<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Wednesday, May 24, 2006


توهین به انسانیت 


من نمیدانم چرا وقایع تبریز دارد به این شکل پیش میرود؟ یعنی یک جورهایی به آن مشکوکم. البته همه میدانیم از آنجائیکه مردم هر گوشه‌ای از این سرزمینی که به صاحبان اصلی‌اش تعلق ندارد و عده‌ای مردم آن و سرمایه‌هایش را به گروگان گرفته‌اند و هر چه میخواهند انجام میدهند و به احدی هم پاسخگو نیستند، و از آنجائیکه سرنشینان این سرزمین به خصوص اقلیتهای آن (قومی، دینی، جنسی،...)، بعد از بیرون انداختن ارتجاع پادشاهی و رودرروی با ارتجاع مذهبی دیگر جانشان به لبشان رسیده و منتظر کوچکترین فرصتی هستند تا نارضایتی تلنبار شدهء خود را آشکار سازند، به بهانه‌ای نیاز ندارند و در زنده‌گی روزمره خود هزاران علت برای طغیان و اعتراض میابند. ولی فقط چرا به کاریکاتور و کاریکاتوریست و روزنامه بسنده میکنند؟ چرا به اصل قضیه و مصببین این نابسامانیها اشاره نمیشود؟ چرا مسئله آذربایجان جنوبی و...مطرح میشود؟ چرا به آپارتاید در کل آن پرداخته نمیشود؟ مگر فقط در این رژیم به آذری‌ها توهین میشود، مگر فقط حقوق آذریها است که زیر چکمه و نعلین له میشود؟ از همان فردای به قدرت رسیدن خلیفه‌گری اسلامی در ایران توهین به زنان ایرانی، یعنی نیمی از جامعه، با شعار یا روسری یا توسری شروع شد و با نوشتن قانون اساسی قرون وسطائی‌شان به آپارتاید قومی، جنسی، مذهبی، و...شکلی قانونی بخشیدند. یعنی قانوناً حقوق زنان در وحله اول و بعد غیرخودی‌ها در مرحله بعدی به هیچ گرفته شد و تبعیض قانونی شد. هر روز که روزنامه‌ای را میخوانی، برنامه رادیویی گوش میکنی، به پای تلویزیون می‌نشینی ویا به سینما میروی با توهین و تبعیض روبرو هستی.
لازم نمیبینم که بخواهم مواردی را بر شمارم ولی نگاه کنید: نویسنده‌گانی را میکشند، خانواده‌ها‌یشان وکلایی برای رسیده‌گی به قتلها انتخاب میکنند، وکلا به اتهام پرونده سازی به زندان روانه میشوند. ولی یک روحانی در ایستگاه مترو جوانی را در ملع عام به قتل میرساند، آن روحانی پس از مدتی آزاد میشود. این توهین به انسانیت نیست؟ تبعیض بین خودی و غیر خودی نیست؟ چرا هزاران نفر بیرون نمیریزند؟ من از فوتبال متنفرم ولی توهینی از این بالاتر که زنان ایرانی اجازه نداشته باشند برای دیدن بازی فوتبال به استادیوم بروند؟ چرا در این مورد اعتراضی صورت نمیگیرد؟ چرا کاریکاتورهای دانمارکی نفرین میشوند، پرچمها سوخته میشوند، سفارتخانه‌ها به آتش کشیده میشوند ولی از حقوق زن ایرانی صحبتی به میان نمی‌آید؟ و تازه ایرانیان خارجه نشین برای این حرکات تفاهم هم دارند. چرا تبعیض قانونی برای زنها مدارا میشود؟ نمیتوانم بفهمم که چرا اصطلاحاتی مانند زن ذلیل، جوکها و کاریکاتورهای ضد زن ( که در این رژیم مردسالار ساخته و مثل نقل و نبات هم از آن استفاده میشود) احساسات هیچ انسان ایرانی را جریحه‌دار نمیکند و قلبی را به درد نمیآورد؟
من معتقدم هر جا تبعیض و نابرابری هست، هر جا حقوق انسانی پایمال میشود باید که اعتراض کرد، باید که بر علیه آن مبارزه کرد ولی آیا اتفاقات تبریز از این نوع اعتراضات است؟ من شک دارم.

_______________________________
مدتی را در سفر و در اینجا خواهم بود.



Thursday, May 18, 2006


شما نام این هیولا را چه میگذارید؟ 



این جانوری که:
- به مانند زالویی ٢٧ سال است که از خون این ملت تغذیه میکند،
- به مانند اژدهایی در مغازه چینی فروشی میماند که با هر نفسش و با هر حرکت سر و دست و پا و دُم خود همه چیز را خرد و نابود میسازد و ایران را به ورطه از هم پاشیده‌گی و نابودی رسانده است،
- به مانند بختکی توان هر حرکت و نفس کشیدنی را از مردم ایران سلب کرده است،
.
.

