اکرم یک سال از من کوچکتر بود و در آن زمان چهارده سال داشت. ما همبازیهای خوبی برای هم بودیم از لی لی، طناب بازی، گرگم به هوا و رقصپا گرفته تا دوچرخهسواریهای طولانی رفتن و زنگ خانهها را زدن و فرار کردن. روزی به من خبر داد که میخواهند به یکی از پسرهای فامیل مادریش شوهرش دهند. خواهرش اشرف هم یکسال از من بزرگتر بود و به زور در سن چهارده سالگی به یکی از پسران فامیل پدریش شوهرش داده بودند و از زندهگیش راضی نبود. وقتی به مامان گفتم، گفت نمیدانم اینها چرا اینکار را میکنند از زندهگی اشرف درس نگرفتهاند؟
عروسی در شهرستان انجام گرفت و چند روزی بعد ازعروسی، خانوادهاش بدون اکرم به تهران بازگشتند. اشرف برایم تعریف کرد که حتی برای نشستن سر سفره عقد هم باید از مامان سقلمه میخورده تا کش بازی را زمین بگذارد و "بله" را بگوید. شش ماهی گذشت خبر آوردند که اکرم خود سوزی کرده و در راه بیمارستان جان سپرده است. مراسم خاک سپاری و عزاداری هم در شهرستان انجام شد.
مامانش بعدها گفت که اکرم هرروز از شهرستان زنگ میزده و میگفته که میخواهد به تهران برگردد و به مدرسه برود و مادرش در جواب میگفته مادر جان آخر چی کم داری شوهری به این خوبی، جوانی (آنزمان ٢٤ ساله) و زیبائی داری که همه چیز برایت تهیه میکند. ولی اکرم در جواب میگفته که اینچیزها را نمیخواهد و دوست دارد نزد خانوادهاش باشد و به مدرسه برود، همین، و اضافه میکرده که اگر به خواستهاش توجه نشود خودش را بکشد. ولی مادرش فکر نمیکرده اینها را جدی میگوید.
بله این سرگذشت دختران سرزمین من است. هروز دور وبر خودمان صدها و هزاران از این موارد میبینیم و میشنویم ولی آب از آب تکان نمیخورد و همه در فکر حفظ و نشر هویت ایرانیاند. شنیدم که در ایام شبهای مذهبی در همین آلمان بیش از هزارنفر در مراسمی که از طرف سفارت برگزار شده شرکت کردهاند وقران به سر گذاشتهاند. اگر از اینها بپرسی چرا؟ میگویند باید هویتمان را حفظ کنیم، ولی اگر بپرسیم چرا اکرمها باید چنین سرنوشتی داشته باشند میگویند در اینجا و در جلوی خارجیان از این موارد چیزی نگو به هویتمان خدشه وارد میشود.
کسی هست به من بگوید اصلاً این هویت ایرانی چیست و یا مثلاً هویت آلمانی چگونه تعریف میشود؟ و هویت انسانی در کجای این تعاریف میگنجند؟