<$BlogRSDUrl$> Javaanehaa "جوانه ها"

Tuesday, April 26, 2005


باز هم نقش قربانی ٢ 


چند وقت پیش یادداشتی داشتم با عنوان " باز هم نقش قربانی" در مورد اینکه حتی زنانی هم که خیلی ادعای آگاه بودن به مسائل زنان دارند تا قافیه کم میارند برای فرار از دیدن اشتباهات خود با این نقش پناه میبرند.
حالا باید بگویم فقط زنان نیستند که چنین میکنند بلکه سیاسیون ما هم باید گفت با کمال تآسف اینچنین رفتار میکنند و اشتباهات خود را نه تنها نمیخواهند بینند بلکه همه کاسه کوزه ها را هم سر دیگران (که البته تقصیر هم دارند) خالی میکنند نمونه اش همین برگذاری تظاهرات ١٢ فروردین در بروکسل است. برای من مثل روز روشن بود که سازمانهائی که سالیان سال فقط به دنبال فرصت بوده اند که مطرح باشند اینچنین رفتار خواهند کرد ولی چرا باید سر را زیر برف برد و در آخر هم گفت خوب فریب خوردیم. آخر تا کی؟ آیا فکر نمیکنید زمان آن رسیده که چشمهایمان را باز کنیم و با ریسمانهای پوسیده دیگران به چاه نرویم؟



Monday, April 25, 2005


دور گردان 


مدتها است که سوالی ذهن مرا به خود مشغول ساخته و آن اینکه چگونه است که ملت ما حافظه تاریخی ندارد؟ خیلی راه دور نرویم در همین صد سال اخیر اتفاقاتی بارها تکرار شده اند و نسل بعدی آنها را از یاد برده و باز همان چرخ گردان لعنتی!
خواندن این نوشته باز مرا به جستجوی جوابی برای سوالم واداشت. دلایل زیادی را میتوان برشمرد ولی به نظر من مهمترین آن رایج نبودن نوشتاری تاریخمان به شکل عمومی است. یعنی اینکه برای نمونه در صد ساله اخیر راجع به اتفاقات سیاسی اجتماعی سرزمینمان کم نوشته شده و آن هم که نوشته شده تعداد کمی خوانده اند و خوب باز میافتیم درون چرخه دیگری که چون افراد با سواد و کتاب خوان کم بوده اند نمیتوان چیز دیگری انتظار داشت و ....ولی یک جائی باید این چرخه را ببندیم. یعنی اینکه سعی کنیم بخوانیم و بنویسیم حتی اگر دفتر خاطرات باشد ...باید سعی کرد که همه چیز ثبت شود. از وقایع سیاسی مثل دوران انقلاب ٥٧ و یا جنایات وسیع مثل شکنجه و کشتار زندانیان گرفته تا حتی مزاحمتها و دخالتهای پاسداران و عوامل این رژیم به زنده گی شخصیمان. به امید آنکه نسلهای بعدی با داشتن موزه ای سمعی بصری هر آنچه که بر ما و گذشتگان ما رفته را ثبت شده در مقابل خود داشته باشند که این دور گردان را به مانند ما تجربه نکنند. شما چه فکر میکنید؟



Wednesday, April 20, 2005


افق عمودی است 


وقتی اینجا را خواندم خیلی دلم گرفت و دقایقی دست و دلم به هیچ کاری نمیرقت، ولی زود به خودم آمدم و گفتم پاشو نمیشه که همش غصه خورد. باید که آستینها را بالا زد و حرکت کرد به قو ل فروغ:

چرا توقف کنم، چرا؟
پرنده‌ها به جستجوی جانب آبی رفته‌اند
افق عمودی است افق عمودی است و حرکت: فواره وار

آری... باید که دردها را دید، باید که حساس بود و از مسائل سرسری رد نشد و باید که آنها را بازگو کرد. ولی زمانی هم یاید برسد که بگویم: خواری و خفت دیگر بس است، باید که دست به کار شد و عمل کرد باید راه جست و اقدام کرد باید سختیها و ناملایمتها را به جان خرید و باید بدانیم که در این راه تنهائیم و کسی جز خودمان به ما کمک نخواهد کرد و در این راه باید که رادیکال بود و کوتاه نیامد. در آخر باید که تغییر داد. از خودمان شروع کنیم!



