<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Saturday, April 29, 2006


من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود! 


سیما در جواب انتقادات من و پویا نوشته‌ای دارد که من تا اندازه‌ای به قسمت خودم پرداخته‌ام. البته که پویا هم در جواب سیما نوشته‌ای دارد!

خوب من چه میگویم؟
١- از همان شرق و غرب شروع کنیم. سیما میگوید این کتگوری شرق و غرب ساخته غربیها است و من هم در این دام افتادم و من در جواب میگویم نه عزیز جان این تو (سیما) هستی که در دام افتاده‌ای و نه من. من فقط برای اینکه بتوانم به همراه تو به یک دیالوگ وارد شوم، خواسته‌ام از جایی که تو ایستاده‌ای حرکت کنم. برای آنکه بهتر متوجه شوی چه میگویم نگاه کن به پستهایت. تمام آنها نشان از دید دوئال مطلق دارد. در یکسوغرب مکار، جانی و قتال، خونریزو جنگ افروز و ....و در سوی دیگر شرق مقدس مورد تجاوز و غارت شده و پاک و معصوم و سربه زیرو تا حدی ترحم برانگیز ... قرار گرفته است. و تو به عنوان کسی که از شرق میآید (پس تو خودت این‌را پذیرفته‌ای که شرقی هستی)، وظیفه خود میدانی که از مردم محروم، مورد ظلم واقع و غارت شدهء آن در هر جا که هستی دفاع کنی. یعنی دید دوئالایز ومطلق تو است که میگوید باید از یکی حمایت کرد و دیگری را کوبید. و اگر میبینی من از این اصطلاح استفاده کردم به این علت بود که میدیدم تو اینگونه فکر میکنی و مینویسی یعنی من با استدلالاتی که از نوشته‌های تو گرفته‌ام و با این فرض که تو خودت از قبل خودت را اُرینتالایز کرده‌ای به نقد نظرات تو نشستم. و اگر نه من همیشه معتقدم و گفته‌ام که یک شهروند این جهانی هستم. به همین علت هم اگر در جایی خطائی، ظلم و ناروایی (البته باز از دید من، چون آن هم میتواند نسبی باشد) میبینم بدون در نظر گرفتن ملیت و وابستگی مکتبی و کشور و ناسیونالیته آنرا محکوم میکنم. میخواهد این اعمال خشونت و ناروائی آمریکایی، آلمانی، پاکستانی و یا از آمریکای لاتین باشد.
همانطوری که چندین بار بر سر ضرب و شتم بی خانه‌مانان و پانک‌ها، کردها و بر سر جنگ یوگسلاوی و عراق و...با پلیس آلمان درگیر شده و خواهم شد، تحمل بختک ارتجاع حاکم در ایران را هم ندارم و با آن هم مبارزه کرده و خواهم کرد.

٢- سئوالی دارم که در حقیقت در نوشته قبلی به نوعی مطرح کردم ولی بی پاسخ ماند و آن اینکه اگر از دید دوئالی تو شرایط شرق این است که ما شاهدیم، مقصر کیست و ما کجا باید به دنبال پرتقال فروش بگردیم؟ فقط در غرب؟ چرا چنین شد؟ میدانم که تئوریهای زیادی وجود دارند که خود من هم تا حدی به آنها پرداخته‌ام ولی خواهش میکنم به این تئوری زنگ زده و خاک خورده شیطان بزرگ و فرشتهء بی گناه نپرداز که ره به جائی نخواهی برد.
در این مورد مثالی میزنم و از قبل هم فقط بگویم مثالی است و بس و آنرا جنرالایز نمیکنم. در زمان کالج پسری ایرانی با من هم‌کلاس بود. در همان روزهای اول معلوم بود درس‌خوان نیست و به زور خانواده است که آمده به آلمان و میخواهد درس بخواند. روزی که گفته شد برای رسم فلان کاغذ و قلم را و برای محاسبه فلان ماشین حساب را که فانکشن این و آن را هم دارد را بخرید، رو به من کرد و گفت ببین این پدر سوخته‌ها میخواهند که ما همیشه وابسته خودشان باشیم ووقتی هم که درسمان تمام شد و برگشتیم ایران باز فقط با وسایلی که اینجا باهاشان آشنا شدیم کار کنیم. خلاصه این آقا پسر در امتحانات آخر دوره اول قبول نشد و برای همه تعریف میکرد چون معلم‌ها همه با وی لج بودند و او را مخصوصاً رد کرده‌اند ، زیرا که وی ایرانی است. بعد از مدتها شنیدم که خلاصه درسش را تمام کرده. روزی در یک میهمانی تصادفی دیدمش برایم تعریف کرد که رفته ایران و با یک دختر ایرانی ازدواج کرده چون از این آلمانیها بدش میآید، زیرا که همه قلبی مثل سنگ دارند و غیر قابل اعتمادند. ولی با اینحال زنده‌گیشان هم دوامی نداشته و پس از دوسال از هم جدا شدند، چراکه زن ایشان فقط میخواسته از وی سوءاستفاده کند. وخلاصه اینکه سرت را درد نیآورم در همه شکستهای زنده‌گی این آقا، این همیشه دیگران بوده و هستند که مقصرند و خود ایشان اصلاً مرتکب خطائی نشده‌.

