$BlogRSDUrl$>
Friday, September 01, 2006تاریخ ما بر روی قندان!؟![]() ١- دیشب میهمان عزیزی بودم که چند کیلومتری با ما فاصله دارد قرار شش و نیم - هفت بود و من تا بیآیم خانه و دست و روئی صفا بدهم شد شش و پانرده دقیقه. مثل برق گرفتهها خودم را داخل ماشین پرت کردم و گاز دادم. در راه یکباره یادم افتاد که دارم دست خالی میروم، از آنجائیکه تا به آبادی آنها میرسیدم دیگر مغازهها هم بسته بودند شروع کردم به خودم بد وبیراه گفتن که چقدر حواس پرت و کاوُت هستم. یکباره تابلوی بزرگی در کنار جاده نظرم را جلب کرد: درشت نوشته بود گل. فوری از جاده خارج شدم و زیر یک درخت که پر از سیب بود پارک کردم. بعد دیدم دکهء فروش گل بسته است هیچکس هم آنطرفها پیدایش نبود. پکرشدم و داشتم دوباره به سمت ماشین بر میگشتم که دیدم بر روی تابلوی کنار دکه نوشته شده که خودتان هم میتوانید گلهای انتخابی خود را بچینید و قیمت گلهای مختلف را هم زیر آن جمله قید شده بود. بر روی یک بشکه زیر تابلو هم چند عدد چاقو قرار گرفته بود و بر میلهای هم که تابلو بر آن نصب شده بود یک صندوق مثل یک قلک بزرگ تعبیه شده بود که پول گلهای چیده شده میبایست در آن ریخته میشد. نگاهی به اطراف کردم و باغچههای گل را آنسوتر یافتم واووووووووووو. گلهای آفتابگردان در اندازهای مختلف، گلهای گلایل در رنگهای مختلف، و همنیطور ... دست به کار شدم. و دو دسته گل زیبا و آبرومندانه دست و پا کردم و بیشتر از مقدار لازم هم در صندوق انداختم و روانه شدم. در راه در دل به این خوش ذوقان آفرین گفتم و آرزو کردم که هر روز بیش از بیش با این حرکات انسانی به زندهگی بر روی این کره خاکی رنگ و روی بیشتری بدهیم. ٢- به خانه دوست عزیزم رسیدم. همه آمده بودند، دوستی هم از شهر دوری آمده بود و خلاصه طبق معمول بحثها گرم بود از روابط انسانهای دور و بر گرفته تا اکسیون " يك ميليون امضا براي تغيير قوانين تبعيض آميز". چیزی نظرم را جلب کرد این بودکه همه به غیر از شوهر میزبان زن بودیم ولی آقای صاحب خانه خیلی بیشتر از بقیه در جریان روز مسائل زنان در ایران بود. اطلاعات وی نشان از آن داشت که پرداختن به مسائل زنان ایران را مهم ارزیابی میکند و مهمتر از همه به سایتهای زنان سرکشی میکند و مقالات و گزارشهای آنها را مطالعه میکند. برای من این قضیه گواه دیگری بود که بعضی از مردهای ایرانی تکانی به خود دادهاند و این برای من بسیار مسرت بخش بود. ٣- بعد از خوردن غذا و در گیرودار بحثهایی راجع به ناسیونالیسم کور و... صحبت به ظروفی کشیده شد که به خصوص بعد از روی کار آمدن خاتمی مد شده بود. بر روی این ظروف چینی و یا شیشهای نقشی از کله ناصرالدین شاه ترسیم شده بودند که در آن زمان هرکس که از ایران میآمد به عنوان سوغاتی یکی از آنها را با خود هدیه میآورد. هر کس چیزی میگفت. دوست صاحبخانه ما معتقد بود این تقلیدی کورکورانه از ظرفهای قیمتی در غرب است که نقشی از شاهان و ملکههای اروپایی نقش بسته است. در این میان تا یکی گفت که وی آنرا یک نوستالژی از دورانی میبیند که مثلاً ما هم کس و چیزی بودیم، به ناگهان بقیه به وی حمله ور شدن که آخر این کله ناصرالدین شاه با این سیبیلها نشان از چیزی بودن ما دارد؟ که دوستی که آن عقیده را بازگو کرده بود در جواب گفت مسلم است که نه منظورم نوستالژی به پادشاه و تاج و دربار و چه میدانم مثلاً " کوه نور" و یا "تخت طاووس" است. دوست میهمان ما هم با خنده گفت که منهم یکی از این سوغاتیها نسیب شده و رفت و پس از لحظهای با یک قندان آمد همه خندیدند. واقعاً که کلهء ناصرالدین شاهی که دستور کشتن آزادیخواهان را میداد، کسی که به دستور او قرتالعین به قتل رسید، کسی در زمان سلطنتش اجازه بروز هیچ صدای مخالفی را نمیداد، کسی که با حیف و میل کردن سرمایههای ملی نقشی بزرگ در عقب ماندهگی فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی کشورمان دارد، کسی که اقلیتهای مذهبی از جمله بهائیان را شمع آجین میکرد و هزاران جنایت دیگر... بر روی قندان چه میکند؟ شما چه فکر میکنید؟
|
![]() |
![]() |