$BlogRSDUrl$>
Monday, December 26, 2005توضیحاطلاعیهء بالا وقتی که در ایران به این وبلاگ سر زده میشود رؤیت میشود. ضمناً دوستان عزیز من برای مدتی غیبت خواهم داشت و دسترسی به اینترنت هم از طریق کافه نت ها میسر خواهد شد که خوب مشکل فارسی نویسی را با خود به همراه خواهد داشت. برایتان روزهای خوب و خوشی آرزو میکنم و به امید سالی موفق برای شما و دیگر هموطنانم. ---------------------------------------------------------- پس نوشت----> اینرا در جائی خواندم حیفم آمد که آنرا با شما در میان نگذارم:
افلاطون که در قرن چهارم قبل از ميلاد، در آتن، در يک دموکراسي در حال افول زندگي ميکرد ؛ و امٌا هنوز در آن دموکراسي ، آزادي نقد نيش دار و گزنده، بوسيلهً جواب دادن، و انتقاد کردن معمول بود،ميگويد: حا کم کردن خرد گرائي ، و هوشمندي در سياست، عملي است بس دشوار. در جائيکه سياست هدفش تعريف و تمجيد افکار عمومي باشد،خرد گرائي نميتواند، به موفقيت برسد . بد تر از آن، حکومت کردن، به نفس خود، هوشمندي ، و خرد گرايي حاکمان را به فساد ميکشد، ، و آنها را از راه تعادل و شناخت وا قعيت ها، باز ميدارد.( خصوصأ اينکه حاکمان مستبد، و ما دام العمر باشند و به دروغ ادعا بکنند که از طرف خدا به اين مسئوليت انتخاب شده اند! – تاکيد از نويسنده) . افلاطون ياد آور ميشود، تنها بر مبناي استعداد ، کا را ئي و مو فقيت دولت ، در با لا بردن سطح شعور و آ گاهي مردم است، که ارزش و ليا قت آن حکومت را ميتوان سنجيد.( بعد از 37 سال سلطنت محمد رضا شاه، و رسيدن ملت« به دروازه هاي تمدن بزرگ محمد رضا شاهي » شعور و آ گاهي مردم ايران ، به آن حٌد از درجه رسيده بود که اکثريت ملت، چهره ً « آيت ا لله » خميني را در ماه جستجو ميکردند، و نمونهً ريش اش را در قران ميافتند! تا کيد از نويسنده) افلا طون اضافه ميکند ، ميگويد، : حاکمان نميتوانند به مردم حکومت بکنند، مگر آنکه، خود مردم شبيه هيئت حا کما ن باشند، مردم حکومت گران ديگري نخواهند داشت ، مگر حکومت گراني که شايسته آنها هستند، اگر در جامعهً حکومت گراني هستند، که فاقد عقل و هو شمندي هستند، براي اينست، که حکومتگران در حقيقت، تصوير واقعي آن جامعه اند،که مخالف هوشمندي و خرد گرائي است.. اگر ما امروز ، تحليل افلاطون را ، به جوامع بشري ،و نوع حکومت هائيکه بر ملتها فرمان روائي ميکنند منتقل بکنيم ، ميبينيم ، که اين تحليل و جهان بيني افلاطون ، اهميت ، و بينش واقع گرانهً خود را ، از دست نداده است و هنوز لااقل در مورد ما ایرانیان اعتبار دارد.
|
Monday, December 19, 2005پیشنهادمن معتقدم و هر از چند گاهی هم یادآور میشوم که ما ایرانیان باید که در به کار بردن کلمات دقت بیشتری انجام دهیم و سعی کنیم از معنی خالی کردن و یا آلوده شدن کلمات بخصوص آنهائیکه بار تاریخی و فلسفی مشخصی دارند بپرهیزیم. برای مثال کلمات جمهوریت و ریاست جمهوری به شکل فجیعی در ایران مورد تجاوز قرار گرفتهاند. به همین جهت من پیشنهاد میکنم آز انجائیکه این بختکی که بر روی ایران افتاده و همینطور در بر مسند نشستگان آن، برازنده چنین عنوانهائی نیستند آنها را از همین امروز به لقب اشغالگران منصوب کنیم.