تنها یک نام داردو آن حکومت توتالتیراسلامی است.
.
یکی از مشخصه‌های عمدهء آن آپارتاید است:
.
- آپارتاید جنسی (تفاوتهای فاحش بین حقوق زنان و
مردان)

- آپارتاید قومی (تفاوتهای فاحش بین فارس و دیگر قومهای ساکن ایران)

- آپارتاید مذهبی (تفاوتهای فاحش بین:
- مسلمان و غیر مسلمان
...............................- شیعه و سنی
...............................................- شیعه ١٢ امامی و جعفری و یا حتی دراویش و...)

آپارتاید سنی ( بین بزرگسال و کودک )

دیگر مشخصه های این حکومت توتالیتر که البته شامل انواع دیگر آن (نازیسم هیتلری، فاشیسم موسولینی، کمونیسم استالینی و...) هم میشود:
١- ایدئولوژی، آنهم اعتقاد داشتن به اینکه ایدئولوژیشان برای همه دنیا است و باید در سراسر گیتی فراگیر شود،
٢- تک حزب و یا بدون حزب ( خمینی حتی نتوانست همان حزب جمهوری اسلامی را تحمل کند)،
٣- داشتن رهبر و پیشوا،
٤- وجود پلیس مخفی که جوابگوی هیچ ارگانی جر مافیای قدرت نیست،
٥- در دست داشتن رادیو و تلویزیون و در کنترل بودن تمام وسایل ارتباط جمعی دیگر،
٦- دارا بودن ارگانهای تبلیغاتی وسیع و شبکه‌ای در تآثیر گذاری و بیسیج توده‌ها،
٧- دارا بودن دشمنان خارجی و از این منظر هیجانزده‌گی توده‌ها،
٨- دارا بودن تشکیلات شبکه‌ای نظامی و شبه نظامی،
٩- اجرای خشن و بدون چرای سلسله مراتبی،
١٠- دستکاری انسانها تا تغییر آنان به توده‌های یک شکل ( نژاد آریایی در زمان هیتلر، انسان تراز نوین در زمان استالین و امت حزب‌الله در زمان خمینی و هم پالگه‌های کنونی‌اش)،
١١- در اختیار داشتن اقتصاد و تجارت



Tuesday, May 16, 2006


نامه به آقای رئیس منتصبی داروغه های درگاه خلیفه گری ایران 


حالا که همه نامه مینویسند منهم میخواهم نامه بنویسم. کسی پیدا میشه نامه مرا به رئیس جمهور منتصبی ولی فقیه و شورا نگهبان برساند؟

راستش زورم میآید به شما سلام کنم برای همین صاف میرم سر سئوالاتم از شما:

آقای رئیس جمهور منتخب رهبر و شورای نگهبان،
من معلم نیستم ولی خودم از خودم سئوال کردم که چرا ٦٠ سال پیش کشوری به نام جمهوری اسلامی پاکستان وجود نداشت . اسناد و کره جغرافیایی قدیمی را نگاه می‌کنم و هر چه جستجو می کنم کشوری به نام جمهوری اسلامی پاکستان نمی‌بینم. مجبورم خودم را راهنمایی کنم تا تاریخ مسلمانان هندوستان و تحريکات انگلستان را در میان آنان مطالعه کنم.

آقای رئیس جمهور محبوب رهبر و آقای مصباح یزدی، من وقتی عکسهای دوران کودکی و نو جوانی خود را میبینم، مشاهده میکنم که با لباس معمولی و بدون روسری با پسران فامیل و یا همکلاسی مشغول بازی و دوچرخه سواری و غیره هستیم و هیچ اتفاق خاصی هم نیافتاد و کسی هم فاسد نشد. در یک عکسی دختر خاله‌ام دارد در استخر شیرجه میزند و همین عکس که در روزنامه محلی چاپ شده بود موجب غرور و شادی ما دختران فامیل بود. ولی حالا هر چه در عکسهای خانواده‌گی مینگرم از جنب و جوش و شور شعف دختران اثری نمیبینم. تازه در جائی خواندم که دختران ١٥ ساله‌ای یافت میشوند که حاضرند به جای رفتن به مدرسه و ساختن آینده‌ای بهتر برای خود و همنوعانشان، به خود مواد منفجره ببندند و خود و دیگرانی را که عقاید دیگری دارند و از نظر آنها کافر ونجس هستند را به کام مرگ بکشند از خودم میپرسم چه اتفاقی افتاده که در کوکان این دورهء کشورمان تا این حد خشونت نهادینه شده؟

آقای رئیس جمهور برگزیده امام و شورای نگهبان و سران سپاه پاسداران، چگونه است که شما غنی‌سازی اورانیوم را به عنوان علم مدرن برای کشور لازم و ضروری میدانید ولی استادهای مجرب و با دانش را از طریق انقلاب فرهنگیتان اخراج کردید و هنوز میکنید؟ چگونه است که ایران مقام اول در فرار مغزها را در جهان دارا میباشد؟ چگونه است که وزیر علوم شما در جمعی علمی میگوید که از شیمی بدش میاید؟ چگونه است رئیس دانشگاه اصفهان میگوید که وی به عنوان رییس دانشگاه آمده‌ تا هیات درست کند، آمده هیات سینه‌زنی درست کند، قرار است نماز راه بیندازد، قرار است کانون قرآن راه بیندازد، آمده که مجلس هفتگی روضه زنانه در دانشگاه راه بیندازد، آمده‌ نوحه‌گر در دانشگاه تربیت کند؟

