$BlogRSDUrl$>
Friday, March 23, 2007کوزه های بهاری من ( ١)![]() بعد از خواندن پست "ما و این تنبلی ملی ما" ایرج سیف عزیز به یاد جملهای افتادم که از وقتی من خودم را شناختهام از سوی پدربزرگ ، پدر، عمو و دایی و... (راستی چرا فقط از سوی مردان) شنیدهام که میگفتند: ایرانی جماعت تنبل است و به همین جهت هم هست که عقب ماندهایم. خلاصه در جو و فصای این پست و خاطرات دوران کودکی غرق بودم که رفتم سراغ امشاسپندان، و دیدم فرناز سیفی (سیف، سیفی... هووم بعدش به کجا میرسیم؟) در پستی با عنوان "کوزههای بهاری" به گوشههای دیگر زندگی پرداخته و بر خلاف آن تئوری و نقل قولها، خیلی هم زرنگ و پر شور و شر در کنار شغل، و در کنار وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی، پرداختن به مشکلات دوستان و آشنایان، نوشتن و ترجمه مقالات، و انجام مصاحبه و سخنرانی، مرکز فرهنگی زنان و زنستان، کمپین و راهپیمایی و زندان و ...... چقدر کارهای دیگر هم انجام داده ( آنهم در شهر و کشوری که از ترافیکش تا تهیه یک نان از نانواییاش قاتلان وقت و زماناند). البته خوب تا اینجایش خیل خوب خیلی قشنگ، ولی بدیاش اینه که فرناز از من انتظار داشته که مثل خودش فرفرهوار در گردش و فعالیت بوده باشم ( کافر همه را به کیش خود پندارد)... بگذریم. در هر حال من با حرکت لاکپشتی خودم از فیلم شروع میکنم و در پستهای بعدی به مطالب دیگر میپردازم. . یکی از فیلمهای خوبی که سال گذشته دیدم " کاپوتی " بود ولی " میخواهم زنده بمانم " با بازی سوزان هیوارد هنوز بهترین فیلمی است که مرا در جایم میخکوب میکند و آخرین فیلمی که نفسم را بندآورد " زندگی دیگران " است (عکس) که امسال در بخش فیلم خارجی جایزه اسکار گرفت. از همان ثانیه اول تا آخرین لحظهء آن در تهران بودم. با محبوبه و شادی و منصوره، فرناز و طلعت ... با سی و سه زن، با معلمان زندانی،... با منصور اصانلو... با هشتاد و سه زن سال ٦٨ با افسانه و محبوبه و .... با زندانیان ٦٧ و ... با ..... بیژن جزنی...راضیه ابراهیمزاده ...
اگر امکان دیدن این فیلم را داشتید یک لحظه تأمل نکنید.
|
![]() |
![]() |