ Friday, December 15, 2006ایرانی کیست؟ چه ماهیتی دارد؟ .... حتی تاسف خوردن هم برای شما فایده نداره ... شما ایرانی نیستید ...همین برایم این سؤالات پیش آمد: - ایرانی کیست و چه ماهیتی میتواند داشته باشد؟ - ماهیت ایرانی بودن را چه کسی و(یا کسانی) تعیین میکنند؟ - میتوان با یک شابلون ایرانی بودن را تشخیص داد؟ - آیا اگر کسی و یا کسانی خواستند از شابلونی استفاده کنند، تکلیف مثلاً بنده که از آن عبور نکرده ام و رفوزه شدم چه خواهد بود؟ و با من چگونه برخورد خواهد شد؟ شما چه فکر میکنید؟ Thursday, December 14, 2006....راستش آمدم در باره خیمه شب بازیهای اخیرو شامورتی بازیهای چند روز آینده چیزی بنویسم دیدم دیگران بهتر از من نه تنها نوشته و گفته اند بلکه نقاشی هم کرده اند: خلاصه ای از یک نوشته را در زیر میآورم که توصیه میکنم حتماً متن کامل آنرا در اینجا بخوانید: ... من فمینیستم و عضو نهاد مدنی که از ازل کاری به کار قدرت و وابستگی به سیاسیون و سهم خواهی نداشته است. در این هفت سالی که از موجودیتش گذشته است هرگز حاضر نشده است از هیچ سازمان و نهاد دولتی و غیر دولتی داخلی و خارجی پولی بگیرد و حفظ استقلالش سرلوحه همه حرکت هایش بوده است. برای گروه های دور از قدرتی چون ما که اتکایشان همواره به خود بوده و بس اوضاع همیشه همین بوده است. در دوران اصلاحات به ما سالن نمی دادند، الان هم نمی دهند. در دوران اصلاحات می ریختند و ما را کتک می زدند، الان هم همین طور. در دوران اصلاحات به کرات احضار می شدیم، حالا هم همین طور. دوران اصلاح طلبی برای ما چیزی نداشته است که حال غم از دست دادنش را بخوریم.... . .......................................................... پس نوشت: این گفتهء با درایت را در جایی به نقل از یک کاندیدایی که در روز چهارشنبه ۲۲ آذر، سالن اجتماعات دانشکده علوم اجتماعی، درج شده بود خواندم و دیدم حیف است شما از آن محروم باشید:
« تا پیش از اینکه به اصرار دوستان کاندید شوم، مردم را نمیدیدم. کسانیکه هر روز از کنارم میگذشتند. حتا با آنها حرف میزدم، غذا میخوردم. اما از وقتی کاندید شورای شهر شدم، همهي مردم را به شکل یک رای میبینم. این آبدارچیام را که هر روز بیسر و صدا برایم چایی میآورد را تا به حال نمیدیدم. اما حالا او را هم به شکل یک رای میبینم و حتا او هم در رای آوردنم، نقش دارد...» Tuesday, December 12, 2006سروده ای از بابک اسحاقیتو میگوئی که قتل قوم سرگردان دروغه! هزاران تن درون کورهء سوزان دروغه! گلوله بر دل مادر که نوزادش به آغوش، نگاه کودکی بر مادر بی جان دروغه! اروپا و زمستانی دراز و سرد و سوزان تن عریان زنهای بدون جان دروغه! حمام گازسمی در دل شبها دروغه! سرشک کودکان زخمی و حیران دروغه! جوان و پیرو کودک در صف تیرو گلوله، جوان و پیرو کودک در صف تیرو گلوله یتیمان به جا مانده از این یاران دروغه! تو میگوئی بنای سرد اردوگاه آوشویتس و بانگ چکمهء بیداد سربازان دروغه! خروش نالهء غمگین میلیونها یهودی ز خونین خاک نازی پرور آلمان دروغه! ولی آیا ستم بر ملت ایران دروغه؟ به نام دین به دار افکندن یاران دروغه؟ به جرم حق نوشتنها قلم را سر بریدن بگو هر روز قتل روشناندیشان دروغه؟ زن ایرانی در فصل نبردی نابرابر زن ایرانی در فصل نبردی نابرابر برویش آن حجاب تیره پوشاندن دروغه؟ بگو آیا به زور تیغ و با تهدید چاقو به زندان بردن آزادی ایران دروغه؟ تو میگوئی و نیک هر مرد آزاده بداند، که گفتار حقیر حاکم نادان دروغه. . ............................................................ این ویدئو کلیپی است که این سروده را از آن آوردهام. و اینهم یک سایت مولتی مدیا برای ایرانیان آلمانی زبان! Monday, December 11, 2006.....جایزه نوبل اورهان پاموک و جامعهء ترکیهبالاخره روز دهم دسامبر یعنی روز تودیع جوائز نوبل فرا رسید. اهمیت مراسم امسال برای ما ایرانیان میتواند اعطای جایزه به اورهان پاموک در شاخهء ادبیات باشد. به خصوص وقتی که به نظرات، دلایل و عکسالعملهای هموطنان موافق و مخالف او توجه میکنیم. خانم داملا آراس، استاد کینگز کالج دانشگاه لندن، درباره اهمیت این جایزه برای ترکیه و به ویژه روشنفکران ترک درگفتگويی با سايت فارسی بی بی سی گفته است: "اما از آنجا که پاموک سیاست های دولت ترکیه در برخورد با موضوع ارامنه و کردها را مورد انتقاد قرار داده است، از محبوبیت چندانی در ترکیه برخوردار نبوده است. با این حال این جایزه سبب غرورترک ها می شود و به آن ها این احساس را می دهد که ترک ها قادر به بنای جایگاه ویژه ای برای مشارکت درحقوق بشر هستند." داملا آراس در این گفتگو در باره پیامدهای این جایزه در ترکیه با توجه به موضوعاتی چون آزادی بیان گفت: "مردم ترکیه می توانند به پرورش دادن روشنفکرانی چون پاموک افتخار کنند، چیزی که جامعه، ملت یا افراد را تحت تاثیر قرار می دهد." وی تاکید می کند: "اگر ترکیه می خواهد پیشرفت کند نه به خاطر القائات اتحادیه اروپا بلکه به دلیل نیازهای خودش، باید به مردم آزادی بیان اعطاء کند و این نباید در افکار عمومی کشوری ترسناک قلمداد شود." داملا آراس معتقد است: " تا زمانی که شما دولت و جامعه ای دارای مدارا و پذیرای همه دیدگاه ها نداشته باشید، توسعه غیر ممکن است. در این زمینه من تصور می کنم موفقیت پاموک، فشار بیشتری بر دولت ترکیه وارد می آورد تا به لغو قوانینی چون ماده ٣٠١ تسریع بخشد. بر اساس این ماده هر کسی که با نظرگاه های رسمی دولت ترکیه در باره موضوعات حساسی چون ارامنه و کردها موافق باشد قابل مجازات قلمداد می شود." از این تحلیلگر مسائل ترکیه در باره واکنش ها به جایزه نوبل ادبیات اورهان پاموک در ترکیه پرسیده شد، وی پاسخ داد: " احساسات مختلفی در این باره وجود داشته است. از یک سو غرور ملی ترک ها برای موفقیت در یک گستره روشنفکرانه برانگیخته شده است و از سوی دیگر دیدگاه های سیاسی پاموک در باره کردها و ارامنه سبب شده است تا برخی دیگر چندان احساس خوشحالی نکنند. Saturday, December 09, 2006...... خلاصه اینکه خواندن فلسفه غرب برای روشنفکر دینی ایرانی اجباریست ولی فهمیدن آن اختیاریست و مکروه.
