
اواین باری که در پاریس بودم و به قبرستان پرلاشز رفته بودم به یکباره بر سر مزار صادق هدایت آنچنان گریه ای مرا گرفت که اگر کسی آن دور و برها بود فکر میکرد که یکی از نزدیکان من همان دیروز در آنجا به خاک سپرده شده است. ولی در حقیقت گریه من از همدردی با او و درک زجری که وی از گندابی به نام وطن کشیده بود، ناشی میشد. گندابی را که او در داستانهایش به خصوص "حاج آقا" به خوبی به تصویر کشیده بود و اضافه بر آن حس ناتوان و مستأصل بودن مان در مقابل تغییر آن. حال با دیدن این عکسها دوباره آن حس در من زنده شد.