آقای رئیس جمهور مهرورز به رهبر و شورای نگهبان، راستی آنزمان که شما یکی از مسئولان سپاه پاسدارن بودید و هزاران کودک و نوجوان را به جای وسایل و یا سگهای مین‌یاب بر روی مینها فرستادید فکر نکردید که آن بچه‌ها باید به جای رفتن به میدان مین در میدان‌های ورزشی مثلاً فوتبال باشند پس چگونه است و این چه روئی است که حال میخواهید برای دیدن مسابقات جام جهانی فوتبال به آلمان بیآیید؟

......



Friday, May 12, 2006


مسئولیت این نابسامانیها و پیش آمدن جنگ احتمالی با چه کسانی است؟ 


در ادامه بحث اُربینتالیسم (به پستهای قبلی و بحثهای که با سیما داشتم رجوع کنید):
در جستجوی من در یافتن پرتقال فروش دو مطلب فوق‌العاده توجه برانگیز در اینجا و از پویا خواندم که من قسمتهای آنرا اینجا میآورم و در تأیید گفته‌های پویا این ویدئو فیلم را هم حتماً نگاه کنید. و اگر وقت کردید بعد از دیدن این ویدئو این خبر را هم بخوانید.
.....
سرزمين هند را می گويم، که قبل از ورود آريايی ها مانند ايلام ما تمدن بزرگی داشت و از آن پس تا قرن هجدهم مانند ايران مورد حمله مغولهای شمالی، اسکندر مقدونی و عربها قرار گرفت، و به مرور در اواخر قرن هجدهم و اوايل نوزدهم سرانجام هندوستان به مستعمره انگلستان تبديل شد و ايران با اين که مستعمره نشد چون درشمال ايران همسايه قدرتمند روسيه وجود داشت، زير نفوذ مشترک دو کشور روسيه وانگلستان قرار گرفت. انگلستان که همسايه شرقی ما را رسما اشغال کرد به مدت نزديک به يک قرن ونيم، آن رامستقيما اداره کرد. زمانی که بر اثر مبارزات مردم هندوستان به رهبری حزب کنگره ـ که سپس در وجود گاندی به عنوان مظهر مقاومت مسالمت آميز تجلی يافته بود ـ به استقلال نزديک شد. مسلمانان آن کشور به تشويق و تحريک انگلستان برای رسيدن به کشوری جداگانه ومسلمان اقدام کردند که بوسيله سيد جمال افغانی (اسدآبادی به قول طرفداران وی در ايران)، اقبال لاهوری طرفداران خلافت اسلامی آن زمان و سپس تا حدودی توسط ابوالاعلی مودودی ترويج شده بود.

سرانجام در روز ۱۵ اوگوست سال ۱۹۴۷ شبه قاره هند با تاريخ طولانی مشترک به دوکشور جداگانه تقسيم شد. اين توطئه تقسيم به دوکشور به بهای جان ميليونها و آواره شدن دهها ميليون هندو و مسلمان تمام شد. سه جنگ کلاسيک زخم های های اين جدايی را عميق تر کرده است. در ناحيه مرکزی و شرق سرزمين، حکومت جمهوری دموکراتيک فدرال وسکولار هندوستان برقرار شد و سيستم چند حزبی که از درون مبارزات مردم عليه استثمار بريتانيای کبير برخاسته بود به زندگی خود ادامه داده و گسترش پيدا کرد. و در ناحيه شمال شرقی وغرب "جمهوری اسلامی پاکستان" بوجود آمد که بلافاصله با به قدرت رسيدن "ليگ مسلم" احزاب دگر انديش قلع وقمع شد و در ماده اول نخستين قانون اساسی آن قيد شد "هيچ قانونی نبايد مخالف اسلام وضع شود." در سال ۱۹۷۴ هندوستان به اولين آزمايش های بمب اتمی خود دست زد. و پاکستان هم در سال ۱۹۹۸ به اين "دروازه تمدن" وارد شد.

اکنون جمهوری اسلامی پاکستان اتمی به مدينه فاضله حاکميت توهم زده و بورژوازی نظامی پشتيبان آن تبديل شده است. بايد توجه داشت که اگر حکومت برای ۱۶۴ سانتريفوژو کيک زرد خود را در حال تبديل شدن به يک ابرقدرت می داند؛ پاکستان در سال ۱۹۸۰ دارای ۲۰۰۰ عدد آن بوده است. حال فرض کنيم پس از سالها مرارت يک ملت صاحب اين همه دستگاه شديم و توانستيم درجات خلوص اورانيوم را هم به حد ساختن بمب اتمی بالا ببريم و آنرا هم در کوير لوت هم آزمايش کرديم. چه گلی بر سراين ملت خواهيم گذاشت. ببينيم جمهوری اسلامی پاکستان در مقايسه با هندوستان که هردو اتمی هستند به کجا رسيده است.