٣- من با فلسفه آشنائی زیادی ندارم ولی پست مدرن برای من یعنی نسبیت فرهنگی که دقیقاً همهء مظالمی را که تو بر میشمری لگالایز میکند.برای مثال در آلمان حقوق بشر شامل زنان و کودکان هم میشود (البته همانطور که دفعه پیش گفتم نه به شکلی ایده‌آل) ولی در کشورهای اسلامی و حتی در میان مسلمانان در کشوری مثل آلمان، به خاطر فرهنگشان عیبی ندارد اگر زنی مورد شتم و ضرب مردان خانواده قرار میگیرد. تازه دارند آلمانیها در اینمورد از خواب بیدار میشوند البته آنهم نه آنطور که باید. پست مدرن برای من یعنی سفر یورگن هابرماس به ایران و به پابوس رفتن ارتجاع حاکم بر ایران و واتیکان. پست مدرن برای من یعنی درخواستی از سوی حزب سبزهای پاریس در سالهای هشتاد مبنی بر ساختن خانه‌های دولتی مخصوص برای مهاجرین شمال آفریقا که مردان آنها اجازه داشته باشند به راحتی با چندین زنشان در یک آپارتمان زنده‌گی کنند. پست مدرن برای من فلسفه بافی‌ها و اصطلاحات از معنی تهی و خالی از بار تاریخی و حتی فلسفی و در آخراز من درآری فمینیسم اسلامی، مردمسالاری دینی، جمهوری اسلامی و.....است. این اشتباه را نکن که من در این راستا هر آنچه را که در غرب است دربست پذیرا هستم چرا که در لابلای این نوشته و همینطور در پست قبلی‌‌ام انتقادات خودم را هم با تو مطرح کرده‌ و به آنها هم اشاره دارم.
اگر پست مدرنیسم بخواهد به هر علتی بگوید تجاوز به خردسالان (ازدواج با کودکان دختر) به علت حاکم بودن فرهنگ سرزمینی، مجاز است و آن مدارا میکند، اگر پست مدرنیسم بخواهد برای من حرکت و رفتار آن دختر پانزده ساله که حاضر است به جای بازی لی‌لی و وسطی و ساختن آینده‌ای بهتر برای خود و همنوعانش به خود مواد منفجره ببندد و خود و دیگرانی را که عقاید دیگری دارند و از نظر وی کافر ونجس هستند را به کام مرگ بکشد را ایدئولوژیزه کند. برای من به زیر سئوال خواهد رفت. اگر پست مدرنیسم بخواهد دلیل مجبور بودنم را در انتخاب میان کثافت و نجاست را به من تحمیل کند من آنرا در کل رد میکنم. آگر پست مدرن بخواهد هویتی کلیشه‌ای و از قبل ساخته و پرداخته ارتجاع داخلی و خارجی را به من حقنه کنم در مقابلش می‌ایستم و.... حال میخواهد این تئوریها از جانب ادوارد سعید، مینو معلم، افسانه نجم‌آبادی و نیره توحیدی و تاج زاده و اصلاح‌طلبان داخل و خارج نشین باشد و یا پروفسور بهمان از فلان اینستیتو و فلان دانشگاه.

٤- در مورد نئولیبرالیسم و خصوصی سازیها فکر نکنم که با توجه به اینکه هنوز در دانشگاه هستی به اندازه من که چندین سال است دارم کار میکنم و از نزدیک شاهد اتفاق افتادن فجایع اقتصادی و انسانی بوده‌ام، بتوانی تشریح کنی که دنیا دارد به مرحله خطرناکی پیش میرود( همانطور که تو بهتر میتوانی راجع به قشرهای آسیب پذیر بهتر سخن بگوئی). پس دلیلی نمیدانم که بخواهی اینگونه مرا به ندانستن متهم کنی اتفاقاً در همینجا میخواهم که شعاع دیدت را هم در همین مورد تا به ایران و اینکه ارتجاع حاکم یعنی کارگزاران همان استعمار در همین راستا بر سر مردم و به خصوص زنان چه آورده‌ و خواهند آورد وسعت و عمق دهی.

٥- دوباره برگردیم سر ریحانه و ویدئویی که لینکش را در وبلاگت زده‌ای. سیما جان یادمان نرود که اگر به قول تو این غربی‌ها اینگونه علیه باز هم از قول تو شرقی‌ها تبلیغات میکنند، فرصتهایی است که در اختیارشان قرار گرفته. برایت چند نمونه از این فرصتها برمیشمرم:
قمه‌زنی حتی در میان خردسالان و زنجیرزنی، سنگسار در ملع عام و همکاری مردم با این عمل غیر انسانی، شلاق زنی در ملع عام و سرگرم شدن تماشاچیان، اعدام در معابر و هزاران مردمی که به برای نظاره کردن به محل میشتابند، قتلهای ناموسی، قانونی بودن کودک آزاری و بچه کشی، قانونی بودن اعمال خشونت به زنان، قانونی بودن تجاوز به خردسالان و.....همه و همه نمونه‌هایی از فرصتهای است که به آنها داده شده است که به تبلیغ بپردازند. ولی فاجعه آنجا است که آکادمیکر ما که چندین سال است در آمریکا آنطور که خود خواسته زنده‌گی کرده به منتقدین ریحانه میگوید: او که هنوز کاری نکرده او فقط آرزویش را بیان کرده و ما نمیدانیم که وی اینکار را میکند یا نه. اگر هم بکند به خاطر موقعیت ژئوپولیتیکی وی بوده و باید وی را فهمید و...
سیما جان تو باید با نفس این عمل ضد انسانی مبارزه کنی نه آنکه آنرا تئوریزه کنی، بعد هم آنوقت میگوئی همه‌اش تقصیر این غربی‌ها است؟ دوست نادیده من از دید من یک فمینیست باید مخالف هرگونه خشونتی باشد. همانطور که خشونت علیه زنان و کودکان، همجنسگراها و دیگر اقلیتها محکوم است مرگ یک دگراندیش هم محکوم باید باشد. البته همیشه این سؤال مطرح میشود خوب اگر یکی زد تو گوش تو (سؤالات ژئوپلیتیکی) آیا تو می‌ایستی و عکس‌العملی از خود بروز نمیدهی؟ ولی ریحانه فقط پانزده سال دارد از رفاه هم برخوردار است که میتواند در خانه از کامپیوتر استفاده کند آنقدر هم وقت آزاد دارد که بتواند به جای آب آوردن از چشمه و رودخانه و جمع کردن هیزم، پرداختن به کارهای خانه، رسیده‌گی به گاو و گوسفندها و کار کردن ‌سر زمین ( دلایلی که دو سوم زنان کشورهای فقیر و در حال توسعه بیسوادند) میتواند وبلاگ بنویسد. پس سیما جان ریحانه محصول جامعه‌ای بیمار است، اجتماعی که در آن خشونت نهادینه شده، کشوری که کشتن و مرگ به خصوص دیگرانی که به مانند اکثریت نیست در دستور روز قرار دارد.
پیش از اینکه مرا محکوم به غرب زده‌گی کنی باید بگویم البته که در سرزمینهای که خودشان را دموکرات مینامند در اعمال خشونت به خصوص از جانب حاکمانشان دست کمی از ارتجاع حاکم در کشوری مثل ایران ندارد ( دو جنگ جهانی را همین حاکمان سیاسی و صاحبان صنایع آلمانی به دیگر کشورها تحمیل کردند و یا کودتای بیست و هشت مرداد و...) ولی چیزی را که نباید فراموش کرد و به نظر من هزاران بار باید آنرا به تو گوشزد کرد این است که نمیتواند خشونت و بربریت آشکار و پنهان از قول تو غربیها هیچ توجیهی بر این باشد که پس میتوان اعمال خشونت و بربریت در جوامعی مانند ایران را ندیده گرفت و آنرا تحمل و حتی تئوریزه کرد.
راستی سیما جان آیا فکر نمیکنی که تو از پست مدرنیسم مذهب جدیدی ساخته و امامان جدیدی را جایگزین امامان قدیمی کرده ای؟



