با دوستم رفته بودیم نوروز را جشن بگیریم . به سرمان زد این دقعه به یک محل شلوغ بریم . به محلهای رفتیم که توریستها از فرودگاه مستقیم به اُنجا میرن. وارد که شدیم صدای همهمه و قهقه و شادی به پیشوازمان آمدم جای سوزن انداختن نبود. مجبور شدیم پشت پیشخون بایستیم پس از دقایقی دو آمریکائی که از سرو وضعشان معلوم بود سرباز هستند سر صحبت را با ما باز کردند و دقایقی نگذشت که از من پرسیدند کجائی هستم، گفتم ایرانی به هم دیگر نگاهی کردند و یکیشان رو به آن دیگری گقت همسایهمان است و زدند زیر خنده....