در جمهوری فدرال هندوستان بيش از يک ميليارد انسان با ۱۶ زبان در ۲۷ دولت متحد و ۷ سرزمين خودمختار در چارچوب بزرگترين دموکراسی جهان زندگی می کنند. با رشد اقتصادی ۷ درصد کشور، توليد سرانه ملی ۲۳۵۸ دلار درسال است. در صورتی که در جمهوری اسلامی پاکستان با بمب اتم رشد اقتصادی ۲.۵ درصد و توليد سرانه ملی ۱۹۲۸ دلار است. در هندوستان نسبت با سوادان کشور به کل جمعيت ۵۰ درصد بيشتر از پاکستان است. پوشش الکتريسته در سطح پاکستان ۲۰ درصد کمتر از هندوستان است. در اين مقايسه از توليد ناخالص ملی هند که ده برابر پاکستان است صحبتی نکردم.

پس می بينيم سرزمينی با تاريخ مشترک، شرايط طبيعی و حاصلخيزی يکسان خاک ها درشمال دريايی واحد که ۶۰ سال پيش به دو کشور تقسيم شده اند هر دو هم به سطح بالای فن آوری هسته ای رسيده و حتا بمب های اتمی خود را هم رديف چيده اند. سطح زندگی و رشد اقتصادی و فرهنگی يکسانی ندارند. اين برای جهانگردانی که از يک شهر پاکستانی به هر شهر هندی، حتا فقير ترين آن پا می گذارد به وضوح قابل مشاهده است و احتياج به آمار و رقم ندارد. ميليارد ها دلار کمک های مالی ايالات متحده آمريکا به پاکستان را هم از زمان آغاز جنگ سرد عليه اتحاد شوروی را در اين مقايسه اصلا به حساب نمی آوريم.

در اين مقايسه فقط يک عامل ديگر بين اين دو کشور که از مادر سرزمينی واحدی متولد شده اند تفاوت دارد. آنهم وجود دموکراسی، رژيم دموکراسی پارلمانی، سيستم چند حزبی، رعايت کامل حقوق همه خلقها و ملل ساکن در جمهوری فدرال در هندوستان است که فقط در دوره کوتاه (۲۰ ماهه) مجادلات اتمی با پاکستان خدشه دار شد. برعکس در جمهوری اسلامی پاکستان مانند برادر زاده خود يعنی جمهوری اسلامی ايران فقط دوره بسيار کوتاهی آزادی برقرار بوده است و از ابتدا اين کشور که در قانون اساسی آن حتا مطالب جالب تری از نهادی مانند دستگاه ولايت فقيه وجود دارد ولی به انحصار طلبی اسلامی منقش است، به سوی رژيمی نظامی سوق پيدا کرد. طی نيم قرن نظاميان بر آن حاکم بوده اند. پس به قول آن معلم انشای دوران کودکی خودم نه "ثروت" اتمی بلکه "دانش" دموکراسی است که باعث شکوفايی استعداد ها، پيشرفت اقتصادی اجتماعی، فرهنگی و سياسی يک جامعه می گردد. اين هند است که بلافاصله پس از چين و يا در کنار آن در رديف قدرتهای برتر جهان در دهه آينده با اروپای واحد و آمريکای در حال نزول به رقابت خواهد نشست و نه جمهوری اسلامی اتمی پاکستان که در اسارت طلبه ها و مکتب خانه های خود مانده است.
.......

همه‌ی ما حتما سعیدالصحاف وزیر اطلاعات عراق را یادمان هست که چطور جلوی دوربین تلویزیون همه‌ی شکست‌ها را انکار می‌کرد و کار به جایی رسیده بود که حرف‌هایش دیگر بیشتر خنده‌دار بود تا حتی دروغ‌گویی. اما در مورد بالاترین مقامات رژیم عراق اینطور نبود. اسناد نشان می‌دهند که رهبری سیاسی عراق واقعا حرف‌های او را باور می‌کرده است! مثلا پس از ده روز که از جنگ می‌گذشت رژیم عراق از روسیه و چین خواسته بود که برای آتش‌بس تلاش نکنند. ژنرال عابد حمید محمود منشی مخصوص صدام از وزیر خارجه خواسته بود که به روسیه و چین بگوید تنها چیزی که عراق می‌پذیرد عقب‌نشینی کامل آمریکاست و گرنه نیروهای عراقی در حال پیروزی هستند. در همین موقع تانک‌های آمریکایی در ١٦٠ کیلومتری بغداد بودند.
..........