Wednesday, April 26, 2006


چه بگویم؟ 



سیما در وبلاگش نوشته‌ای در جواب من و پویا آورده، ازآنجائیکه تا آخر هفته سرم شلوغه آنرا به بعد معکول میکنم.
ولی حال چه بگویم؟ از چرنوبیل بگوییم؟ یا از بهار؟






از چرنوبیل بگویم که میشد با تدبیرهای حساب شده از وقوع آن جلوگیری کرد؟
از بهار بگویم که هرساله با اینکه تا کنون چندین بهار را تجربه کرده‌ام باز زیبائیها و لطافتش برایم سورپرایز است و اینکه دوباره و دوباره غافل گیر شاهکار طبیعت در این ایام میشوم؟
یا نه، از این بگویم و از آن ...
...
اما
ای حرمت سپیدی کاغذ!
نبض حروف ما
در غیبت مرکب مشاق میزند.
در ذهن حال، جاذبهء شکل
از دست میرود.

باید کتاب را بست. باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد،
گل را نگاه کرد،
ابهام را شنید.
باید دوید تا ته بودن.
باید به بوی خاک فنا رفت.
باید به ملتقای درخت و خدا رسید.
باید نشست
نزدیک انبساط
جایی میان بیخودی و کشف.

توضیحات : شعر از سهراب سپهری، عکسها، اولی درختی در نزدیکی خانه من و دومی یکی از بچه‌های چرنوبیل را نشان میدهد.




Friday, April 21, 2006


جلال آل احمدهای زمان ما 


مدت یکسال است که وبلاگ مینویسم و در همین ایام هم مرتب هم به بعضی از وبلاگها سر میزنم و دوستان وبلاگی پیدا کرده‌ام. و از آنجائیکه به قولی مشتری دائمی بعضی‌شان هستم، و خلاصه یک جورائی آنها بیشتر از افراد خانواده‌ام در وسعت دادن به دیدگاه‌هایم و زنده‌گی‌ روزمره‌ام نقش بازی میکنند، نسبت به نظرات آنان هم حساس‌تربرخورد میکنم تا مثلاً نسبت به نظرات برادرم که خیلی هم دوستش دارم.
یکی از این دوستان سیما است. سیما در توضیحی که در وبلاگش نوشته کاندیدای دکترای رشته مردم‌شناسی در دانشگاه استنفورد است. من مشتاقانه نظرات وی را میخوانم و از وی در خیلی از زمینه‌ها آموخته‌ام، به خصوص در زمینه‌های مربوط به زنان و همجنسگرائی. سیما از آنجائیکه در میدانهای زنان آسیب دیده کار کرده و تجربه آموخته با مهارت خارق‌العاده‌ای میتواند شرایط این گروه را در جامعه‌ای مثل آمریکا توصیف و ریشه‌یابی کند. سیما به شدت تحت تأثیر نظرات ادوارد سعید در کتاب اُرینتالیزم میباشد و به نظر میآید که او همه اصطحکاک‌های آمریکا و اروپا (غرب و یا اکسیدنت در مقابل اُرینت) با خاورمیانه و بخصوص ایران را از این زاویه میبیند.
من اینجا لازم نمیدانم که مفصل بخواهم راجع به نقش ارتجاع و استبداد داخلی به عنوان به قول معروف " جاده صاف کن استعمار و امپریالیزم" داد سخن بگویم چرا که به نظر من از بدیهیات است. ولی چیزی را که نباید فراموش کنیم این است که برای پرداختن به معضلات کنونی ما باید و باید ریشه مشکلات را هم در خودمان جستجو کنیم باید در ایران جستجو کیم . نه در کاخ سفید. چرا که کاخ سفید همیشه از فرصتهای بدست آمده برای منافع خودش استفاده کرده یعنی کسانی این فرصت را برای آنان آماده کرده‌اند. یکی از این فرصتها پایین بودن سطح دانش و پایبندی به خرافات و جستجو کردن حل مسائل در آسمانها است.
اگر همان زمان شاه، رژیم قدری فضای سیاسی را باز میگذاشت تا مردم از لحاظ سیاسی و فرهنگی رشد کنند، اکر میگذاشت نویسنده‌گان و شاعران حرفهایشان را بگوییند و تبادل نظر در سطحی وسیع در جامعه صورت بگیرد. آیا در سال ٥٧ مردمی پیدا میشدند که صورت نماد ارتجاع (یعنی خمینی را که دادن حق رأی به زنان را مساوی با رواج فحشا میدانست) را بر روی ماه ببینند؟ اگر احزاب و سازمانهای سیاسی و تشکلهای صنفی و مدنی اجازه فعالیت داشتند روزی میرسید که رئیس جمهور منتصب در جلسه سازمان ملل حلقه مقدس و نورانی به دور خود ببیند و آنرا هم با آب و تاب توصیف کند؟ و آیا سیما جان اگر این رژیم اینقدر در سرکوب نویسنده‌گان و شاعران، روزنامه نگاران ، زنان، دانشجویان، کارگران و....مجدانه تلاش نمیکرد و سرمایه‌های این مملکت را به جای ساختن بمب اتمی و دادن رشوه و زیر لفظی های جوراجور به روسیه و چین برای داشتن این تکنولوژی هسته‌ای به باد نمیداد و به جای آن برای رفاه مادی و معنوی شهروندان این ملک خرج میکرد. و اگر نظرات مردم به هیچ گرفته نمیشد و فقط این نظرات مصباح یزدیها( در نبود دموکراسی) است که از حنجره حکومت بر میخیزد، و اگر شعارهایی مانند خواهان نابودی اسرائیل شدن و ....آن هم نه برای نجات فلسطینیان، چرا که تنها چیزی که فلسطینیان احتیاج ندارند یک گنده لات عربده کش است، و هزاران مواردی که تو هم حتماً انها را میدانی آیا به سر "کاخ سفید نشینان" میزد که بخواهند به ایران حمله کنند و یا آنرا شغال کنند؟ بهترین اسلحه برای مقابله با دشمن سرزمینی ( حال اینجا استثناعاً میگوییم رژیمی) مردم همان کشورند که با آگاهی و از صمیم قلب ( به خاطر منافع و مصالحی که با سر کار بودن آن رژیم دارند) در مقابل دشمن مقاومت میکند.