اگر از من میپرسیید چرا اشغالگران؟ میگویم کافی است که عملکرد اینها را با سلطهگران اشغالگر در تاریخ مانند نازیهای آلمانی، فاشیستهای ایتالیائی و یا حتی مغولان مقایسه کنید: - سازماندهی" بسیج " و" سپاه پاسداران " به عنوان بازوی سرکوبگر، دقیقاً مانند پیراهن قهوهایهای نازیست و یا پیراهن سیاههای فاشیست. - ستیز سیستماتیک آنها علیه نیمی از ملت ایران یعنی زنان - رفتار آنان با خبرنگاران حتی خودی و یا باخلبان ارتش خودشان - قتل کشتار جوانان و آیندهسازان این سرزمین - ستیز شان با اقلیتهای قومی این سرزمین - ستیزشان با اقلیتهای مذهبی این سرزمین - ستیزشان با شادی، جشن و کلاً هر انچه که روحیه مردمی را شاداب نگاه میدارد - قتل و کشتار نویسندهگان، ادیبان و فرهنگدوستان این سرزمین - برگزیدن افراد غیر دانشگاهی به عنوان مدیران دانشگاه و به این ترتیب نابودی علم و دانش و کشتن روحیه پژوهشی در محیط دانشگاه و بیرون دادن تحصیلکردههای مسخ شده و بدون هیچگونه ابتکار عمل - ستیزشان با فرهنگ و هنر درست به مانند نازیها که کتابسوزانها راه انداختند و آثار هنری را نابود کردند و فقط کارهای تبلیغی در خدمت ایدئولوژی آنها اجازه نشر داشت ... ... ... و در اخر این اشغالگران حتی حاضرند به قیمت نابودی این سرزمین و به خاک و خون کشیدن مردمش به مزخرفاتی مانند آنچه را که احمدی نژاد هر از چندگاهی قرقره میکند، دل اسلامیان بنیادگرا را که به دوران ما تعلق ندارند شاد سازند. همانطور که هاينريش هاينه میگفت: "هر جا كه آنتی سميتيزم تبليغ میشود، ترديدی نداشته باشيد كه حقوق طبقات زحمتكش و مردمان بیگناه، در حال تجاوز و دست درازی است. پیشنهاد من این است که از امروز از مترادفهای زیر استفاده کنیم: کشور ایران= ایران اشغالی جمهوری اسلامی = حکومت اشغالگر خامنهای = رهبر اشغالگران احمدی نژاد= رئیس اشغالگران و ...... نظر شما چیست؟ Monday, December 12, 2005سهم من در ساختن این منجلابهاله عزیز پست قبلی من و جوابهائی که از تو داشتم مرا به فکر فرو برد به خصوص در مورد نقش فردی خود من به عنوان یک مهاجر و یا بهتر بگویم یک تبعیدی.
هاله جان حق با تو است آنجائیکه به من میگوئی کنار گود نشستهام و میگویم لنگش کن، ولی عزیز آیا این یکی از وظایف ما تبعیدیها- که در زیر تیغ شمشیر نیستیم، که از آزادی نسبی خواندن آنچه را که میخواهیم برخورداریم، که از ابراز آنچه را درست میدانیم واهمه و ترسی نداریم ، که از نظر مالی تا حدی تأمین هستیم تا بتوانیم فکر کنیم- نیست؟ آیا به عنوان کسی که خارج از گود است ولی بیتوجه هم به مسائل درون گود نیست اما قضایا و اتفاقات را از زاویه دیگری (زاویه خارج از گود و بدون پیشداوریها و تبلیغات تحمیلی رسانههای درونی ) میبیند و ارزیابی میکند نمیتوانم بگویم اشتباهها کجاست؟ آیا کسی که در بحبوحه درون گود است بهتر ارزیابی میکند؟ آیا باید چون کنار گود نشین هستم به همراه داخلیها آه و ناله سر دهم و فقط فغان برآرم که شما را میفهمم، که من و شما نمیخواهیم چیزی را هزینه کنیم (از ترسمان و یا شاید از دست دادن لقمه نان). پس بسوزیم و بگذاریم بر سرمان آن برود که میرود. آیا این تنها کافی است که به داخل گودیها بگویم بله میفهممتان چاره دیگری ندارید و باهاتان همدردم. میگوئی: از ارائه طریق به نحوی که هزینهاش رو دیگری بپردازه اونهم به اون صورت وحشتناک (دو سال زندان برای اینکه دو کلام در وبلاگات اعتراض کنی) مخالفام. واقعا" این به نظر تو درسته که من و تو از جای امن و گرم و نرممان چنین توقعی از کسانی که در دهان شیر هستند داشته باشیم؟ به نظر من که درست نیست. یعنی تو فکر میکنی خودشون عقلشون نمیرسه اعتراض کنن؟ یا به اندازه کافی بهشون ظلم و فشار وارد نشده؟ خوب میترسن، حق هم دارن. من هم اگر اونجا بودم انقدر الدرم بلدرم نمیکردم. احتمالا" تو هم همینطور. هاله جان درست میگوئی که آنها عقلشون میرسه حتی بیشتر از من ولی عزیز اشاره من به این است کسی نمیخواهد به روی خودش بیآورد، که زود فراموش میشود، که حافظه تاریخی خلق من کوتاهتر از چند هفته است. هاله جان مطمن هستم که اگر من آنجا بودم اینقدر شجاع نبودم، دلیلش هم همین که تا متوجه شدم خطری مرا تهدید میکند فرار را بر قرار ترجیح دادم و شدم تبعیدی. ولی عزیز جان من که دیگر آنجا نیستم و دلیلی برای اینکه خود را به کوچه علی چپ بزنم ندارم پس چرا نباید بگویم، ای آنهائی که در دهان شیر گرفتارید، این تنها خود شما هستید که میتوانید خود را نجات دهید نه کس دیگری. آری نه حضرت مهدی و نه پرزیدنت جرج بوش و نه این ورشکستگان سیاسی خارج نشین با افکار عهد بوقیشان و تنها خودتان و خودتان هستید که با پرداختن به اشتباهات گذشته و جلوگیری از تکرار آنها میتوانید خود و ملتی را برهانید تا دگربار شاهد این وقایع اسفبار نباشید و نباشیم. هاله جان چرا نباید پرسید که چگونه است این آدمخوران به خود اجازه میدهند عده ای از شهروندان را چه خودی و چه غیر خودی را سوار بر هواپیمایی با نقص فنی کنند؟ آیا از این بابت نیست که هیج دلهرهای از بابت بلند شدن صدای اعتراض کسی حتی خانواده های آنها به خود راه نمیدهند؟ مگر یادمان رفته مرداد و شهریور ٦٧ را؟ آیا اگر بر سر رسیده گی پرونده قتلهای زنجیری، اعتراضات ١٨ تیر و یا زهرا کاظمی مردم اعتراض میکردند به اینجا میرسیدیم که با خبرنگاران مانند گوسفند رفتار کنند؟ برای همین معتقدم که خود اینان به عنوان خبرنگار در ساختن این سرنوشت برای خود و مردم ایران سهیم بودهاند (هرچند سهمی کوچک). هاله جان چرا نباید سؤال کرد که چرا مردم ما اجازه میدهند باهاشان اینگونه رفتار شود و آنها را گوسفند بپندارند. آیا این از آنجائی نمیآید که هی بر سرمان آورده اند و همچنان سکوت کرده ایم و به روی خود نیآورده ایم؟ چگونه است که این جلادان به خود اجازه میدهند با ما این رفتار را داشته باشند؟ اگر در ان زمان که گروه گروه دستگیر و زندانی و اعدام میشدند اعتراضاتی بود به روزی میرسیدیم که به خبرنگاران ( به عنوان بخشی از نخبگان یک جامعه که شغلشان این است که همیشه و در هر کجا و شرایطی باید بپرسند چرا؟) به ماننند گوسفند دستور بدهند هوش به سوی قلتگاه و آنها هم سر به زیر انداخته خود را به قصابانشان تسلیم کنند. هاله جان سئوال این است که آیا میخواهیم تغییری ایجاد شود یا نه؟ پس باید رک و بی رودربایستی ضعفهای خودمان (چه داخل ایران و چه خارج از آن) را ببینیم دیدن معایب و مشکلات اولین قدم برای تغییر است. به نظر من فقط با اشک ریختن و همدردی و تعارف و چشم پوشی بر روی عیبها و نقائصمان ( به دلیل آنکه برای ما هزینه دارد) در ما ایرانیان داخل و خارج تغییری ایجاد نمیشود. هاله جان باید خلاصه روزی برسد که یکی با بی رحمی در چشمانمان نگاه کند و بگوید :خواری و ذلت دیگر بس است چشمهایتان را باز کنید و ببینید که در چه منجلابی دارید دست و پا میزنید، منجلابی که خودتان تک تک در ساختن و بودنش سهیم هستید. آری هاله جان برای هر چه بی اثر کردن داروی خواب آور دیوان باید که شوک گوشزد اشتباهاتمان بر ما شدیدتر باشد. Thursday, December 08, 2005از ماست که برماستمهجاد مینویسد: ما پیش از این مرده بودیم . در مرداد 32، در عصر تمدن بزرگ، در دهه هولناك چهل، در روزهای مرگ آور59 و 60. آن زمان كه آزادی را با قهقهه های مستانه، مستبدان سر بریدند ما مرده بودیم.