عراق که در طول سا‌ل‌های پس از جنگ اول خلیج فارس زیر تحریم شدید بین‌المللی بود، یک کمیسیون صنعتی و تحقیقاتی نظامی برای تولید اسلحه دایر کرده بود. کمیسیون که ادارات و نهادهای مختلفی را سرپرستی می‌کرد مرتبا گزارش می‌داد که دانشمندان و صنعت‌گران عراقی در حال ابتکارات و تولیدات نظامی جدید هستند. یک گزارش سالانه‌ی این کمیسیون از 170 پروژه‌ی تحقیقاتی می‌گوید که یک و نیم درصد کل درآمد ملی عراق را مصرف می‌کردند. یک مقام رسمی عراقی می‌گوید همه آنقدر از صدام می‌ترسیدند که وقتی از کمیسیون نتیجه‌ی تحقیقات را می‌پرسید،‌ با دروغ و با جعل اسناد، نشان می‌دادند که همه‌ی پروژه‌ها رو به پیشرفت هستند. نشان داده شده که رهبران سیاسی واقعا این پروژه‌ها را باور می‌کرده‌اند و بر اساس آنها تصمیم‌گیری می‌کردند!طارق عزیز وزیر خارجه می‌گوید: "آدم‌هایی که در کمیسیون نظامی بودند درغگو بودند. آنها به همه و از جمله صدام دروغ می‌گفتند. آنها مرتبا می‌گفتند که در حال طرح‌ریزی یا تولید اسلحه‌های مخصوصی هستند تا به این وسیله بتوانند بیشتر بودجه و اعتبار از صدام بگیرند: پول،‌ اتوموبیل، همه چیز. ولی آنها دروغگو بودند. اگر همه‌ی چیزهایی که می‌گفتند راست بود و آن اسلحه‌های سرّی واقعیت داشت، پس چرا این‌ها عمل نکردند؟" بسیاری از طرح‌ها جعل می‌شد و گزارش‌هایی که به رهبری سیاسی می‌دادند همه تحریف شده و دروغ بودند.
..........

نمونه‌ی دیگر گزارش مانوورهای نظامی بود که با غلو کردن و تحریف و جعل داده می‌شد. مثلا در گزارش مانوور شماره‌ی ١١ "شاهین طلایی" آمده است که لشکر سوم و چهارم عراق در یک مانوور بزرگ موفقیت‌آمیز شرکت کرده‌اند. اسناد پس از جنگ و سقوط رژیم نشان می‌دهد که این دولشکر در آن تاریخ اصلا فعالیت و مانووری نداشته‌اند.