ولی سیمای عزیز ما فقط و فقط غرب را مقصر میداند. و از آنجائیکه غرب همه این بدبختیها را به سر ما شرقیها آورده هر آنچه که از غرب میآید زاده سیاستهای استعماری است. یعنی همه دسترنجهای انسانهایی که که در دوران روشنگری و بعد از آن، مبارزات کارگران و زنان، بر سر احقاق حقوق فردی و شهروندی و رفاه عمومی که باعث شد در غرب پیشرفت در همه زمینه‌ها در اواخر قرن ١٩ و بعد از آن سرعتی غیر قابل تصور به خود بگیرد، از دید سیما به هیچ گرفته میشود و نباید هم این ایده‌ها وارد کشوری مانند ایران شود چرا که در پشت همه آنها سیاستهای استعماری است.

سمیا تا بدانجائی پیش میرود که دختر ١٥ ساله بسیجی را که خود را استشهادی جنبشی مینامد و حاضر است که به جای رفتن به مدرسه و ساختن آینده‌ای بهتر برای خود و همنوعانش، به خود مواد منفجره ببندد و خود و دیگرانی را که عقاید دیگری دارند و از نظر وی کافر ونجس هستند را به کام مرگ بکشد را، فمینیست بخواند ولی آذر نفیسی سکولار را ( تحصیل کرده غرب) سر سپرده استعمار قلمداد کند چرا که در نوشتن کتابش سلیقه روز غربیها را مد نظر داشته و خواسته کاسبی کند. من به این موضوع نمیپردازم که تا چه حد عینک ضد غربی، چشمهای دقیق دانشجوی دکترای مردم شناسی ما را، در مقابل پرداخت ریز و ظریف آذر نفیسی در توصیف توتالیتاریسم را بسته نگه داشته و دراینجا فقط یک سئوال دارم : سیمای عزیز چرا باید وضع ما به اینجا برسد که خانمی مثل آذر نفیسی در ایران نماند تا دانشجویان ایرانی با پژوهش و تحقیق و بدست آوردن ایده های مستقل با این خانم برخوردی انتقادی داشته باشند و این خانم مجبور باشد کشورش را ترک کند و در اینحا برای کاسبی (از دید تو) به خودفروشی فرهنگی دست بزند؟

بی جهت نیست که سیمای ما در دوران انتخابات سر از پا نمیشناسد چرا که مردم مستقل ما در حرکتی مستقل از امپریالیسم میخواهند سرنوشت خود را در دست بگیرند و در این میان هم وی با هر کس که از تحریم سخن میگفت به درشتی برخورد میکرد. چرا که از دید این آکادمیکر ایرانی که سالهاست در آمریکا به آن شیوه‌ای که دلش میخواهد زنده‌گی میکند و ضمناً اجازه اینرا دارد که در ان جی اُ هایی که به اقشار آسیب دیده کمک میرساند و فراموش هم کرده که اکثر بودجه‌های این پروژه‌ها (اگر چه کم و ناکافی) و حتی حقوق سیمای عزیز ما (اگرچه بخور ونمیر) از کاسه دولت پرداخت میشود، باید به جای بد و بدترخُب بد را انتخاب کرد. نمیگوید که این انتخابات اصلاً دموکراتیک نیست و اصلاً انتخابات نیست و انتصابات است، نمیپرسد چرا باید کسانی بیآیند و به من آکادمیکر بگویند تو فقط اجازه داری از میان این آشغال و آن کثافت یکی را انتخاب کنی، نمیپرسد چرا به جای فعالیتی در خشکاندن این مرداب باید در گسترش و تعمیق این منجلاب نقشی بازی کند و تبدیل شود به بوق ارتجاع داخلی. سیمای عزیز ما چیزی را که اصلاً نمیبیند و یا نمیخواهد ببیند اسلام سیاسی است و لغت اسلامیسم برای وی غریبه است. و دقیقاً به همین جهت در جریان کاریکاتورها فقط یکطرفه دید و به مصداق شعار آشنای "یک بار دیگر دست استعمار و غرب از آستین یک کاریکانوریست دانمارکی درآمد تا مسلمانان مظلوم را جریحه دار کند و..."

سیما جان صد سال از انقلاب مشروطه میگذرد، من با مطالعات کمی که در این مورد داشته‌‌ام و رسول زاده‌ها (اولین روشنفکری که در ایران علیه حکم اعدام نوشت، یکبار دیگرتوجه کنید در صد سال پیش)، میرزا آقا خان کرمانی‌ها، طالبوف تبریزی‌ها و غیرو را شناخته‌ام، در یافته‌ام که افکار نوین به وسیله این روشنفکران یا از طریق مهاجران ایرانی در روسیه تزاری آن زمان و یا رفت و آمدهای خود آنان به اروپا و آشنائی با افکار و ایده‌های لیبرالی و سوسیال دموکراسی به ایران راه باز کرده‌اند. و همان موقع بود که مرتجعین فریاد وای اسلاما و وای تخریب هویت ما بدست غربیان و غرب زده‌گان سر دادند (بهت توصیه میکنم قدری در تاریخ ایران کنکاش کنی). در همان دوران بود که زنانی آزادی‌خواه (فمینیست) آن زمان توانستند به موفقیتهای هر چند ناچیز دست پیدا کنند تا اشخاصی مثل تو و من بتوانیم به مدرسه برویم و دیپلم بگیریم و در دانشگاه‌های خارج از کشور تحصیل کنیم و آنطور زنده‌گی کنیم که میخواهیم. ولی در همان زمان مرتجعین با مساوی قرار دادن مدارس دخترانه با فاحشه خانه و اینکه غرب و استعمار میخواهند جامعه ما رابه فساد بکشانند مدارسه دخترانه را به آتش میکشاندند و دختران دانش آموز و معلمانشان را با پرتاب سنگ مجروح میکردند.