دهه 60 بود . تابستان داغ 68 ( فکر میکنم منظورش ٦٧ باشه) و بیخ دیوار دسته دسته انسانها مردند و صدا از كسی در نیامد. پیش از این مرده بودیم ما . در بهار 79. باز مرگی دسته جمعی . مهر توقیف بر پشتمان سنگینی می كرد و كاری بر نمی آمداز دست هیچ كس. تا بعد كه گنجی را گرفتند و او چون مسیح به تنهایی جور گناه بشر را بر دوش كشید . حالا چه مرگمان شده است دوستان؟ آیا از این دلخورید كه در رثای یاران از دست رفته مرثیه نخوانده ایم؟ شما بگویید كه ما زندگان چه كرده ایم جز ساختن قفل بر در سلول هامان و بوسه بر دست مستبدان؟ كم كاری خود را و بطالت را انكار نكنید كه اگر صدایی داشتیم ما در خور ناممان اكنون اكبر در زندان نبود و زبان ما آنقدر برنده بود كه نام های نانجیب را تقدیس نكنیم. ..... من خیلی فکر کردم به اینکه چرا این عده از خبرنگاران و عکاسان سوار این هواپیما شدهاند؟ در وبلاگ محمد جواد روح میخوانیم: يك شنيده: خلبان اول حاضر به پرواز نشده بود! الان خبری شنيدم كه بسيار تأسف بارتر از اصل حادثه است. «عليرضا برادران» از عكاسان خوب خبرگزاري فارس كه در جريان حادثه كشته شد، حدود ساعت 11و 30 دقيقه (يعني قبل از پرواز) در تماسي با همكارانش در خبرگزاري مي گويد: « هواپيماي ما نقص فني دارد؛ بطوريكه خلبان حاضر نيست سوار شود. به همين خاطر به دستور مسؤولان، منتظر هستيم خلبان شيفت بعد بيايد و پرواز كنيم؛ مي گويند دل و جرأت او بيشتر است.» برادران حتي گفته كه ما داريم وصيتنامه مي نويسيم؛ حال من مانده ام كه چرا حاضر شده اند سوار هواپيما شوند. شايد به همين خاطر است كه ارتش اطلاع كادر پرواز از نقص فني را تكذيب مي كند. ببینید اینها به قولی مغزهای ما بودند. یعنی برای یک لقمه نان بی ارزش باید انسان خود را به مانند گوسفندی سربراه، به قصابش تسلیم کند؟ حالا هم یک مدت عزاداری، گریه و زاری میشود و بعد همی چی تمام میشه؟ یعنی هیچ فشاری به دولت برای اینکه مسبب شناخته بشه و لااقل از کار برکنار بشه نباید باشه؟ چرا اینچنین است؟ از خودم سوال میکنم که آیا همین خبرنگاران نبودهاند که پایههای لرزان این رژیم را نگه داشتهاند؟ اگر اشتباه نکنماکثر آنان به جناح اصلاحطلبان وابستهگی داشتهاند یعنی همانهائی که با مقالات و انتشار خبرهای جهتدار هشت سال مشغول ماستمالی کردن گندهای دولت خاتمی بودند. اکثر آنها شاید در وقایع کوی دانشگاه در روز ١٧ تیر یا دانشجو بودند ویا به نحوی در جریان رنجی که بر دانشجویان رفت قرار داشتند، اما آیا همینها نبودند که وظیفه شان را به عنوان خبرنگار فراموش کردند؟ اکثر آنها زهرا کاظمی ( قتل یک حبرنگار عکاس) را فراموش نکردند؟ اکثر آنها کوتاهی رژیم در مقابل زلزله زدهگان بم و...را به سکوت نگذراندند؟ اکثر آنها تازه بعد از گذشت ٢٦ سال حکومت رعب و وحشت ولایت فقیه و به خصوص بعد از اعدامهای دسته جمعی سال ٦٧ و اعتراضات سرکوب شدهء ١٧ تیرو...