Tuesday, May 09, 2006


نامه ای از یک دوست عزیز نادیده اینترنتی 




سلام
.......
من به هر دوی شما ( تو وسیما ) انتقاد دارم .... مونا جان من این بحث های شما را دنبال کرده ام و تعجب می کنی اگر برایت بنویسم که هم با تو- تا حدودی- موافقم و هم با سیما. با تو موافقم تا آنجا که مخالفت با امریکا نباید به صورت وسیله ای برای کم کاری در برابر جمهوری اسلامی در بیاید. در عین حال با حرفهایت در باره عباس میلانی و خانم آذر نفیسی موافق نیستم ( اگرچه از هفتاد ملت آزادند که نظریاتشان را بگویندو بنویسند ولی در نهایت آنها را دوستدار آزادی و دموکراسی درایران نمی دانم). با سیما موافقم که امریکاو بطور کلی غرب برنامه های خاص خودشان را دارند ولی درعین حال، اگر چه عباس میلانی را دیگر دوست ندارم، ولی با شیوه ای که سیما به او اشاره می کند صددرصد مخالفم.
من قبلا هم، فکر می کنم برایت نوشتم، مونا جان، شکل و شیوه«مخالفت» تو با جمهوری اسلامی که من هم با تو موافقم گاه باعث می شود که اندکی « غیر معقول» می شوی ( یا لااقل به نظر من این طوری می رسد). یعنی در این جا، نفرت از جمهوری اسلامی دست بالا را می گیرد و طوری می نویسی ( باز به نظر من البته) که دلچسب نیست یا حداقل، من دوست نمی دارم. من فکر می کنم کار ما با دق و دل خالی کردن به جائی نمی رسد از تو چه پنهان، حتی بعید نیست غیر مفید و احتمالا مضر هم باشد..البته بگویم و بگذرم که البته من براساس دیدگاه های خودم این طوری می نویسم و احتمالا نه تو با من موافقی و نه سیما. دروغ چرا، من زبان سیما را هم گاه دوست ندارم. یعنی فکر می کنم کار ما خراب تر از آن است که برای استهزاء دیدگاهی که با آن موافق نیستیم وقت داشته باشیم.
واما سر بحث تو و سیما و این داستان «شرق شناسی»، از منظری که من به دینا می نگرم ما با دو تا دشمن روبرو هستیم ( مائی که می گویم مای دنیای پیرامونی یا به اصطلا ح جهان سومی را می گویم).یکی حکومت و نظام فرهنگی و سیاسی واقتصادی خود ماست و دیگری هم اگر از واژه های قدیمی استفاده کنم، امپریالیسم جهانی به سردگی امریکا که اتفاقا به نفع اش است که ما در همین وضعیت بمانیم. چون با یک نظام فاسد و رشوه گیر و قائم به شخص خیلی راحت تر می شود معامله کرد تا با حکومتی که دموکراتیک و پاسخگو باشد. اگر به تو دروغ نگفته باشم، من نظرم این است که کسانی چون تو، وجه امریکا را خیلی جدی نمی گیرید و کسانی چون سیما هم، اگرچه گاه و بیگاه چند تا فحش به حکومت می دهند، ولی مشکلات فرهنگی و سیاسی و اجتماعی خود مارا خیلی جدی نمی گیرند. نتیجه این می شود که با وجود همه اختلافی که بین این دو دیدگاه وجود دارد، ولی تصویری که به دست می دهید ناقص است. نه این که بگویم تو این طوری می نویسی ولی کم نیستند کسانی که می گویند بگذارید از دست حکومت خلاص بشویم، بعد ( البته معلوم نیست بعد قرار است چه پیش بیاید!)، و یا ازآن طرف، هستند کسانی که وجه امریکا را عمده می کنند، تو گوئی که درایران این حکومت های ما نبوده اند که تیغ بر گردن ما گذاشته و زبان ما رابریده اند! خوب، من با هر دو دیدگاه موافق نیستم. البته از نظر تاریخی، ما در ایران هم آل احمد و تازگی ها جناب شاپور رواسانی را داریم که به مسایل داخلی خود ما چندان کار ندارند و از طرف دیگر هم، جناب صادق زیبا کلام و بسیاری از دوستان انترنت نویس هستند که بی تعارف با بازنویسی تاریخ می خواهند مارا از این وضعیت نجات بدهند. به غرب و به امپریالیسم کار ندارند. خوب هیچ کدام به گمان من به جائی نخواهد رسید.
جواب من به سئوال تو«اگر از دید دوئالی تو شرایط شرق این است که ما شاهدیم، مقصر کیست و ما کجا باید به دنبال پرتقال فروش بگردیم؟ »
جواب من این است که باید هم درشرق به دنبالش بگردی و هم درغرب. همین ایران را در نظر بگیر. تردیدی نیست که ما به خاطر شرایط داخلی مان- بطور کلی می گویم- از دیگران عقب افتادیم. ولی از سوی دیگر، چندین قرن هم هست که با دیگرانی که از ما جلو ترنددرارتباط بوده ایم. به خیلی قرون قبل بر نمی گردم که پرحرفی کرده باشم ولی در همین قرن نوزدهم، ترکیبی از این دو است که بیچاره مان کرده است. کسانی مثل زیبا کلام آدرس غلط می دهند که با قیافه ای حق به جانب می پرسند « یعنی غربی ها نگذاشتند در مملکت دانشگاه داشته باشیم و یا بیمارستان بسازیم». نه این کاررا نکرده اند ولی در عین حال، این را می دانیم که عمدتا با پرداخت رشوه به قدرتمندان ما از آنها امتیازات زیادی برای خویش گرفتند. البته که رشوه گرفتن زشت است ولی به همان زشتی، رشوه پرداختن است. این که اینها به دنبال منافع خودشان بودند، کارشان را از منظری که ما باید به دنیا بنگریم درست نمی کند. بعنوان نمونه می گویم گذشته ازکم کاری رهبران خودما، مثلا، اجازه ندادند در ایران راه آهن کشیده شود ( این که جزو قرارداد فیمابین بود، مگر این که اول اجازه گرفته شود). اگر کارخانه ای بنا شد باارزانی مصنوعی کارخانه را به ورشکستگی کشاندند. نمونه های پارچه های ابریشمی و پنبه ای ایران را به کارخانه های خود در منچستر و پبترزبورگ فرستاده طرحها را کپی کرده و به قیمت ارزان تر سرریز بازار های ایران کردند و عملا تولیدکنندگان خرده پا را به ورشکستگی کشاندند ( بخشی از همان نیروی کار هم مهاجرت کرد به معادن نفت روسیه درباکوو قفقاز). البته مبادا فکر کنی همه بدبختی های ما همین بود! در دوره ناصرالدین شاه یک ایرانی به لندن می رود، ببین که ناصرالدین شاه در این باره چه می نویسد:
