$BlogRSDUrl$>
Monday, February 20, 2006Berlinale![]() برلیناله هر سال برای من مثل سفر به سرزمینها و فرهنگهای دیگر در کوتاهترین مدت ممکن میماند با این تفاوت که در این سفر جت لگ و دیگر دردسرها را ندارم.
امسال توانستم " میخواهم زنده بمانم" را با بازی محشر سوزان هیوارد که یکی از محبوبترین فیلمهای زمان نوجوانیم بود را دوباره ببینم. این فیلم در قسمت " رتروسپکتیو" به نمایش درآمد در ضمن فیلمهای "همه چیز راجع به ایو" و "یک ستاره زاده شد" با بازی "جودی گارلند" را هم توانستم ببینم. دوتا فیلم ایرانی دیدم یکی "کارگران مشغول کارند" ساخته مانی حقیقی که به نظر من جالب نبود و بیشتر شبیه پروژههای بچه مدرسهایها میمانست تا فیلمی که میخواهد مخاطبینی آن هم در ایران داشته باشد. بعد از فیلم هم کارگردان آن آمد و گفت من فیلم سازم ولی داشتن انرژی اتمی حق ایران است، داشتم میآمدم که فریاد بزنم آخر مگرتو حالا حقهای دیگرت را گرفتهای که این یکیاش مانده، که دوستم مانع شد. دلم میخواست از وی بپرسم آخر تو به عنوان یک کارگردان مگر از حق آزادی بیان و برداشت از موضوعی را و آزادی ساختن یک فیلم را آنطور که خودت میخواهی و همینطور از حق آزادی مطبوعات را که یکی از ابزارهای کمکی کار سینماگرها است برخورداری که حالا حق استفاده از انرژی اتمیات مانده است، درثانی چرا اصلاً اگر وقتی کشورهای قدرمتمند دارای وسایل و ابزاری غیر انسانی و خلاف اصول بشری هستند، ما به جای آنکه بگوییم آنها هم نباید داشته باشند میگوییم حق ما هم هست که داشته باشیم. دومین فیلم ایرانی که دیدم آفساید ساخته جعفر پناهی بود. به نظر من کار قشنگی بود. این فیلم تلاش تعدادی از دختران تهرانی را به نمایش میگذاشت که عليرغم ممنوعيت ورود زنان به ورزشگاه، به خاطر علاقهشان به ورزش فوتبال، با لباس و ظاهری مردانه، در پی ورود مخفيانه به ورزشگاه و ديدن مسابقهی ميان تيمهای ايران و بحرين در چارچوب بازیهای مقدماتی جام جهانی آلمان هستند. در آفساید تعدادی از آنان ناموفق میمانند و توسط مأموران انتظامی بازداشت میشوند. در ادامه، کوشش نوميدانهی آنان برای جلب رضايت مأموران جهت ديدن مسابقه و پيش از روانه کردن آنان به ادارهی منکرات است. در پس ديالوگهایی که با مزاح و طنز همراه است، واقعيتهای تلخ جامعهای بیان میشود که در آن به دليل حاکم بودن ارزشهای سنتی و ساختارهای مذهبی و مردسالار، ابتدايیترين و طبيعیترين خواستهها و نيازهای زنان، آماج فشار و سرکوب قرار میگيرد. حتی در جایی که یکی از دخترها با اصرار تمام موفق میشود به همراه یک سرباز به دستشوئی برود باید که چهرهاش را در پشت یک پوستر فوتبالیست مرد پنهان کند. و وقتی که دیگر در دستشوئی هستند سرباز از دختر میخواهد با چشمهای بسته وارد کابین دستشوئی شود دختر میپرسد این دیگر برای چیست سرباز در جواب میگوید به در و دیوار کابینها چیزهائی نوشته شده که تو نباید ببینی. در آخر فیلم به نظر من آقای جعفر پناهی کمی دچار احساسات ناسیونالیستی میشود ( که من آنرا در این شرایط حتی خطرناک میبینم به خصوص که اگر این ناسیونالیزم دمش به جمهوری اسلامی بند شود) و دختران دستگیر شده که قرار بود به اداره منکرات تحویل داده شوند در میان جمعیتی که در حال شادی و پایکوبی هستند رها میشوند. یعنی جمهوری اسلامی تا این حد راحت میتواند از سر دشمنانش (زنانی که سر به زیر نیانداخته و گوش به فرمان نیستند و ساختارهای این رژیم را در هر جا و مکان ممکن به چالش میکشند) دست بردارد و بدون آزار و اذیت رساندن به آنها و وارد کردن شکنجههای جسمی و روحی میگذارد که این دختران دستگیر شده آزاد شوند؟ فیلمهایی هم از مالزی و اندونزی و هندوستان دیدم. یکی از فیلمهائی که ساخته مالزی بود به تروریستهای اسلامی پرداخته بود که حسابی تماشاچیان از جمله مرا به فکر واداشت. یکی از قسمتهای برلیناله هم به فیلمهایی که راجع و یا ساخته هموسکسوئلها است تعلق دارد. امسال من اولین فیلمی که "پدرو آلمادوار" فیلم ساز اسپانیائی را، بیست سال پیش در همین فستیوال صاحب جایزه کرد و یک فیلم دیگر هم به نام " آل آور می" را دیدم.
|
![]() |
![]() |