است که تازه در انتخابات گذشته ریاست جمهوری صدای پای فاشیسم را میشنوند و مردم را تشویق میکنند به رفسنجانی یعنی مسبب اصلی فاجعهای به اسم جمهوری اسلامی رأی دهند. آیاخود اینان در ساختن این سرنوشت برای خود و مردم ایران سهیم نبودند (هرچند کوچک). دوستان اشتباه نکنید من اصلاً و ابداً نمیخواهم بگویم که آنها مقصرند. من فقط میخواهم بگویم چشمهایمان را باز کنیم و ببینیم که در چه منجلابی داریم دست و پا میزنیم، منجلابی که خودمان تک تک در ساختن و بودنش سهیم هستیم. گنجی و مجتبی و زرافشان و.....هنوز در زندانند، آیا این سکوت شکسته خواهد شد؟ اگر نه که این واقعه و دیگر وقایع اینچنینی در این سرزمین زیاد جای تعجبی نخواهد داشت و باید منتظر فاجعهای دیگر بود. Monday, December 05, 2005حرامزاده یا حلالزاده مگر فرقی هم میکند؟ما نمیتوانیم با ابزار ضدفرهنگی این رژیم به مبارزه با آن برویم. باید که آنها را لااقل در مسائل فرهنگی خلع سلاح کرد. چندی پیش در یک کامنتی برای دوستی یکی به دیگری گفته بود حرامزاده . حالا این دوست میخواست ثابت کند که فلانی حرامزاده نیست چرا اینقدر و قت و اعصاب خودرا بیهوده هدر بدهیم برای اثبات یک ارزشی که ارزش مانیست و کلاً به این دوره و زمانه نمیخورد و به دوران توحش تعلق دارد. چرا باید اینقدر ناراخت شویم وقتی به ما میگویند حرامزاده. آیا دردی را درمان میکند اگر رگهای گردنمان بیرون بزند و داد و فریاد براه بیاندازیم تا بخواهیم ثابت کنیم که حرامزاده نیستیم؟ با اینکارمان تازه افتاده ایم به دنبال توپی که آنها در زمین بازی ما انداخته اند. برعکس باید آنان را خلع سلاح کرد، بگوییم اولاً مگر حرامزاده بودن چیز بدی است؟ وقتی که موجودی از رابطه دونفر بوجود آمده اکه ازدواج نکرده بوده اند (در حقیقت چون آخوندی یک جمله عربی نگفته و پولی به جیب نزده؟) اگر بد است آن پدر و مادر باید مورد شماتت قرار بگیرد نه بچه آنها، وی که در این جریان مقصر نیست. دوماً اگر آن پدر و مادر با عشق با هم آمیزش کردهاند و خواستهای دو طرفه بوده که دیگر به هیچکس مربوط نیست . و در اینمورد تازه بچه باید خیلی هم به خودش ببالد که ثمره یک عشق بوده نه مثل ماها که اکثر مادرهایمان را به اجبار خانواده تن به ازدواج با پدرانمان داده اند. میخواهم بگویم خیلی از ما حلالزاده ها حتی از تجاوز پدر به مادرمان بوجود آمدهایم و این نباید افتخار ما باشد. همین
Saturday, December 03, 2005مجتبی را آزاد کنیدبا اینکه من معتقدم با نامه دادن به مقامات و مسئولان حکومت ولایت فقیه کاری صورت نمیگیرد و آنها همان کاری را میکنند که ماهیتشان به آنان امر میکند، با اینحال برای آنکه مجتبی سمیع نژاد در حلقوم این آدمخوران فراموش نشود. متن نامهء محمدرضا نسب عبداللهی و نجمه امیدپرور به هاشمی شاهرودی را در اینجا منعکس میکنم:
مجتبی را آزاد کنید نامه ی سرگشاده به رییس دستگاه قضایی آقای هاشمی شاهرودی رییس دستگاه قضایی با سلام؛ در میانه های پاییز١٣٨٣، هنگامی که خبر بازداشت دوست عزیزمان،مجتبی سمیع نژاد را شنیدیم، گمان نمی بردیم که بازداشت او اینگونه ادامه یابد.ولی امروز بیش از یک سال است که او زندان را در بدترین و ناگوارترین شرایط تجربه می کند."