کلاغ و خروس ِ زمانه و آنفولانزای مرغی وکلاغستون و دیگر چیزها
مصاحبهای با خانم نیلوفر بیضایی، چاپ شده در مجله تلاش شماره ٢٤، با عنوان " آيا ما ملت از قبای دوختهی رژيم بر پيکرمان ناخرسنديم؟" را خواندم که میخواهم قسمتی از آنرابا شما در میان بگذارم: .... در چنین جامعهای شما بعنوان روشنفكر، فرهنگورز، فعال سیاسی، هنرمند و كسی كه مخاطبش این مردم و این جامعه است، دو راه بیشتر ندارید. یا اینكه برای “محبوب همگان بودن“، تملقشان را بگویید و نورمهای معمول و غالب فرهنگ جامعه را سرمشق كار خود قرار دهید و با تایید و ادامهی همان نورمها، آنچه بوده و هست را ادامه دهید و بر آن صحه بگذارید و به تداوم روزمرگی و فرهنگ تزویر یاری رسانید و یا اینكه با نقد آنچه هست، بر امكان و ضرورت تغییر تاكید كنید و آنچه تاكنون بوده را با نگرشی نقاد و در عین حال پرسشگر مورد تردید قرار دهید. این راه دوم مسلما راه سختتری است، چرا كه در حین اینكه با نفیگرایی فاصله دارد، لازمهاش كاوش و جستجو است و در عین حال امكان اینكه پذیرفته نشوید یا منزوی شوید، در آن هست. اما این بهایی است كه برای “فردیت“ یافتن در جامعهی تودهوار میبایست پرداخت. بگذارید یك مثال غیرسیاسی اما قابل مقایسه از حرفهام تئاتر برایتان بیاورم كه با عرصههای دیگر نیز بسیار قابل مقایسه است. من با بسیاری از كسانی كه در این هنر دارای استعدادی هم بودهاند برخورد كردهام كه در دورهی جوانی حرفهشان را جدی گرفتهاند و تلاشهای درخوری نیز در زمینهی تئاتر كردهاند، اما بسرعت به تئاتر تجاری روی آوردهاند و راه سهلتر را برگزیدهاند. منظورم از تئاتر تجاری، تئاتری است كه چون مردم را میخنداند و برای خنداندن مردم از همان فرهنگ حاكم بر جوكهای پایین تنهی ایرانی بهره برده است، دیگر در آن مهم نیست كه صحنه چگونه است، نور چیست، دقت در جزییات چه مفهومی دارد، دستگاه تئاتری بعنوان یك مجموعهی خلاق و كار تئاتر بعنوان یك كار خلاقه كه در تداوم، تمرین، ایدهی فكر شده، گسترش دانش تئاتری و به روز كردن آن و بسیاری عوامل دیگر كنار گذاشته میشود. اینها به این نتیجه رسیدهاند كه تماشاگر ایرانی اصلا این مسائل را نمیفهمد و برایش مهم نیست، پس ما چرا باید بخودمان زحمت بدهیم و برای همین راه سهلتر را برمیگزینند. میروند روی صحنه و جوك میگویند و از آنجا كه اكثر این جوكها اشاره به آلت تناسلی انسان بعنوان محمل خنده دارد، تماشاگرش هم میآید٦٠دلار پول میدهد كه به پایین تنهی خودش یا به لهجهی تركی یا به بدبختی و حقارت دیگری كه مثلا بیریخت است یا پایش كج است، بخندد. باور كنید، بسیاری از كسانی كه بعد از یك مرحله كار جدی تئاتر به این نوع تئاتر رو آوردند، معتقد بودند كه باید اول چند تئاتر خندهآور (به مفهوم ایرانی آن) كار كرد تا تماشاگر جلب شود و بعد كار جدی ارائه داد. اما متاسفانه هرگز به این كارهای جدی دست نزدند و خود آنچنان در اعماق ابتذال فرو رفتند كه دیگر راه بازگشتی برایشان نماند. البته اینها به یك امتیاز بزرگ دست یافتند و آن این است كه تماشاگر زیادی دارند و میتوانند از راه تئاتر زندگی كنند كه این كم امتیازی نیست. اما كار آنها برای هنر تئاتر چه نتیجهای داشت؟ هیچ! تماشاگری كه از طریق دیدن كارهای آنها تئاتر را میشناسد، گمان میكند تئاتر یعنی جوك گفتن و در همان روزمرگیاش خود را تایید شده مییابد. نمیخواهم در بحث تئاتر باقی بمانم. فقط میخواهم بدین نكته برسم: در این نوع نگاه به جامعه كه شاید بنظر بسیاری واقعگرایانه بیاید، اساس نگاه و حركت، عقب ماندگی، كلیشهگرایی و ایستایی است، نه تولید، گسترش امكانات، تغییر و حركت. این نگاه نتیجهی یك سیندروم عمومی است بنام عوامگرایی و مصلحتگرایی كه نتیجهاش تقویت انواع و اقسام نیروهای مخالف مدرنیته و بخصوص تئوریسینهای اسلام سیاسی در قالب“اسلام راستین“ در دورههای گوناگون بوده است. من به این نگرش میگویم “پراگماتیسم كاذب“ كه با پراگماتیسم مدرن كه در جوامع آزاد و دمكراتیك شكل گرفته است، تفاوتهای اساسی دارد. اگر در كشورهای پیشرفتهی امروز دنیا نیز چنین نگاهی مبنای حركت در عرصههای گوناگون میشد، ای بسا هنوز این كشورها نیز در حال دست و پنجه نرم كردن با قرون وسطای خویش بودند. این نمونه نشان میدهد كه این عدم پذیرش مسئولیت در هر عرصهای موجود است. در عین حال بر این باورم كه تنها اگر نسبت به مسئولیتی كه داریم احساس تعهد كنیم، مخاطب خود را جدی بگیریم و وجدانكاری و حرفهای بیابیم و اصولا معنای كار و تولید را درك كنیم، میتوانیم به این تغییر یاری برسانیم. در عرصهی سیاست نیز این نگاه بازاری، بخصوص در سالهای اخیر بنا بر مصلحت دوباره رشد كرده است. البته رد پای این نگاه را باید در تاریخ سیاسی ایرانی نیز جست و نقطهی مقابل آن یعنی نهیلیسم و نفیگرایی مطلق را كه زاییدهی همین تفكر پوپولیستی است، نیز بررسی كرد. در هیچ جای جهان، عوام به خودی خود و بطور خودجوش و بدون سلاح تفكر راهی را بسوی دمكراسی نگشودهاند. روشنفكران، فرهنگورزان و متفكرین در همهی جوامع آن حلقهی اصلی انتقال اندیشه و پرسش و تحرك اجتماعی به فرهنگ عمومی بودهاند. بسیاری بر این گمانند كه در ایران “فردیت“ دارد شكل میگیرد. اینكه این تمایل، بخصوص در نسل جوان وجود دارد، امری است غیر قابل انكار. اما از آنجا كه كمتر كسی تلاش كرده تا تعریفی از فردیت و ارتباط تنگاتنگ آن با زندگی اجتماعی بدست بدهد، منفعتجوییهای شخصی كه گاه به بهای گذشتن از روی نعش دیگران بدست میآید، از سوی عدهای “فردیت“ یافتن معنا شده است. بستر شكلگیری فردیت، آزادی است. حقوق بشر فقط یك شعار یا وسیلهی مبارزهی سیاسی نیست. نگاه حقوق بشری، ریشه در هومانیسم دارد و تا زمانیكه مبنای نگاه ما انسانگرایانه نشود، به اهمیت فردیت، حقوق شهروندی و آزادی پی نخواهیم برد. امروز زمان آزمون دوباره است برای همهی نیروهایی كه در هر صفی كه بودهاند، بنوبهی خود به بقدرت رسیدن یكی از خطرناكترین و تبعیضگراترین حكومتهای تاریخ ایران یاری رساندهاند. این درست است كه دمكراسیخواهی در حرف، هیچ اعتمادی ایجاد نمیكند، اما برخورد امروزین نیروهایی كه به تغییر و ضرورت تغییر معتقدند، با یكدیگر و با دگراندیشان، محكی است برای برای تشخیص صحت و سقم میزان باور نیروها به این شعارها. ما در این آزمون تاریخی، یا با تشخیص و طرح درست صورت مسئله در راه درست قدم میگذاریم. میان دمكراسی و توتالیتاریسم دینی، میان سكولاریسم و نگاه تبعیضگرای دینمدار در عرصهی سیاست، میان ذهن مسئولیت پذیر و ذهن مسئولیتگریز، میان دولت مدرن و دولتی كه ابزار مدرن را در جهت تثبیت سنتگرایی و بازگشت به عقب مورد سوءاستفاده قرار میدهد، تفاوتهای جدی و تضادهای پر نشدنی وجود دارد. مرحلهی كنونی مبارزهی سیاسی در ایران، در بستر این چالشها صورت میگیرد. نقش دولت، قوانین و نهادهای قانونی در تقویت هر یك از این گرایشها در جامعه، نقشی غیر قابل انكار و گاه تعیین كننده است. تغییر در ایران از مسیر تحول جدی و اساسی در ساختار سیاسی میگذرد و تنها در یك ساختار سیاسی دمكراتیك و مدرن است كه توازن قوا میان فرهنگ سنتگرا و ایستا و فرهنگ مدرن و پویا، بسوی دومی و در جهت تحولات جدی در سیستم آموزش و پرورش دمكراتیك و یك سیستم قضایی و سیاسی عادل قرار میگیرد و به تقویت حس مسئولیت متقابل میان دولت و ملت میانجامد.