سیمای عزیز غرب فقط استعمار و جرج بوش نیست، غرب فقط جنگ ویتنام نیست اگر چه باید آنها را هیچوقت ، هیچوقت از مد نظر دور نداشت و با این جنایتکاران هم مبارزه کرد. ولی غرب منشور حقوق بشر دارد، غرب رعایت و احترام به حقوق فردی و دموکراتیک شهروندان زن و مرد دارد، غرب سکولار است، غرب آزدای احزاب، عقیده و بیان دارد و...البته که همه اینها در حد مینیمم است و در حدی مینیمم هم اجرا میشود، البته که همه اینها تا حد زیادی بر روی کاعذ است و به درستی اجرا نمیشود ولی سیما جان همین مینیمم‌ها بر اثر مبارزات و مجادلات هزاران هزار انسان و در طی سالیان سال بر روی کاغذ رفته‌اند و کسی بر روی سینی نقره آنها را تقدیم نکرده است. پس باید که در حفظ آنها بکوشیم باید که در تعمیم آنها مبارزه کنیم و باید که آنها را برای همه انسانها بخواهیم و محدود به یک منطقه خاص نکنیم.

در آخر سیمای عزیز کار ما که در خارج کشور هستیم خیلی خیلی سخت است میدانم ولی خوب اگر خواهان تغییریم باید که جور هندوستان کشیم. از یک طرف باید با استبداد و ارتجاع داخلی جنگید به گونه‌ای که در کنار آمریکائیها و دیگر نیروهای استعمارگر قرارمان ندهند و از سوی دیگر میخواهیم مخالف استعمار و نیروهای اشغالگر باشیم و با هرگونه مداخله‌گری در امور ایران به مبارزه برخیزیم ولی باید مواظب باشیم که ما را در کنار استبداد و ارتجاع داخلی قرار ندهند. دقیقاً به همین خاطر باید هشیار باشیم آنجائیکه به استعمار چنگ و دندان نشان میدهیم نباید جاده صاف کن آنانرا در داخل فراموش کنیم و ببینیم و بگوییم که چگونه سیاستهای آقایان نفت به این آتش میریزد و آنجائیکه با ارتجاع داخلی به ستیز بر میخیزیم گوشزد کنیم که نمیخواهیم چراغ سبزی برای امپریالیسم باشیم. سخت است ولی ما در جوامعی که در آن زنده‌گی میکنیم از امکانات زیادی برخورداریم که هموطنان ما از آنها بی بهره‌اند ونباید در این موارد توان و امکانات خود را در حد داخل کشوریان پائین بیاورم و به همین خاطر از ترس اینکه مبدا آب به آسیاب دشمن بریزیم به مدد ارتجاع داخلی (که آنهم دشمن است) بشتابیم.



Monday, April 10, 2006


کارزار زنان و دیدگاهها و رفتارهای مردسالارانه چپ سنتی!؟ 


حتماً همانطور که میدانید از چهار تا هشت مارس امسال به دعوت کارزار زنان ایرانی تظاهرات و راهپیمائی در شهرهای فرانکفورت، ماینز، کلن و دوسلدورف در آلمان و لاهه ( Den Haag ) در هلند برگزار شد. به دنبال دعوت زنان فعال در این کارزار، زنهای ایرانی در شهرهای مختلف دیگر کشورها هم به این ندا خوش آمد گفتند و بر آن شدند که آنها هم مراسمی در پشتیبانی از این حرکت داشته باشند، شاید که بدینگونه صدای حق طلبانه زن ایرانی را به گوش مردم دیگر نقاط این کره خاکی برسانند.
حال من در اینجا از این میگذرم که اگر حساب شده تر و با مشورت عمومی قدم برداشته میشد و اگر خواست قلبی دعوت کننده‌گان شرکت همه زنان ایرانی با هر نوع عقیده‌ای را شامل میشد و فقط خواست " برداشتن قدمهای مشترک بر سر کار مشترک" قوی بود (یعنی دقیقاً به این اعلامیه خود عمل میکردند) ، میتوانست اکسیونی موفق‌تر و عمومی‌تر و حتی به قول خود یکی از دست اندرکاران توده‌ای تر برگزار شود. در هر حال کاری بود بزرگ و باید قدر آنرا دانست و به برگزارکننده‌گان هم یک متشکریم گفت، به امید آنکه این تازه شروع کار باشد و بخواهیم نقص‌ها و کاستیها را ببینیم و آنان را از سر راه برداریم. و باز هم از این میگذرم که من در نامه‌ای کتبی نقائصی را که در سازماندهی این جریان میدیدم را به آنان تذکر دادم و با اینکه از سوی یکی از آن دوستان گفته شد که به آن جواب داده خواهد شد، من هیچ جوابی نگرفتم و بعدها هم متوجه شدم که انتقادات من اصلاً مطرح نشده.

ولی مواردی را که من میخواهم اینجا مطرح کنم بر میگردد به موانع و مشکلاتی که من شخصاً با عملکردها و عقاید بعضی از عزیزان دست اندکار این حرکت داشته‌ام.
١- در جلسات مقدماتی در برپائی این حرکت شرکت کردم و با اینکه از متن بیانیه‌ها و همینطور روح حاکم بر اطلاعیه‌ها میتوانستی برداشت کنی که اکثریت دعوت کننده‌گان از حرکتهای خود محوربین گذشته بریده‌اند و معتقدند که بر سر هدفهای مشخص و معین، حتی کوتاه مدت میتوان و باید قدمها مشترک برداشت، ولی با کمال تعجب چندین بار از بعضی از آنها شنیدم که این حرکت یک حرکت فراطبقاتی زنان نیست و این حرکت خواستگاهش فقط زنان کارگر و زحمتکش است. البته مشخص است که از آنجائیکه هیچکدام از دست اندکاران این حرکت کارگر نبوده و اکثر مخاطبین هم غیر کارگر بوده خواهند بود، میتوان اینجور فهمید که آنها میگویند: این حرکت فقط به آنانی خوش‌آمد میگوید که به هژمونی و پیروزی طبقه کارگر میاندیشد و تنها آن را راه رهایی و آزادی و در اینجا برابر حقوقی، جنسی میداند، و دیگران باید پشت درها بمانند.
من در همان جلسه اعتراض کردم و گفتم طبق اعلامیه خودتان در اینجا هر زن ایرانی میتواند چه به عنوان دست اند کار و حامی و چه به عنوان مخاطب مورد توجه واقع شود. یعنی شما (ما) هر زنی ایرانی چه در داخل و چه در خارج اگر مخالف سنگسار، مخالف حجاب اجباری، مخالف بازداشت و آزار زنان، مخالف فرود آمدن شلاق بر پیکر زنان، مخالف هر شکلی از مرد سالاری و در آخر مخالف کلیه قوانین نابرابر و قرون وسطایی جمهوری اسلامی علیه زنان هست، دستش را به گرمی میفشارید. پس این خودی و غیر خودی کردن زنان از برای چیست؟ در جواب به من گفته شد زنان طبقه بورژا میتوانند برای فرار از این نوع مسائل با پرداخت پول خودشان را رها کنند. ولی آیا مگر ما برای تغییر وضع موجود مبارزه نمیکنیم؟ پس چرا نباید برای این فریادمان بلند شود که رفع تبعیض و براندازی قوانین نابرابر و ضد زن برای هر زن ایرانی؟ چرا قانون نباید به گونه‌ای باشد که همان زن بورژا هم نخواهد با پول قانون را دور بزند؟ و آیااین استدلال روی همان سکه نیست که در اولین روزهای انقلاب به بهانه اینکه حجاب اجباری مسئله زنان بورژوا است و زنان کارگر و زحمتکش مشکلی با آن ندارند، زنان در اعتراضشان به دست درازی بر حق پوشش و حقوق دموکراتیک‌شان در خیابانها تنها ماندند؟

