نوشته جالب و قابل تعمق خانم شهلا شفیق مرا بر آن داشت تا آنرا با شما در میآن بگذارم:
بجاست كه در اين مقال اندكي به تعريف «هويت» بازگرديم. امروزه برحسب دادههاي روانشناسي و جامعهشناسي ميدانيم كه «هويت» ساخته ميشود و شكل ميگيرد و تغيير و تحول مييابد. مقوله هويت، چه منظور هويت يك فرد باشد و يا يك جامعه، مفهومي ايستا نيست. آنتوني گيدنز، جامعهشناس انگليسي در تفكر پيرامون «جامعه و هويت شخصي در عصر جديد» به اين امر ميپردازد كه «براي آنكه بدانيم كي هستيم، بايد كم و بيش بدانيم كه چگونه به صورتي كه هستيم در آمدهايم و به كجا ميرويم». او بر اين نكته مهم اشاره ميكند كه هويت هر شخص به «توانايي و ظرفيت او براي حفظ و ادامه روايت شخصي از زندگينامهاش» بستگي دارد. زندگينامهاي كه «نبايد به كلي خيالي و ساختگي باشد، بلكه به طور مداوم رويدادهاي دنياي خارج را در خود ادغام كند و آنها را با «تاريخچه» جاري «خود» مشخص و سازگار سازد.» ميتوانيم بگوييم كه در مورد جوامع نيز «هويت» فرهنگي كه آنان براي خويش قائل ميشوند بستگي به زندگينامهاي دارد كه براي خود مينويسند و اهميت تاريخنويسي و مراجعه به گذشته، براي درك حال و رفتن به سوي آينده در همين است. ناگفته پيداست كه «تاريخ» موضوعي است مورد بحث امروز. سازندگان امروز بر سر «گذشته» مجادله ميكنند و اين مجادله براي ساختن مدلهاي آينده اهميت دارد. اما استبداد راه چنين مجادلهاي را ميبندد. استبداد براي تثبيت الگوي خويش و دوام قدرت خود، تاريخ را خود مينويسد و آنجا كه لازم است در آن دست ميبرد. و ازجمله به همين دليل در راه پويايي فرهنگي و هويت فردي و جمعي مانع ايجاد ميكند. همچنان كه دهان افراد را ميبندد و قلمها را ميشكند، ميكوشد در حافظه جمعي و خاطرهي تاريخي اخلال كند و به گذشته و حال شكل دلخواه خود را ببخشد تا آينده هم از آن او باشد.