اين سرزمين به مردان جديدی نياز دارد
اين نام يکی از محبوبترين ترانههای آلمانی زبان است که خوانندهء زن آن به نام " اينا دِتِر" در زمانی که من به آلمان آمدم آنرا به سر زبانها انداخته بود. هيچ محفل و يا پارتی و ميهمانی نبود که بدون اين ترانه برگزار شود. البته بگذريم که آن مردهائی که سرزمين آلمان درآن زمان انتظارميکشيد بدست نيآورد ولی شنیدن آن برای من پس از بیست سال خالی از لطف نیست و خواستم آنرا هم با شما تقسیم کنم.
Thursday, December 07, 2006گرفتاری امروز اسلامچند پست قبلی راجع به کتاب «گرفتاری امروز اسلام» به قلم ارشاد منجی اشارهای داشتم . یک بخش از کتاب را هم در دو قسمت اینجا آوردم. حالا توجه کنید به مقدمهء آن که توسط دکتر خلیل محمد* امام جماعت و استاد دانشگاه سن دیه گو نوشته شده است.
من دوباره در اینجا تأکید میکنم که من با همه اعقاید ایشان همخوانی ندارم و تنها از این نظر که او به عنوان یک مسلمان دید انتقادی به اسلام کنونی دارد، مرا بر آن داشت که آنرا با شما تقسیم کنم. همین ------------------------------------------------------------------- بیایید یک واقعیت ساده را قبول کنیم: من باید از ارشاد منجی متنفر باشم. اگر مسلمان ها به حرفهای او گوش بدهند، دیگر به حرفهای ادم هایی مثل من – امام جماعتی که سال ها در یک دانشگاه سنتی اسلامی جا داشته – گوش نمی دهند. او برتری مردسالارانه مرا تهدید می کند و چیزهایی در باره اسلام می گوید که من آرزو می کنم راست نبود. او از مرگ ترسی ندارد، مگر مرگی که ناشی از تعطیل کردن کار مغز باشد. او همجنس گراست، و آموزش هایی که من در مدرسه (دینی) دیده ام این عقیده را حتی در "دی ان ای" من جا داده که الله از مردان و زنان همجنس گرا بیزار است. من واقعا باید از این زن متنفر باشم. اما وقتی به دلم رجوع می کنم و ذهنم را به کار می اندازم، به نتیجه مشوش کننده ای می رسم: ارشاد دارد حقیقت را می گوید. و خدای من به من فرمان می دهد پشتیبان حقیقت باشم – یعنی که باید از او پشتیبانی کنم. اما دلیل آن که این پیشگفتار را می نویسم این نیست. دلیلش این است که باید برای ریاکاری ام کفاره بدهم. مرا اغلب برای شجاعتم و مخالفتم با اسلام افراطی و تروریسم ستایش می کنند. نمی توانم این ستایش ها را دستکم بگیرم، چرا که مستلزم مقدار مشخصی شجاعت است. برای همین هم، دفاع از ارشاد منجی در زمانی که به این دفاع نیاز دارد، فداکاری عظیمی نمی طلبد. این اواخر، فرصت چنین فدارکاری ای را داشتم، و از دستش دادم. تازه از کنفرانسی برگشته بودم که در آن، با دعوتم از مسلمانان به پشت سر گذاشتن یهودی ستیزی، سروصدایی به پا کرده بودم. برخی از مسلمانان تصمیم گرفتند کاری را که درست بود بکنند: نزد من آمدند و از من پرسیدند دقیقا منظورم چیست. در جریان بحث ها، کسی نام ارشاد منجی را پیش کشید. جمع حاضر، او را به عنوان یک همجنس گرای دردسرساز حقیر، مسخره کرد. و من لال و بی حرکت مثل مرغ پرکنده آنجا نشسته بودم و نمی خواستم وارد یک چالش دیگر بشوم. من، یک مرد، که به گفته دستوری آسمانی در مکتوبی از قرن هفتم میلادی – مکتوبی که مدرسان مدرسه به من آموخته بودند که ابدی است – "پشتیبان و نگاهبان زنان" شناخته می شوم. صدایم در نمی آمد. همان موقع بود که فهمیدم این وضع بی ربط باید به آخر برسد. من مسلمانم یا نه؟ حقیقت برایم مهم است یا نه؟ برای همین است که حالا اعلام می کنم: من پشتیبان ارشاد منجی هستم. او از ما می خواهد همان کاری را بکنیم که کتاب مقدسمان از ما خواسته: موضع گیری های قبیله ای را کنار بگذاریم، در برابر ستم بایستیم، حتی اگر این ستم را امام های جماعت، شیخ ها، ملاها، استادها و هرعنوان دیگری که بسته بندی کنندگان اسلام به خودشان داده اند، توجیه کرده باشند. خیلی به ندرت پیش آمده که یک مسلمان، آن چیزی را که همه ما می دانیم اما جرئت تاییدش را نداریم، علنی بیان کرده باشد. ارشاد منجی اهل مجامله نیست، چه آن موقع که جهود ستیزی را افشا می کند، چه زمانی که از نسبت دادن همه کاستی های اسلام به استعمار غرب می گوید، در حالی که مسلمانان عموما چشمشان را به روی سابقه ی خود اسلام را در استعمار، و زیر پا گذاشتن پیوسته ی حقوق بشر به نام الله، می بندند. ارشاد در سراسر کتابش، به این دستور آسمانی پایبند می ماند که "ای باورآورندگان، به دادگری رفتار کنید و گواهی راست بدهید، حتی اگر به زیان خودتان، پدر و مادرتان یا خویشانتان باشد." (قرآن، سوره٤، آیه ١٣٥) ارشاد در عین حال که فرمانبر خداست، ملاها را در زمین بازی خودشان شکست می دهد. یکی از پیش شرط های سنگین اجتهاد، یا سنت استدلال مستقل در اسلام، این است که شخص باید با تمامی اندیشمندان متاخر اسلامی آشنا باشد. با این مقیاس، ارشاد منجی از بسیاری از روحانیان پیش است. در واقع، کتاب او می تواند راهنمایی برای دیدگاه های روشنفکران مسلمان دوران نوین به شمار آید. در چه جای دیگری می توان تحلیل هایی چنین موشکافانه در باره سعدالدین ابراهیم، محمود طه، خالد ابوالفضل، ناصر حامد ابوزید و بسیاری کسان دیگر یافت؟ تردیدی نیست که ارشاد منجی با انتخاب شیوه ی بیانی که به گونهای سرکشانه دموکراتیک است – یعنی نوشتن کتاب به صورت یک نامه سرگشاده – خود را در معرض انتقادها قرار داده. این رویکرد، حس خودخواهی نخبگان را آزار می دهد، چرا که ارشاد از این که تنها ما و هواداران همفکرمان را مخاطب بگیرد خودداری می کند. کتاب ارشاد منجی در زمره ی نظریه های آکادمیکی جای نمی گیرد که لبریز از اصطلاحات تقریبا فهم ناپذیر برج عاجی اند. این کتاب، از آن غزل سرایی های معمول در باره ی اسلام هم که تنها پیروانش می توانند بفهمند نیست. در عوض، صداقت و روشنی سبک ارشاد منجی، کتاب او را در جایگاهی مخصوص خود جای می دهد. شمای خواننده شاید با همه نتیجه گیری های ارشاد منجی موافق نباشید. من که یقینا نیستم. اما هدف او دقیقا همین است. انتظاری جز این ، به معنای شکست آزادی اندیشه ای است که او می کوشد به اسلام بازگرداند. ----------------------------------------------- *دکتر خلیل محمد در دانشگاه سن دیه گو، الهیات تدریس می کند و از اعضای هیئت علمی مرکز اسلامی و مطالعات عربی این دانشگاه است. وی در عین حال مجتهدی است که در دانشگاه (سنی) محمدبن سعود در ریاض و در زینبیهء دمشق (سنی) درس خوانده، و دکترای قوانین اسلامی از دانشگاه مک گیل کانادا دارد. Tuesday, December 05, 2006یک جامعه مسلمان وقتی مدرن میشود کههمه از مدرن و مدرنیت میگویند ولی فرد و فردیت را فراموش کرده و به جای آن از اتوبان و برج و دالانهای شکمچرانی نمونه میآورند. همه از مدرن و مدرنیت میگویند ولی فرد و فردیت را فراموش کرده و بوی تند مستراحهایشان هنگام پنهان ساختن بشقابهای ماهوارهای اشان در آنها آزاراشان نمیدهد. همه از مدرن و مدرنیت میگویند ولی فرد و فردیت را فراموش کرده و زنبیل زنبیل، فله فله بستن روزنامه و نشریه و ممنوعالقلم کردن این و آن نویسنده و... نبود آزادی و آزاد بودن را نمیخواهند ببینند. همه از مدرن و مدرنیت میگویند ولی فرد و فردیت را فراموش کرده و آمار و ارقام را هیچ میدانند و به راحتی از کنار ورود سالانه ششصد هزار زندانی به اسارت و مقام ایران میان ده کشور اول جهان از جهت تعداد زندانیان رد میشوند. همه از مدرن و مدرنیت میگویند ولی فرد و فردیت را فراموش کرده و در حسرت داشتن انجمنهایی به سر میبرند که از اعضایشان، یعنی مردانی که از بیماریهای روحی و عقده های جنسی پنهان در رنجند، نخبههای اجتماعی و سیاسی میسازند. یادمان نرود که هیتلر هم نقاشی میکرد و با اینکه نژاد آریا را برتر میدانست و معتقد بود که باید زنان آلمانی در خانه بنشینند و به نژاد آریایی اضافه کنند خودش نه همسری داشت و نه بچهای بر جای گذاشت. آیا اینها تصادفی است؟ یک جامعه مسلمان وقتی مدرن میشود که به فرد و فردیت احترام بگذارد و اولین قدم در اینراه هم من پرداختن به بحران سکس و اخلاق در این جوامع و مهمتر از همه دست برداشتن از کنترل بر جسم زنان یعنی نیمی از شهروندان میدانم. چرا باید همه آنی باشند که در مثلاً قبیله قریش پسندیده بوده؟ این چگونه اخلاق و نرمی است که هنوز بعد از گذشت ٢٧ سال حتی خود این آقایون و آقازادههایشان نمیتوانند طبق آن عمل کنند؟ آقایان، و همینطور آقازاده های مقیم خارج از کشور که به حمدالله همه هم یا رادیو دارید و یا در رسانه ای مشغول به کارید، یا وبلاگ و وب سایت دارید یا در جایی قلم میزنید، از خواب بیدار شوید، البته اگر خودتان را به خواب نزدهاید! Monday, December 04, 2006مثله کردن آلت جنسی زناننمیدانم که آیا شما نشریهء اینترنتی زنستان را میشناسید و یا آنرا میخوانید؟ با شما هم هستم آقا، به شما هم ربط دارد! در هر حال این نشریه به نظر من هر بار پربارتر و متنوعتر، موضوعات و مباحثی را ارائه میدهد، که قبلاً در میان ایرانیان یا ندیده گرفته شده و یا به آن ناقص و گذرا پرداخته شده است. یکی از این موارد که اینبار خانم صفورا نوربخش به خوبی و روشنگرانه به آن پرداخته موضوع Female Genital Mutilation و یا همان مثله کردن آلت جنسی زنان (که به غلط در میان ما ختنه زنان نامیده میشود) است. خواندن این شمارهء نشریه زنستان و به خصوص این مقاله را به شما ( بله آقا به شما هم هستم) توصیه میکنم! ----------------------------------------- در اینجا میتوانید اطلاعات لازم را کسب کنید! |
|