مورد دیگر در این خودی و غیر خودی کردن این دوستان انعکاس ندادن همه حرکات پشتیبانی زنان دیگر ایرانی از این حرکت بود. در حمایت از این راهپیمائی، زنان ایرانی چندین شهر اروپا و آمریکا و کانادا تظاهرات و یا اکسیونها برپا کردند که در گزارش صفحه کارزار اصلاً نامی برده نشده و حتی لینکی از آنها وجود ندارد. من خودم شخصاً خبرهای آتلانتا و شمال کالفرنیا یعنی سن خوزه و ساکرامنتو را به آنها گزارش کردم.

٢- شب گذشته یعنی نهم آوریل به دعوت کارزار زنان جلسه پالتاکی با عنوان جمع‌بندی راهپیمایی مذکور برگزار شد که منهم در آن شرکت کردم. حال از این میگذرم که مدت طولانی به خاطر مسائل تکنیکی که رایج است تلف شد ولی چیزی را که در همین جا به احساس عدم اطمینان به این جمع دامن میزد این بود که از قرار معلوم خانم آذر درخشان نزد خانم لیلا پرنیان ( هردو از فعالین گروه زنان هشت مارس ) بوده‌‌اند ولی نمیخواستند که این موضوع مطرح شود و به همین خاطر در صدد بودند که با دو آی دی جداگانه ولی از یک آی پی آدرس در پالتاک آنلاین شوند که خوب این تولید اشکال میکرد. دقیقاً به همین خاطر خانم درخشان اولاً نیمساعتی دیرتر از موقع مقرر به روم وارد شدند و در ثانی به علت همان مشکل قید شده صدای خانم درخشان به خوبی شنیده نمیشد و باز باید صبر میکردیم که چندین بار ایشان بروند و بیآیند تا شاید صدا بهتر بشود. در آخر وقتیکه دیدند نه خیر نمیشود و حسابی وقت حاضرین تلف شده و آنها را کسل و بی حوصله کرده‌اند مجبور شدند بگویند بله من، آذز درخشان، نزد لیلا پرنیان هستم و ما هردو با یک آی دی صحبت میکنیم. خوب شما اگر بودید چه فکر میکردید؟ چرا از همان اول ایشان اینکار را نکردند؟ نگران بودند که دیگران چه فکر میکنند؟ ( باید به اطلاع برسانم که یکی از انتقادها به این دوستان این بود که سکتاریستی عمل کرده و میخواهیند این حرکت را در دست گروه زنان هشت مارس نگاه دارند. برای مثال حتی شماره حساب کمک به کارزار شماره حساب بانکی گروه زنان هشت مارس بود) ولی خوب حالا آیا تأثیری به مراتب بدتر از خود باقی نگذاشته‌اند؟

٣- خانم گیسو شاکری در صحبتهایشان طبق معمول زنان این طیف گفتند که ایشان فمینیست نیستند. من یاد آن حرف گلناز ملک افتادم که میگفت فمینیسم همان بچه کوچیکه خانه است که تا هرکی از راه میرسه اول یکی میزنه تو سرش. و بعد هم در جایی گقتند که برنامه خوبیهایش بسیار بود و نقائصش ناچیز ( که البته آرزوی من هم همین بود چرا که پیروزی این حرکت را قدمی در راه پیروزی زن ایرانی میدانستم). ولی برای من این پرسش را برانگیخت که آیا دیگر نباید کاستی‌ها و نقائص را دید و گوشزد کرد؟ مگر نمیخواهیم به جلو برویم؟

٤- خانمی با آی دی زمان شعارگونه به کسانی که با کارزار همکاری نکرده بودند با القابی که برای همه آشنا است تاختند و آنها را محکوم کردند و بدون توجه به چرائی شرکت نکردن دیگران و به مانند گذشته هم همه گناهان را فقط از جانب آن دیگریها دیدند. و این آن دیگران بودند که میدان را خالی کردند ( از جمله زنان کلن، با توجه به اینکه هیچ کس از زنان کلن در جلسه نبود که بتواند از خود دفاع کند و از سوی آنها هم بشنویم که موضوع از چه قرار بوده).

٥- و در آخر سؤالی برایم مطرح است و آن اینکه چگونه است که دوتن از دوستان یعنی خانم پروانه بوکاه و خانم عزیزه شاهمرادی که در جلسات قبل هردو از طبقاتی بودن مبارزات زنان دفاع میکردند، یکی قضیه قتل صبیه را دنبال میکند و آنرا در سطحی وسیع (و به درستی) مطرح میکند ولی آن دیگری مخالف آن است چرا که شاید کسی بخواهد با متهم کردن علی چگینی به طبقه کارگر و مبارزان آن صدمه بزند؟ یعنی با اینکه هردو معتقدند از پایگاه زنان کارگر و زحمتکش دفاع کرده و مواضعشان مواضع آنان است عملکردی اینگونه متفاوت دارند؟ به نظر من که یک جای کار ایراد دارد، تا شما چه فکر کنید.