Wednesday, April 13, 2005


خواب یا بیداری 


نمیدانم در خواب و یا بیداری بوده ولی این را میدانم که این اطلاعیه را یکجایی خوانده‌ام

اطلاعیه

ایرانیان آزاده ٢٦ سال پیش در چنین روزی پس ازنکبت جمهوری اسلامی آقای پاسداردوست با کمک نیروهای خارجی رئیس جمهور کشورمان شد وی آقای ساواک نیا را به عنوان نخست وزیر و آقایان رجوی پور و نگهدارزاده را به عنوان معاونان نخست وزیر به کار گماشت. درهای بازارهای داخلی به روی کالاهای آمریکائی گشوده شد و هر ایرانی توانست یک یخچال الکترولوکس که به یخسازهم مجهز بود به خانه و آلونک خود وارد کند. در هر چهارراه هم یک شعبه بسیار بزرگ ماکدونالد افتتاح شد و زنان و مردان آزاده ایرانی در دست دردست هم به این فست فود رستورانها می رفتند و شکمی از عزا در می آوردند. چون شرایط اقلیمی ایران با آزادی سیاسی و عقیده ناسازگاراست، از آزادی سیاسی و دموکراسی و برابری البته خبری نبود. هنوز ما زنها برای مسافرت به خارج از کشورنیازمند کسب اجازه از شوهرانمان بودیم ولی شوهران مان هر غلطی که دلشان می خواست، می کردندو به هرکجا که دوست د اشتند می رفتند.
آقای پاسداردوست معتقد بود که:
زنان را همین بس بود یک هنر
نشینند و زایند شیران نر
ولی برخلاف ادعای آقای رئیس جمهور، ما زنهای تحت ستم ایران یا پسر زائیدیم یا دختر وتا آن جائی که خبر داریم، هیچ کس درمیان ما، شیر نر نزائید.حال سوال اینجاست چه شد که این چنین شد؟ و چگونه مردان و زنان آزادیخواه آنزمان گذاشتند که آنگونه دسترنج مبارزات مردممان از زمان مشروطیت تا سال ١٣٨٤ خورشیدی به یغما برده شود؟
در جواب ما زنان پناهنده و متواری از حکومت آقای پاسداردوست ساکن در برلین با تحلیل و آنالیز کردن اشتباهات آن زمان میخواهیم راه نوینی یاقته تا دوباره این چرخه گردان تکرار نشود.
بله در تابستان آن سال با آنکه ١٦ سال از برگزاری بنیاد پژوهشهای زنان ایرانی میگذشت و تعداد نسبتاً زیادی زنان دانشگاهی و آگاه به مصائب و ریشه‌های مسائل زنان در آن نشستها به تجزیه و تحلیل میپرداختند، ولی ترجیح داده شد که به پستهای دانشگاهی خود بیشتر بها دهند تا سازماندهی تشکل مستقل سراسری زنان. اگرچه وابستگی داشتن خیلی بد است ولی مستقل بودن هم کلی مسئولیت دارد. از آن گذشته، مگر چیزی در زنده‌گیشان کم داشتند که بخواهند خودشان را به دردسر بیاندازند؟ دیگر فعالان جنبش زنان هم با داشتن رادیو و یا تلویزیون و یا با در اختیار داشتن سازمانی که مسئول دادن خدمات اجتماعی به زنان خارجی در کشورهای اروپائی و آمریکائی بود، دیگر وقتی برای اینکارها نداشتند. بخصوص که اکثراً هم از همین راه زندگی شان را میگذراندند.
زنان داخل ایران هم از ترس اینکه وضع شان بدتر نشود بین بد و بدتر بد را انتخاب کرده بودند. مضافا به این که حجاب دیگر اجباری نبود.از طرفی در خارج از کشور بخشی از اپوزیسیون چشمی به داخل داشت تا پوزیسیون داخلی توپی به میدان بیاندازدتا آنها به دنبالش بدوند و بخش دیگر هم حتی حاضر نبود یک واو از خواسته‌های حداکثری خود پائین بیاید. آنهائی که در همه عمرشان هیچ وقت کارگری نکرده بودند فکر می کردند که پرولتاریا یعنی خودشان و به همین خاطر، به چیزی کمتر از دیکتاتوری تمام عیار پرولتاریا راضی نمی شدند. لغو کامل مالکیت خصوصی و کارمزدوری هم جزو حداقل خواسته هایشان بود. کسی هم نبود به آنان بگوید- واگر هم کسی می گفت، این ها گوش نمی کردند- خوب حالا بیائید برای رسیدن به جامعه‌ای بکوشید که بشود در آن برای سوسیالیزم هم تبلیغ کرد و انتخاب آنرا به عهده مردم بگذارید تا آنان بتوانند در محیطی آزاد خود جستجو و انتخاب کنند.
اکثر ایرانیان مهاجرهم برای آبگوشت خود مشغول خرید مواد غذائی از مغازه‌های ایرانی بودند. صاحبان آن مغازه‌ها هم معمولاً ً از کارمندان سابق سفارت جمهوری اسلامی بودند که این مغازه ها را از کارمندان سفارت شاهنشاهی پیشین خریده بودند.

