در جواب پست قبلی، من با دوستمان رضا ( نگاه کنید به کامنت پست قبلی) کاملاً موافقم. به نظر من دوران قهرمانها و رهبریهای پیغمبرگونه و... به سر آمده. به خصوص با تجربیاتی که هر کدام از ماها با چندتن از کسانی که یا ادعایش را داشتهاند و یا دیگران آنان را به آن جایگاهها سوق داده بودند، داریم میدانیم که ... خوب بگذریم.
گالیله در قرن هفدهم میلادی میزیسته و نمایشنامه "زندگی گالیله" در سال ١٩٣٨ نوشته شده، یعنی زمانی که برتولد برشت در راه فرار از نازییسم در تبعید به سر میبرده. و میدانیم که برتولد برشت هم متأثر از سوسیالیسم روسی بوده ( اگر چه این را دلیل بر این نمیدانم که آثار وی را زیر سؤال ببرم، چرا که هر کس و هر اثری را باید در چارچوب زمانی و مکانیاش مورد ارزیابی قرار داد. ولی از آنجائیکه بحث ما برسر قهرمان برای یک سرزمین است، میتوان تفکرات وی را از این زاویه مورد بررسی قرار داد.)
آیا با دانستن مطالب بالا و نگاهی به رویدادهای چهار دههء اخیر سرزمینمان ایران ، منطقه و جهان نمیتوانیم نتیجه گیری کنیم که دوران قهرمانها به سر رسیده و هر کس در حد توان خود در تغییرات جامعهای که در آن به سر میبرد و در نتیجه جامعهء جهانی باید بکوشد و در اینراه هم تنها او مؤثر خواهد بود؟ تنها باید خود را آگاه و مجهز به حقوق شخصی و شهروندی مدرن کرد و در راه رسیدن به آن هیچ کوتاهی، فرصتطلبی ومماشاتی را جایز ندانست. شما چه فکر میکنید؟