Friday, April 07, 2006


حق مسلم چه کسانی؟؟ 


یک سایت خواندنی برای نابغه های شرق که مدام از "حق مسلم" دفاع میکنند:
.
.
ولی واقعاً حق مسلم چه کسی؟ حق مسلم آن زنی که خودش را میفروشد تا نان شب بچه هایش را تأمین کند؟ حق مسلم آن خانه خراب بمی و لرستانی؟ حق مسلم مرد جوانی که کلیه اش را میفروشد؟ حق مسلم آن تهرانی که در هوای آلوده تهران جانم میسپرد؟ حق مسلم آن خوزستانی که لوله های نفت گاز از جلوی دماغش رد میشوند ولی خودش برای یک سیلندر گاز مدتها در صف میاستد؟...یا حق مسلم رفسنجانی و آقای خا منه ای... سرداران میلیاردری؟



Tuesday, April 04, 2006


چادر مشکی و استقلال 




١- اگر یادتان باشد چندی پیش راجع به چادر مشکی مطلبی نوشته بودم یادتان میآید؟ با دیدن این عکس و خواندن مقاله مربوط به آن و همینطور یک گزارش اقتصادی در مورد اینکه کارخانه های نساجی به علت مدیریت غلط ( یعنی پسر خاله فلان مقام مافیائی بودن کافی است) از یک سو و سرمایه گذاری نکردن برای مدرنیزه و به روز کردن ماشین‌آلات و تجهیزات کارخانجات یا با راندمان پایین و ضرردهی کار میکنند و یا با بسته شدن و بیکار شدن کارگران آنها روبرو هستند، مرا به فکر انداخت. البته مهم هم نیست از خارج وارد میکنیم، خوب تا وقتی که محصولات چینی و هنگ‌کنگی در بازار هستند چرا به خودمان زحمت دهیم؟

٢- یکی از توجیه‌های " نه جمهوری" اسلامی در لزوم غنی‌سازی اورانيوم در ايران، وابسته نشدن به‌خارج در زمينه تكنولوژی هسته‌ای و رشد فنی و صنعتی و ديگری با صرفه‌بودن توليد داخلی اورانيوم است. خوب با توجه به آن گزارش اقتصادی روشن است كه بهانه كردن عدم وابستگی تكنولوژيك و رشد صنعت و توليد داخلی چيزی جز عوامفريبی نيست. توليد داخلی و رشد فنی و صنعتی در ايران از عرصه‌هائی است كه كمتر مورد توجه نظام ولايت فقيه قرار داشته است. مافيای حاكم برایران بجای رشد توليد داخلی و صنعتی و بالا بردن فن‌آوری، اقتصاد دلالی و رانت‌خواری و سياست وابسته كردن نيازهای داخلی به ‌واردات از خارج را دنبال كرده است. هم اكنون حجم واردات كشور رقمی قريب ۵۰ ميليارد دلار، يعنی رقمی به‌مراتب بيشتر از درآمد سالانه نفت برآورد می‌شود. اين ميزان از وابستگی به‌واردات برای تأمين احتياجات داخلی طبعأ جائی برای رشد صنايع داخلی و قدرت رقابت آن باقی نمی‌گذارد. اين وابسته بودن به‌خارج، وابستگی تأمين احتياجات داخلی به ‌واردات از خارج سياستی است كه ساليان طولانی در "نه جمهوری" اسلامی جريان دارد.
این قضیه آنقدر شور است که حتی در زمينه‌های تعيين‌كننده‌ای چون نفت و گاز كه سرمايه‌ی اصلی كشور است نيز هم‌چنان شاهد تكنولوژی عقب‌مانده و وابسته‌گی به ‌خارجمی‌باشیم. نزدیک به ۶۰ درصد بودجه دولت از فروش نفت تأمين می‌شود. با وجود اين برای بهره‌برداری از آن به‌ خارج و امكانات فنی و تكنولوژيك خارجی نيازمنديم. در سال گذشته بهره‌برداری از ميدان نفتی پارس جنوبی به ‌شركت هاليبرتون واگذار شد، یعنی شرکتی که آقای ديك چینی، معاون رئيس‌جمهور آمريكا ( شیطان بزرگ، که در هر نماز جمعه مرگ آنرا آرزو میکنند) در آن نقشی مهم دارد و تا سال ۲۰۰۰ مديرعامل اين شركت بوده است. همين نيروگاه بوشهر، سال‌ها است به‌روسيه و تكنولوژی و كارشناسان آن وابسته است و هم اكنون نيز بنا به‌نوشته‌ی مجله “اشپيگل” آلمان (۳۰ ژانويه ۲۰۰۶) قريب ۳۵۰۰ كارشناس روسی در آنجا به‌كار مشغول‌اند و پس از آغاز كار نيز تأمين سوخت آن تا مدت‌ها طبق قرارداد با روسيه است.

٣- حالا برگردیم به عکس بالا: پارچه‌های این چادرهای مشکی هم از خارج و یا بهتر بگویم از دنیای کفر خریداری و وارد شده. پس نباید این مجاهدین انقلابی و مردان و زنان مسلمان و مبارز ما دعا گوی کافران باشند که برای حفظ ناموس و غیرت ایرانیان سلحشور این پارچه ها را تولید میکنند؟ ما که خودمان توانایی‌اش را نداریم؟.... ولی ببخشید ما توانایی ساختن بمب اتمی..... حق ما ...ست.... ولی رسیدگی به زلزله زده گان بم و لرستان حق....حتماً سازمانهای دیار کفر است؟؟

توضیح: عکس بالا مربوط به دانشجویان دختر است که با زنجیر بستن به دور مقر آزمایشهای اتمی اصفهان حمایت و همبستگی خود را با دولت احمدی نژاد به نمایش گزارده اند.