همزیستی اجباری او با تبهکاران حرفه ای،محرومیت از ابتدایی ترین حقوق انسانی و بازماندن از ادامه تحصیل در دانشگاه" از نمونه ستم هایی است که به وسیله دستگاه قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی بر او رفته است.پرونده سازان امنیتی چه بسیار کوشش نمودند تا با وارد کردن اتهامات بی پایه و اساس به مجتبی،او را برای سالیان دراز به گوشه ی زندان بفرستند.این همه پافشاری دستگاه اطلاعاتی حکومت برای نگه داشتن سمیع نژاد در زندان،تنها به سبب استواری و ایستادگی مجتبی در عقایدش است که سخت بر پرونده سازان گران آمده است.دستگاه قضایی نیز متاسفانه بر مبنای آنچه که گزارش مرجع رسمی (وزارت اطلاعات) خوانده می شود،چشم و گوش بسته،حکم بر محکومیت مجتبی سمیع نژاد داده است.جای بسی نگرانی است که گزارش آزادی ستیزانه ی یک دستگاه امنیتی اینگونه مورد اعتماد قرار می گیرد و جوانی به سبب وبلاگ نویسی اینچنین در بازداشت باقی می ماند.چگونه است دستگاهی که خود را مستقل می داند اینگونه به راحتی تحت تاثیر پرونده سازی های دروغین،رای بر محکومیت جوانی می دهد که تنها جرم او"استفاده از حق آزادی عقیده و بیان" و "انتشار عقایدش در وبلاگ" بوده است؟ آقای رییس! مجتبی نه دستی در بازی های سیاسی داشته است و نه جرمی انجام داده است.او جوانی است که این روزها به جای آنکه بر روی نیمکت دانشگاه و در میان دانشجویان به تحصیل مشغول باشد، در پشت میله های زندان و در میان مجرمان خطرناک، بهار جوانی اش رو به خزان در حال گذر است. آقای رییس! مجتبی سمیع نژاد نباید "قربانی کارزار صاحبان قدرت " شود.او نه به این جناح امید دارد و نه به آن جناح دل بسته است.مجتبی را با بازی های نازیبای سیاسی کاری نیست.او جایی را برای کسی تنگ نکرده بود و کرسی قدرتی را هم نمی خواست.او تنها می خواهد آزادانه آنچه را که در ذهن خود می پروراند،بر روی وبلاگ منتشر سازد.این خواسته ی زیادی نیست اما تاوانی که او می پردازد چه بسیار زیاد است. در پایان از شما خواهانیم که با تکیه بر استقلال دستگاه قضایی،بستر آزادی مجتبی سمیع نژاد را فراهم سازید. محمدرضا نسب عبداللهی، نجمه امیدپرور نهم آذرماه ١٣٨٤ خورشیدی *************** در همین باره: هاله آزادی برای مجتبا من نه منم Friday, December 02, 2005تابستان عشقبعد از رفتن به این نمایشگاه تمام مدت به این فکر میکنم چرا ما در کشورمان یکی ازاین تجارب را نداشتهایم. منظور من دورانی که جوانان تابوها و سنتهای کهنه را به چالش کشند و خواهان تعییر باشند. خواستههای نسل خود را مطرح کنند و در پی دستیابی به آنها تلاش کنند و در کل خواهان دنیای دیگری باشند؟
اولین جوابی که به ذهنم رسید این بود پدر و مادر ایرانی بچههایشان را خیلی وابسته به خود بار میآورند به خصوص از نظر مالی، و خوب این وابستگی باعث میشود که ما بچهها دست به هیچ عملی که ممکن است به مذاق پدرو مادرمان خوش نیاید نزنیم ( چراکه آنوقت میمانیم بدون هیچ پشتوانهای) و اگر هم خیلی مایل به انجام کاری بودیم در خفا انجام دهیم که خوب آنها به خواست درونی ما پی نخواهند برد. و این چنین است که پا در جای پای آنها میگذاریم و این چرخ گردان همچنان هزاران سال است که میگردد. شما چه فکر میکنید؟ |
|