«آقا حسن بی اجازه رفته است. نمی دانم از شما اجازه گرفته رفته است یا نه در هرصورت او را باید زودتر به ایران مراجعت بدهند. خیلی بد است پای ایرانی این جورها بفرنگستان باز بشود. اگر جلوگیری نشود بعد از این البته ده هزارده هزار بفرنگستان برای دیدن کردن خواهند رفت و خیلی خیلی اثر بد خواهد داشت.»
( برای این که فکر نکنی این را از خودم درآورده ام نسخه ای از اصل نامه به خط ناصرالدین شاه را برایت ضمیمه کردم)
بعد وقتی به قرن بیستم می رسیم همین ترکیب منحوس ادامه پیدامی کند. البته که اگر داخلی ها نبودند این « توطئه ها» به نتیجه نمی رسید ولی در عین حال، اگر این « حمایت بیرونی» نبود این داخلی های فاسد هم به جائی نمی رسیدند. در سالهای اول قرن بیستم در ایران انقلاب مشروطه داریم. ولی 15 سال بعدش کشور با « ضد انقلاب مشروطه» به صورت کودتای رضا شاه روبرو می شود و ایران در حوزه سیاسی عملا بر می گردد به زمان ناصرالدین شاه. خوب درحول وحوش آن کودتا، آیا فقط داخلی ها بودند یا ژنرال آیرون ساید و خیلی ها دیگر هم بودند! 16 سالی باز نفس ما را می برند و می رسیم به شهریور 20 . رضا شاه می رود و پسرش شاه می شود. ده سال بعد که مصدق نخست وزیر می شود، و باز مملکت می رود تا نفسی تازه کند، باز همان ترکیب، یعنی داخلی های فاسدو نیروهای خارجی جلوی حرکت جامعه را می گیرند. من کاری به داستان پردازی های خیلی از دوستان ندارم ولی از خفگی حکومت شاه همین بس که حتی توضیح المسائل آقای خمینی هم در آن دوره کتاب ممنوعه است و بعد خیلی ازماها تعجب می کنیم که چرا از درون آن نظام عصر حجری این نظام ماقبل عصر حجری سر برآورده است! نمی دانم چند ساله ای و آن موقع ها چند ساله بودی ولی تنها « سازمانی» که از دست سرکوب حکومت شاه امان یافته بود مساجد و شبکه ملایان بودند( به استثنای خمینی که از 1342 به عراق تبعید شده بود). نه روزنامه بود و نه حزب ونه هیچ چیز دیگر. البته عرق را آزاد می خوردیم و دوست دختر و پسر هم داشتیم. اگر به سیاست کار نداشتی، و کتاب نمی خواندی، و حرف نمی زدی، کسی مثل حالا به کارت کار نداشت. خوب آن کس که هیچ کدام از این کارها را نمی کند که می شود همین مائی که هستیم و یا حول وحوش انقلاب بودیم! ولی درعین حال، اگر مثل من، این بد اقبالی را داشتی که کسی با نام فامیل تو در .... فعالیت سیاسی داشت، خوب روزگارت به راستی سیاه بود. باور می کنی مرحوم پدرم که اصلا سیاسی نبود را هر چند وقت یک بار می بردند ساواک .... و سین جین می کردند. یکی دو بار از من پرسیده بودند و باور می کنی، من هنوز به درستی نمی دانم نهاوند کجای ایران است! خوب مونا جان، این مجموعه، یعنی این ترکیب داخلی وخارجی، به مقدار زیادی دست پخت این دوستان « متمدن» ما بود. یا چرا جای دوری بروم، حتی در همین کشوری که در آن زندگی می کنم، ریخته بودند به خانه یکی از بچه ها و از جمله متن دست نوشته یکی از مقاله های مرا برده بودند و بعد این مادرمرده را تحت فشار گذاشته بودند که بگو نویسنده این مقاله که عقاید چپی دارد کیست؟ ما در این کشوراروپائی آیا مزاحم دولت و مردم شان بودیم یا این که این ها این کارها را در حمایت از گروه فاسدان حاکم برایران می کردند! البته وقتی به ایران می رفتیم، گیر ساواکی می افتادیم که « بومی» بودند. حالا از تسلیح و تربیت نیروهای امنیتی ... دیگر چیزی نمی گویم. دراین وضعیت بود که همین که شرایط مادی به جائی می رسد که کنترل از دست حکومت خارج می شود تنها « بدیلی» که هست، « شبکه ملایان » است. البته که خبط و خطا کردیم که من و توی نوعی نمی دانستیم که چه می خواهیم( یعنی من و توی داخلی را می گویم) ولی مونا جان، از کجا باید می دانستیم؟
خیلی دارم پرحرفی می کنم! ببخش. من نظرم این است که باید به هر دو بپردازیم و به گمان من، فرق نمی کند از پرداختن به کدام وجه غفلت می کنیم، کار مان عیب دارد.
خواستم برایت بنویسم مونا جان، نه قم خوبه نه کاشون..... ولی دلم نیامد.
.
پ.ن. دوست اینترنتی عزیز من با نظر تو کاملاً موافقم ولی من سنگینی این جرمها را بیشتر در داخل میبینم و به پای ارتجاع حاکم داخلی و طرفدارانش در خارج مینویسنم، چرا که معلوم است استعمار و به قولی غرب به دنبال منافع خود است و این ما هستیم که فرصتها و امکانات را برای آنان مهیا میکنیم. یعنی اگر مواردی را که در مورد ارتجاع و استبداد داخلی بر شمردی وجود نداشت، آنها (استعمار و امپریالیسم) هم نمیتوانستند آن کنند که کرده و میکنند.
برای اثبات دلیلم هم میگویم که اگر همین فردا استعمار و امپریالیسم بگویند ما دیگر به ایران کاری نداریم و آنرا به اختیار مردمش میسپاریم با این رژیم و با این فرهنگ و.. آب از آب تکان نخواهد خورد. ولی اگر همین فردا رژیم بگوید آزادی احزاب، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات، آزادی سازمانهای اجتماعی مثل زنان و دانشجویان، آزادی ان جی اُ ها وتغییر قانونهای ارتجاعی حاکم جلوگیری از دزدیهای آقاها و آقازاده‌ها، سپردن کار به دست کاردانان و....آنوقت خواهی دید که استعمار باید دمش را بگذارد رو کولش و...چرا دیگر جاده صاف کنی در ایران نخواهد داشت.
میگویی خوب ما از کجا میدانستیم؟ بعله در مورد انسانی که تمام وقت روزانه‌اش صرف بدست آوردن لقمه نانی میشود، نمیشود هم انتظاری داشت. ولی من از کسی صحبت میکنم که سالها در خارج از کشور است، در دانشگاه درس خوانده و مطالعه دارد، دارد در رشته مردمشناسی دکترا میگیرد و همین وی به مانند آن روستائی بیسواد در ابرقو و دائی جان ناپلئونی میپندارد که کار کار غربی‌ها است. در ضمن از نظر این دوست ما هر کس به ارتجاع و استبداد داخلی انتقادی دارد و آنرا افشا میکند جاسوس و مزدور غرب است و این آنچیزی است که من به آن انتقاد دارم. با تشکر از لطف و محبت تو