Sunday, April 02, 2006


شروط ضمن عقد در بحثی پالتاکی 


با چندی از دوستانم تصمیم گرفته‌ایم که ماهی یک بار در پالتاک جلساتی با مباحث فمینیستی داشته باشیم تا از یک سو این مباحث بین زنانی که به هر دلیلی با زنان ایرانی دیگر در تماس نیستند مطرح شده و این فرصت و امکان را هم به آنها بدهد تا در بحثهای این چنینی شرکت کنند و نظر خود را به گوش دیگران برسانند، و از سوی دیگر مردانی که در پالتاک به قول خود من به نحوی علافند را با موضوعات فمینیستی آشنا کرده تا ندانسته آنرا رد نکنند و آگاهانه مخالف فمینیسم باشند.
و مهمتر از همه کسانی که به نحوی در این مورد تحقیق و مطالعه داشته‌‌اند با شرکت در اینگونه بحثها هم دید وسیعتری در مورد کارشان بدست خواهند آورد و هم دیگرانی که مشغله‌های دیگر زندگی امکانی وفرصتی برایشان نمیگذارد از کار این عزیزان استفاده کنند.
اولین جلسه ما در اولین شنبه ماه فوریه با عنوان "فمینیسم چیست و فمینیست کیست" و دومین جلسه هم در ماه مارس با عنوان " نقض حقوق بشر و اعمال خشونت هرگز خصوصی نیست" برگزار شد.
در نشست دیروز یعنی اول ماه آوریل موضوع " شروط ضمن عقد" را در دستور کار خودمان قرار داده بودیم که میخواهم در اینجا به جلسه دیروز بپردازم.
در شروع جلسه من با خواندن شروط ضمن عقد که در سایت زنستان آورده شده بود و همینطور ارائه نمونه هائی از مشکلات زنان به هنگام طلاق که در اینترنت پیدا کرده بودم، موضوع را به بحث گذاشتم. در این میان دو تن از دوستان زن به عنوان مخالف صریح و قاطع با این شروط صحبت کردند که محور صحبتهایشان نداشتن ضمانت اجرائی این شروط از یک سو و به نوعی سر زنها را گرم کردن و یا کلاه جدیدی برسر زنان گذاشتن، از سوی دیگر است. دوست زن دیگری با تأیید نظر دوستان مخالف این شروط، معتقد بود که همین شروط شاید باعث شود که حتی خیلی از زنان آگاه به حقوق خود، سقف خواسته‌ها و مطالبات خود را تا این حد پایین بیآورند و از برداشتن قدمهای بزرگتر خودداری کنند وزمانی متوجه شوند که دیگر خیلی دیر است. من خود معتقد بودم که زنان ما باید در میدانهای موازی برای رسیدن به حقوق خود مبارزه کنند، اینکه نباید این شروط به عنوان خواسته‌ها و مطالبات جنبش زنان ایرانی مطرح بشه و فقط در حد راه‌باریکه‌هائی که در حال این قوانین ضد زن بر سر راه زنانی که میخواهند ازدواج کنند قرار داده‌‌اند مورد استفاده قرار بگیرد و باید که در جامعه مطرح گردد و حتی باید که رفته رفته خواهان آن شد که آنها را به موضوعات دیگر مثل صیغه و چند همسری و ...هم تعمیم دهیم . ولی نباید فقط خود را به این نوع از فعالیتها محدود کرد و باید که در جبهه‌های دیگر با فرهنگ مردسالار حاکم و حکومت حامی آن و همینطور قوانین ضد زن آن، با بر مسند قدرت نشسته‌گان مبارزه کرد. و معلوم است که این شروط به هیج عنوان نمیتوانند مطالبات زنان ایرانی را در راه رسیدن به حقوق انسانی‌شان یاری سازد.
در این میان من سخت کنجکاو بودم که نطرآقایان هم را بشنویم. ولی اکثر آنها فقط در تکست فعال بودند تعداد اندکی از آنان در حال فحاشی بودن و بقیه هم گه گدار سئولاتی را مطرح میساختند. تا بالاخره آقایی نوبت گرفت. ایشان به یک باره آب پاکی را بر روی دست ما ریخت و گفت: این مسائل همه‌اش به خاطر اینه که شما زنان در زمان ازدواج با مرد درستی پیمان زناشوئی نمیبندید، و به خاطر رؤیایی و احساساتی بودنتان نگاه نمیکنید که با چه کسی دارید ازدواج میکنید. که در همین حین تلفنش زنگ زد و مجبور شد برود و نشنید که دوستی در جواب ایشان گفتند با این فرض که نظر این آقا درست باشد که نیست، قوانین یک مملکت باید به گونه‌ای باشد که حقوق همه شهروندانش را محفوظ بدارد.در آخر هم یک خانم و یک آقائی به صحرای کربلای سوسیالیستی هم زدند که تا این تغییر و آن تغییر نشود اینهایی که شما اینجا نشسته‌اید و میگویید همه‌اش باد هوا است و غیرو...و خلاصه از موضع پیشروان خلق قهرمان و با نگاه عاقل اندرصفیه خود، ماها را آدمهای نادان و پرت از همه جا قلمداد کردند و... جالب هم آنجا بود که این دوستان از اول جلسه همراهمان نبودند و اصلاً نمیدانستند که ما با هم در چه مواردی بحث کرده بودیم. وقتی نوبت من شد در جواب به این دوستان انقلابی اولاً گوشزد کردم که چون آنها از شروع جلسه با ما نبودند نشنیده‌اند که اتفاقاً ما هم به مواردی در این راستا که دوستان نقل میکنند اشاره داشته‌ایم، در ثانی با کمی مطالعه در تاریخ احزاب سوسیالیستی کشورهای صنعتی متوجه خواهند شد که چگونه اتفاقاً زنان در این سازمانها و احزاب بر سر مطالبات فمینیستی شان سرکوب شده‌اند (برای مثال مراجعه کنید به کتابهایی که در باره فعالیتهای سیاسی کلارا زتکین ، سوسیالیست آلمانی و پیشنها د دهنده روز بین‌المللی زن ، نوشته شده) و هر چه زنان این کشورها بدست آورده‌اند دست رنج مبارزات خودشان بوده و بس. و سوماً چرا این دوستان فکر میکنند که حقیقت فقط نزد آنان است وبس و تنها آنها هستند که میدانند"نه جمهوری" اسلامی اخ وبد است و تنها بارفتن این رژیم ضد زن و قرون وسطائی است که میتوان از حقوق زنان واقلیتها صحبت کرد؟ در ادامه گفتم : دوستان اینکه واضح و مشخص است که این شروط نباید فقط به عنوان مطالبات جنبش زنان ایرانی مطرح شود و خواستهای جنبش زنان خیلی عمیقتر و وسیع‌تر است، و به آن در جای دیگری خواهیم پرداخت، ولی موضوع مورد بحث ما این است که اگر همین فردا دختر، خواهر، خواهرزاده و خلاصه یکی از عزیزان شما در ایران بخواهد ازدواج و در همان ایران هم بخواهد زنده‌گی کند با این شروط باید چگونه برخورد کند؟ آیا این شروط میتواند کمکی باشد؟ آیا این شروط میتوانند روزنه‌هایی کوچکی در رسیدن به حقوق آنها مورد دستآویزشان قرار گیرند؟ شما چه فکر میکنید؟
لینکهای دیگر در همین مورد:




گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?