مردم آزاده حال که آقای پاسداردوست در بستر بیماری هستند به پاخیزیم!

آخرش هم نوشته بودند:

نه به جمهوری آقای پاسداردوست!
نه به تبعيض‏های جنسی، قومی و مذهبی در ايران
نه به انكار و پايمال كردن مداوم حقوق انسان‏ها در ايران
نه به سيطره ی دين بر همه‏ی شئون زندگی اجتماعی، سياسی و فرهنگی در ايران
نه به هر گونه نظام موروثی، دينی و مسلكی برای فردای ايران (چون پسر آقای پاسداردوست قرار است که جانشین پدرشان شوند)
آری به جمهوری!
برای تامين و ترويج دمكراسي
برای برقراری جمهوری برخاسته از رای آزاد و برابر همه مردم، پاسخگو به مردم و قابل تغيير به دست مردم
برای جدايی دولت از دين
برای برخورداری تمامی شهروندان از آزادی‌های بنيادين سياسی و صنفي
برای تامين حقوق فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بنيادي(امنيت، معاش، مسكن، بهداشت، آموزش و كار)
برای تضمين حق مردم در تعيين سرنوشت خود و مخالفت با هر گونه دخالت قدرتهای خارجی در حق حاكميت مردم
برای ايجاد فرصت های برابر جنسی و قومی در همه‏ی عرصه‏های زندگی اجتماعی

زنان ایرانی مقیم برلین
اول مهر ١٤١٠ خورشیدی برابر با ٢٢ سپتامبر٢٠٣١ میلادی



Friday, April 08, 2005


باز هم نقش قربانی 


باورم نمیشد
گقت: گول حرفهایش را خوردم.
گفتم: ببخشیدآ من این را ا ز تو یکی قبول نمیکنم. بابا جان آخه تو اینهمه مقاله نوشته‌ای که زنها چه‌ها که بر سرشان نمیاید، ناسلامتی دو تا هم کتاب با محتویات فمینیستی دادی بیرون و اُنوقت نشستی اینجا و به من میگوئی فریب خورده‌ای؟ یعنی میخواهی بگوئی هیچ فرقی بین تو و آن زن بدبختی که در اَبرقو زندگی میکنه و یک بار هم مقاله‌ای راجع به مسائل زنان نخوانده نیست؟
گفت: آخه فکر کردم نویسنده است و ....
گفتم همینجاست، دقیقاً همینجاست. حساب باز کردن روی آدمهای اشتباهی و بعد هم میآئیم نقش قربانی را بازی میکنیم. و اشتباهات خودمان را نمیبینیم یا نمیخواهیم ببینیم.
..................
نه، به من نمیتوانی این چیزها را غالب کنی.
نه من نیستم.
اول فکر کردی وقتی باهاش ازدواج کردی این کار و آن کارو میکنی بعدش ....و یک لحظه فکر نکردی این آقا چرا باید بیایید و اینهمه امکانات در اختیارتو بگذارد؟ فکر نکردی حتماً وی هم حسابهائی باز کرده؟
................
نه نقش قربانی دیگر بس است.



Monday, April 04, 2005


آزادی 


در کودکی
گفتند آزادی خواهد آمد
و من به دنبال قاصدکها دویدم

در نوجوانی گفتند آزادی خواهد آمد
و من بادبادک خود را برفراز بامها به پرواز در آوردم

درجوانی آزادی را در زنگ انشا طلبیدم
و نگاهم به دعوت کبوترها از حیاط مدرسه به پرواز در آمد

و بعد
آزادی را فریاد زدم
خون از دهانم فوران کرد
در پی یافتنش غربت گذیدم
مزه‌اش گس بود

وحالا
در میانه راه
یک چشم به خانه آسمان را مینگرم
.....
مگسان در پروازند


به یاد محمد مختاری




گیرم که درباورتان به خاک نشسته ام، و ساقه های جوانم ازضربه های تیرهایتان زخمدار است، با ریشه چه میکنید ؟ گیرم که در سراین باغ بنشسته در کمین پرنده ای، پرواز را علامت ممنوع میزنید، با جوجه های نشسته در آشیان چه میکنید؟ گیرم که میکشید، گیرم که میزنید، گیرم که میبرید، با رویش ناگزیر« جوانه ها » چه میکنید؟



صفحه اول


تماس



آرشیو




همسایه ها


Weblog Commenting by HaloScan.com

This page is powered by Blogger. Isn't yours?