$BlogRSDUrl$>
Monday, October 29, 2007گفتگوی نسلها (١٠)![]() حال که صحبت از یک نسل قبل از نسل من شد، میخواهم با نقل خاطرهای شما را هم به آن سالها ببرم و از آن به عنوان سکوئی در پرداختن به دنیای نسل خودم و همچنین مسائل آن دوران استفاده کنم. مدتی قبل از شروع جنگ ایران و عراق ( ٣١ شهریور ١٣٥٩) هر روز سر راه به خانه، به میزهای کتابی که سازمانهای سیاسی در محله مان برپا میکرند سر میزدم. کمی با گردانندهگان آنها و یا عابرین دیگر کل کل میکردم و در آخر نشریهای میخریدم ( تقریباً از هر نوعش ) و به خانه میآمدم. با یکی از همین آشناهای میز کتابیام تقریباً همیشه بر سر مسائل زنان بحث و جدل داشتم، تا اینکه روزی پرسید تا به حال به "اتحاد ملی زنان" سرزدهام؟ من از آنجائیکه تقریباً اکثر نشریات را نگاه میکردم، میدانستم که هر سازمانی برای خودش تشکیلات زنان زده و ... البته نام «اتحاد ملی زنان» و همچنین اطلاعیههای مختلف آنان را هم در نشریهها خوانده بودم و یادم میآید حتی اعلامیه حمایت آنان از انتخاباتی را هم بر دیوارها دیده بودم، ولی راستش نمیدانم چرا ضرورت اینکه باید به این تشکل و یا کلاً تشکلات دیگر زنان سری بزنم در من نبود. الان میتوانم بگویم شاید نوعی بیاعتمادی بود ولی دلیل واقعیاش را نه آن موقع میتوانسم بیان کنم و نه حالا. در هر صورت جنگ شروع شد و نیروهای سرکوبگر هم با استفاده از برکت جنگ به قلع و قمع نیروهای سیاسی پرداختند و هر روز بسیجیان و چماقدارن به میزهای کتاب حمله میبردند و به بهانه ستون پنجم دشمن بودن هر صدای مخالف را خاموش میکردند. هرروز که میگذشت جو بسته و خفقان زده شهر بر روی سینهام بیشتر سنگینی میکرد. در همین ایام بود که تصمیم گرفتم به دفتر «اتحاد ملی زنان» مراجعه کنم. دفتر آنان آپارتمانی در یکی از ساختمانهای بلوار کشاورز بود، در حقیقت قسمت اداری ساختمانی بود که بیمارستان پارس هم در آن قرار داشت. از آسانسور که پیاده شدم و به هنگام جستجوی آپارتمان مورد نظرم حتی صدای بلندگوی بیمارستان را که دکتر فلانی را به بخش فلان فرا میخواند را شنیدم و متوجه شدم که آن طبقه (ششم؟) فقط با دری از بیمارستان پارس جدا شده است. در آپارتمان را پیدا کردم و زنگ زدم، در باز شد و من به داخل رفتم. دو خانم که سراپا مشکی پوشیده بودند و برخلاف انتظار من هم روسری به سر داشتند از آشپزخانه آن آپارتمان که در حقیقت دفتر آن محل کوچک به حساب میآمد به استقبال من آمدند یکی از آنها از من خواست که مشخصات خود را در دفتری وارد کنم. بعد از آن هم قدری راجع به ساعات مراجعه و کمیته های مختلف شرحی داد و از آنجائیکه همان ساعت هم جلسه عمومی برقرار بود به داخل اطاق کوچکی که حدود بیست زن در سنین محصلی و دانشجویی ( هم نسلان خودم) فشرده کنار هم نشسته و مشغول بحث بودند راهنمایی شدم. تمام آن مدتی که آنجا بودم بحث حول و حوش برحق بودن و یا نبودن جنگ با امپریالیسم و سگهای زنجیرهایاش، غلط و یا درست بودن خرید اسلحه از کره شمالی و کشورهای برادر و در یک کلام مخالفت و طرفدارای از اردوگاه سوسیالیستی گذشت و من خودم را غریبه احساس میکردم. ..................................... ادامه دارد Labels: گفتگوی نسلها
|
![]() |
![]() |