Saturday, May 06, 2006


سادو- فاشیسم مقدس* 



اریک فروم در تحلیلی تحت عنوان "آناتومی ویرانسازی انسان" بر پیوند میان فاشیسم و سادیسم تأکید میکند. به عقیده او " هسته سادیسم در همه اشکال آن مشترک است، و آن میل کنترل مطلق و نامحدود بر موجود زنده است، خواه جانور، بچه، مرد و یا زن باشد. واداشتن شخص به تحمل درد و عذاب تحقیر بدون آنکه بتواند از خود دفاع کند، یکی از اشکال کنترل مطلق است، لیکن به هیچ روی تنها صورت آن نیست. شخصی که کنترل کامل بر موجود زنده دیگری دارد، این موجود را به شیء خود، به مایملک خود تبدیل میکند، در حالی که خود خدای آن دیگری میشود."










ببینید که علی رغم دستیابی به فنآوری مدرن!؟؟ در کشور گل و بلبل‌مان هنوز در قرون وسطی به سر میبریم.

.

.

.

________________________________

*اقتباس از کتاب توتالیتاریسم اسلامی، پندار یا واقعیت؟ نوشته شهلا شفیق




Thursday, May 04, 2006


دوازده روز به اعدام ولی الله فیض مهدوی.... 





از وبلاگ گل کو:
ولی الله فیض مهدوی - بیست و هشت ساله است.
شش سال از عمر خود را در زندانهای جمهوری اسلامی گذرانده است.
پانصد و چهل و شش روز در انفرادی به سر برده است. شکنجه شده است و بارها اعدام مصنوعی شده است. از بیماری های متفاوت پوستی و گوارشی که پیامد شکنجه و شرایط سخت زندان هستند رنج میبرد.
..نام او زینت بخش همه بیانیه های اعتراضی زندانیان سیاسی گوهردشت است.او در همه اعتصاب غذاهای زندانیان شرکت داشته است.اکنون جان او به طور جدی در خطر است.ما چه کرده ایم و چه میکنیم؟ سکوت ما علامت رضا برای این جنایت است.
جلاد اعلام میکند:اعدام می کنیم و شما هیچ کاری نمی توانید بکنید( هیچ کاری نمی خواهید بکنید!)
این ترس- این انفعال- این جدایی، سوخت بی پایان ظلم و ستمی است که بر ما میرودو ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز راهنوز را
...........



Tuesday, May 02, 2006


جان های شیفته 


سال ١٣٦٢، در حال خواندن رُمان " جان شیفته" بودم، خیلی برایم جالب بود به خصوص به دلیل اینکه یک نویسنده مرد توانسته بود به خوبی از احساسات زنی بگوید و تا حدی (همه چیز نسبی است) با مهارت خاصی آنها را تشریح و بیان کند. همین نظرم را با مردی از دوستانم در میان گذاشتم فکر میکردم دارم باهاش تبادل نظر میکنم ولی وی طور دیگری فهمید. هنوز که هنوز است برایم سؤالاتی مطرح است که چرا؟
- چرا زنان ایرانی نمیتوانند ( اجازه ندارند) از احساساتشان با دوستان مرد خود کوچکترین حرفی بزنند، بدون آنکه فکر خاصی در مورد وی نکنند؟
- چرا زنان نویسنده ایرانی کمتر در مورد عشق زمینی مینویسند؟

سال ١٣٦٨ ، داستان کوتاهی از مهرنوش مزارعی به نام " بریده‌های نور" که در فصلنامه فروغ منتشر شده بود را در مترو و در زمانی که به سمت دانشگاه روان بودم خواندم. این اولین تجربه من از این دست بود. در این داستان کوتاه، زن از زیبایی بدن یک مرد سخن گفته بود. وقتیکه در عصر آنروز با دوست مرد ایرانی که سالها بود در برلین زنده‌گی میکرد و به چشم من یک روشنفکر تمام عیار بود از داستان گفتم، خواست که آنرا بخواند، نشریه را بهش دادم بعد از خواندن گفت: این سطحش خیلی پایین است فقط در حد یک پرنوگرافی ولی از نوع زنانه‌اش است. و از آن به بعد دیگر با مردان ایرانی از احساسات و فانتزیهای زنانه حرفی در میان نگذاشتم.




گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?