
سه نفریم و از شهرهای مختلف به هم رسیدهایم، از هر دری سخن به میان میآید...
میرسیم به «لرزهها» نوشته فريده زبرجد و خاطره نویسی ...
.
نفره اول: خاطره نویسی شجاعت میخواهد
نفر دوم: باید ولی حرفی هم برای گفتن داشته باشی
نفر اول: تو باید شجاعت داشته باشی که خودت را لخت در ملع عام قرار دهی
نفر دوم: ولی باید چیزی هم برای خواننده داشته باشد. مثلاً همین کتاب، هیچ چیز به معلومات من اضافه نمیکند، یعنی میخواهم بگویم اگر هم نخواندیاش چیزی را از دست ندادهای
نفر سوم: درست میگویی من هم همین عقیده را دارم ضمن اینکه معتقدم این کتاب آنطور که باید یک خاطره نویسی، نویسنده آنرا عریان کند، لخت نکرده است. منتها من نوشتن این کتاب را یک قدم مثبت میبینم، و آن اینکه ما زنان ایرانی خیلی کم از خودمان نوشتهایم و به همین جهت همه خاطرات ثبت شدهامان مردانه است.
نفر دوم: ولی خوب حالا یک خاطره نویسیای که هیچ باری ندارد و تنها به قلم یک زن میباشد به خاطرات نوشته های مردانه اضافه شده و هیچی هم به معلوماتمان نمیافزاید. خوب که چی؟
نفر سوم: آره درست میگویی. با این که کنار گوش این خانم این همه اتفاق افتاده ولی ایشان تنها زن فلانی و مادر پسر و دختری چه میدانم "باهوش" است و بس ... و فقط هم صبور است و قانع. به قول مهران پاینده این فرج نامه است.
نفر دوم: خوب دیگه ...
نفر اول: ولی خوب این هم مثل همه زنهای ایرانی ...
نفر سوم: ... ولی ما راجع به زنهای ایرانی صحبت نمیکنیم که ... ما داریم راجع به این زن که میتوانست مانند دیگر زنان ایرانی نباشد و اگر میخواست و یا تواناییاش را داشت، میتوانست استعدادهایی را در خود کشف کرده و آنها را رشد دهد، اگر خیال خاطره نویسی درست و حسابی داشت میتوانست خیلی حرفها را بزند ...
نفر اول: مثل اینکه من باید یکبار دیگر آنرا بخوانم