$BlogRSDUrl$>
Wednesday, May 30, 2007دریاچه گاردا و مرا ببوس گلنراغیدر ساعات آخر یک شب دلپذیر اواخر بهار در کنار دریاچه زیبای گاردا در شمال ایتالیا همنشین یک ایتالیایی و دو آلمانی بودم. نسیم ملایمی میوزید، نور چراغهای خانهها و خیابانهای اطراف دریاچه چشمک میزدند و ترانه های اشتراوس با صدای روح نواز لیزا دلا کاسا پس زمینه گفتگوی مان بود.
در این میان صحبت به آنجا رسید که موسیقی میتواند انسانها را به هم مرتبط سازد و مهم نیست که آیا زبان ترانه فهمیده میشود یا نه، این موزیک و تُن صدای خواننده است که با تو دردل میکند و اگر کار خوبی باشد میتواند احساسات را منتقل کند. همنشین ایتالیایی که در کنار شغلش اصلیاش (بیوشمیست)، یک موزیسن خوبی نیز هست و تخصصش موزیکهای سنتی عصر رنسانس میباشد برای اثبات این ادعا از من خواست که اگر یک موسیقی ایرانی همراه دارم آنرا پخش کنم. من هم که خوشبختانه تنها موزیکهای ایرانی که به آنها گوش میدهم و در سفرهایم همراه دارم، ترانه هایی مانند " مرا ببوس گلنراغی" و"مرغ سحر قمر"میباشند (که البته به عنوان مسکن دردهای لحظههای نوستالژیکم میباشند)،دست به کار شدم. آنها چندین بار خواستند مرا ببوس را بشنوند و جالب آنجا بود که بعد از شنیدن مرغ سحر(قمر)، جان مریم (محمد نوری)، بوی جوی مولیان (مرضیه و بنان)، شد خزان (بدیع زاده) باز هم "میخواستند مرا ببوس" را بشنوند. و جالب تر آن بود که وقتی دیگر تصمیم گرفتیم شب زنده داری را به پایان برسانیم و برای خواب به اطاقهایمان برویم با تعجب شنیدم که دو تا از آنها ( آن ایتالیایی موزیسن و یکی از آلمانی ها) داشتند ملودی مرا ببوس را زیر لب زمزمه میکردند. اینجا بود که در ذهنم جمله همصحبت ایتالیایی تکرار شد که واقعاً برای فهمیدن احساس جاری در ترانهای احتیاج به زبان متن آن نداری، زبان موسیقی فراتر از مرزهای جغرافیایی است.
|
![]() |
![]() |