باورم نمیشد
گقت: گول حرفهایش را خوردم.
گفتم: ببخشیدآ من این را ا ز تو یکی قبول نمیکنم. بابا جان آخه تو اینهمه مقاله نوشتهای که زنها چهها که بر سرشان نمیاید، ناسلامتی دو تا هم کتاب با محتویات فمینیستی دادی بیرون و اُنوقت نشستی اینجا و به من میگوئی فریب خوردهای؟ یعنی میخواهی بگوئی هیچ فرقی بین تو و آن زن بدبختی که در اَبرقو زندگی میکنه و یک بار هم مقالهای راجع به مسائل زنان نخوانده نیست؟
گفت: آخه فکر کردم نویسنده است و ....
گفتم همینجاست، دقیقاً همینجاست. حساب باز کردن روی آدمهای اشتباهی و بعد هم میآئیم نقش قربانی را بازی میکنیم. و اشتباهات خودمان را نمیبینیم یا نمیخواهیم ببینیم.
..................
نه، به من نمیتوانی این چیزها را غالب کنی.
نه من نیستم.
اول فکر کردی وقتی باهاش ازدواج کردی این کار و آن کارو میکنی بعدش ....و یک لحظه فکر نکردی این آقا چرا باید بیایید و اینهمه امکانات در اختیارتو بگذارد؟ فکر نکردی حتماً وی هم حسابهائی باز کرده؟
................
نه نقش قربانی دیگر بس است.