$BlogRSDUrl$>
Monday, October 30, 2006مردانِ وحشت ( نگاهی به بازندگان رادیکال)چندی پیش دوستی ترجمهء جزوهای از هانس ماگنوس انسنزبرگر، شاعر آلمانی را بدستم رساند که من آنرا جالب یافتم و خواندن آنرا به شما هم توصیه میکنم. پس از مدتی دل و دل کردن بالاخره دو قطعه از آنرا انتخاب کردهام که در زیر برایتان آوردهام:
- اما آن کسی که میخواهد بازندهی رادیکال را بهتر بشناسد، بیهوده نیست اگر که سری به تاریخ گذشته بزند. روند پیشرفت جهانی نتوانست فقر و نکبت انسانی را از میان بردارد. اما چهرهی آن را دگرگون کرد. در این دویست سال گذشته جوامع موفق حقوق و انتظارات و خواستههای جدیدی را تولید کردهاند. بدین ترتیب با عملکرد خود آن تلقی و تصور سنتی را کنار زدند که برای بشریت سرنوشتی تغییرناپذیر و از پیش تعیین شده قائل بود. این جوامع مفاهیمی چون کرامت انسانی و حقوق بشر را برجسته و در دستور کار قرار دادند. آنها مبارزه برای به رسمیتشناسی ارزش انسان را همگانی ساختند و نیاز برابریطلبی را گسترش دادند. گر چه هنوز این خواستهها جامه عمل نپوشیدهاند. از این گذشته، جوامع مترقی بساط این دانایی را فراهم کردهاند که در 24 ساعت شبانروز تمام ساکنین سیاره از طریق کانالهای تلویزیونی به این نکته پی ببرند که چه نابرابری وحشتناکی بر جهان حاکم است. به همین خاطر امر سرخوردگی مردمان جهان با این پیشرفت موجود افزایش یافته است. فیلسوف آلمانی (اودو مارکوارد) گفته، آنجاهایی که پیشرفت فرهنگی بواقع توفیق یافته و شّر و پلیدی کاهش پیدا کرده، این رخدادهای مهم کمتر باعث شور و شعف انسانها شدهاند. او در تداوم سخن خود میگوید که این دستاورد بصورت امر عادی تلقی شده و توجهات بسوی آن شّر و پلیدی برکشیده که هنوز در جهان باقی مانده است. پس در این جهان ما، پلیدیهای باقیمانده، تأثیر مزاحم خود را بیش از پیش بر افکار عمومی دارند. بواقع هر چه عناصر منفی در واقعیت کمتر موجودیت یابند، به همان اندازه وجود باقی عناصر منفی ناراحتکنندهتر جلوه میکنند. اما این فیلسوف آلمانی حق مطلب را درست ادا نمیکند. زیرا وی با نظر اغماض مینگرد. چرا که مسئلهی ما نه بر سر ناراحتی بلکه بر سر آن خشم قادر به جنایت کردن است. آن وسوسهای که مدام به جان بازنده میافتد، چیزی نیست جز قیاس وضعیتهایی که مقایسهشان در هر لحظه به ضرر او تمام میشود. با اینکه خواستهی به رسمیت شناخته شدن آدمی اساساً حد و مرزی نمیشناسد، ولی با شروع روند تحقق این خواسته بصورت اجتنابناپذیری میزان درد و رنجپذیری کاهش مییابد. اما از سوی دیگر تحقیر، هر چقدر هم که تحقیری کوچک باشد، تحملناپذیر میگردد. بنابراین با هر بهبودی که در وضعیت ما صورت میگیرد، میزان تحریک بازنده نیز بیشتر میشود. او مدام وضع بهتر را میبیند و کاری ندارد به اینکه خیلیها در موقعیت بسیار سختتری قرار دارند. در نظر بازنده رادیکال تنها کسی که مدام تحقیر و سرکوب میشود، فقط او است و نه دیگران. سؤال مبنی بر یافتن علل موقعیت ناجور او، درد و رنج وی را افزون میسازد. عللی که به هیچوجه ربطی به ایدههای او ندارند. برای همین او دنبال مقصر میگردد تا توجیهگر وضعش شود. مقصری که باعث و بانی قرعهی شوربختی اوست. - اما نام این ابرقدرتهای مهاجم و نامرئی چیست؟ با اینحال پاسخ به این سؤال عظیم، کار آسانی نیست که آدم منزوی به تنهایی بتواند انجامش دهد. اگر برنامه ایدئولوژیکی به کمک او نیاید، آن فراافکنیهای او به هیچ هدف و بسیج اجتماعی نمیرسد. او فقط در دور و بر خود بدنبال پاسخ و راه حل میگردد تا دشمنیابی کند. دشمن هم یا رئیس ناعادل است یا همسر گیج و جنزده یا فرزندان آتشپاره، همسایگان بدجنس و همکاران توطئهگر، کارمندان بیرحم یا آن پزشکی که گواهی دکتر نمیدهد یا آن معلمی که بی دلیل رفوزه میکند. آیا بدین ترتیب مسئله بر دسیسههای یک دشمن نامرئی است؟ به همین خاطر کافی است که بازنده به همان تجربههای روزمره خود رجوع کند و توجیه عمل بیابد. او میتواند از شایعات شنیده برای خود استدلال بتراشد. زیرا برای ساختن یک پندار بدرد بخور، مدارک و استدلال بسیار لازم نیست. از همینرو بازنده، برای بنای ساختمان مقصود و توجیه خود، سراغ همان موادی میرود که در محیط اطرافش ریخته است. آن نیروهای تهدیدگر که برای صدمه به جان وی متمرکز شدهاند، پشت کوه قایم نمیشوند و در انظار حاضرند. این نیروهای خطرناک بطور معمول خارجیان هستند، یا مأموران امنیتی یا کمونیستها، یا آمریکاییها، یا سیاستمداران، یا کافران، و در بیشتر موارد، این دشمنان خیالی قوم و مذهبی جز یهودیت ندارند. یک چنین فراافکنی یا دشمنیابی، خیال بازنده را چند صباحی میتواند راحت سازد. ولی به طور اساسی او را آرام نمیتواند کند. بواقع در دراز مدت سخت است، اگر که فقط با سوءظن بخواهیم واکنشهای خود را توضیح دهیم و توجیه کنیم. چون گاهی حتا یک تلنگر کوچک یا بررسی اجمالی معلوم خواهد کرد که پیشامد تحقیر آدم تحقیر شده تقصیر خودش بوده است. زیرا احترامی که میخواسته به او گذارده شود بخاطر رفتار نامحترمش ممکن نبوده است. البته این عارضه را روانشاسان، میل اینهمانی بیمار با عامل بیماری نیز خواندهاند. در اینجا زمینه تشخیصهای کلیشهای، مبنی بر این که "همش تقصیر خودم است" یا "همهی گناه گردن دیگران است"، کارگشا نیستند. چون که گاهی هر دوی این تشخیصها با هم در یک شخص مصداق مییابند. آنهم شخصی که در یک دور باطل اسیر است و به کمک قوه فهم و تأمل خود نمیتواند از آن نجات یابد. در مورد بازندهی رادیکال باید گفت که او از این دور خود چرخیدن، یا اسارت در دور باطل، گاهی نیروی غیر قابل تصوری بیرون میکشد. راهی که این نیرو برای او میگشاید، ترکیبی از نابودی دیگری و نابودی خود، یا اعمال خشونت به دیگری و به خود است. از یکسو، برای نابودی دیگران جشن میگیرد. از سوی دیگر، آن روی سکه احساس قدرتمندی بینظیر وی چنین است که او را قادر به نابودی زندگانی خود میکند. زندگانی که براساس برداشت خود او ارزش چندانی نداشته است. جایزهی این قماربازی، برای بازنده رادیکال، در اینست که جهان بیاعتنا به وی، او را در لحظهای آماج توجه قرار داده که سلاح خودکشی را بکار انداخته است. در این میانه، رسانههای گروهی سهم ناسالم خود را ادا میکنند، زیرا بمدت 24 ساعت او را به محور توجه عظیمی بدل میسازند. تلویزیون بدین وسیله به رسانهی تبلیغ عمل او تبدیل میشود و باعث تکرار کار او توسط مُقلدان میگردد. همانطوری که در ایالات متحده امریکا معلوم گشته، وسوسهی تقلید این کار برای نابالغان بسیار بالا بوده است.
|
![]() |
![]() |